در دو سال از گذشته، یعنی از دی ۹۶ تا امروز، که تغییر بنیادین نظام سیاسی در ایران روزبهروز قریبالوقوعتر و محتملتر از گذشته به نظر میرسد، همه از خود پرسیدهایم که بهترین شیوهی تحقق این تغییرات چگونه باید باشد. احزاب سیاسی موجود و جریانهای درون قدرت حاکم و اپوزیسیون خارجنشین همیشه پاسخهای حاضرآمادهای برای چنین پرسشی در نظر داشتهاند. ما اینجا از طیفهای سیاسیای صحبت میکنیم که دیگر اعتقادی به اصلاحپذیری جمهوری اسلامی ندارند و برنامههای سیاسی و اهداف مطلوب خود را ملزم به پایهگذاری نظام سیاسی تازهای در ایران میدانند.
گرایشهای گوناگون اپوزیسیون راست همواره به چانهزنی در بالا و نشست و برخاست با قدرتهای مستقر چه ایرانی و چه بینالمللی امیدوار بودهاند، از این رو از گذشته با دولتهای غربی برای فشار بر جمهوری اسلامی همکاری کردهاند و خواستهشان همیشه چیزهایی از جنس تحریم و در سالهای اخیر حتی حملهی نظامی به ایران بوده است. اما چنانکه به نظر میرسد دولتهای غربی پس از شکستهایشان در اشغال افغانستان و عراق، حملهی نظامی مستقیم را از دستور کار کوتاه و میانمدت خود خارج کرده و شیوههای دیگری از برخورد با دولتهای متخاصم را در پیش گرفتهاند.
از سوی دیگر جریانهایی که بهتدریج از اصلاحطلبی حکومتی فاصلهی بیشتری میگیرند در هفتههای اخیر شعار «رفراندوم» را مطرح کردهاند. رفراندوم ظاهری دموکراتیکتر از حملهی نظامی دارد، به نظر میرسد در آن رجوع به آرای عمومی منجر بدین میشود که آحاد مردم مشارکت سیاسی خود را در تعیین شکل نظام سیاسی ایران تضمین کنند، اما تجربههای وطنی و جهانی به ویژه در دهههای اخیر اصلاً چنین چیزی را اثبات نمیکند. رفراندوم لزوماً نیازی به حدی از عقبنشینی ساختار سیاسی موجود دارد، یعنی کوتاه آمدن حاکمیت ایران در برابر فشارهای داخلی و خارجی به منظور گشایشهای سیاسی در داخل و تعیین تکلیف مردم با مشروعیت آن. چیزی که به هزاران علت بسیار بعید به نظر میرسد. ازطرف دیگر با فرض عقبنشینی حکومت، آنچه رفراندوم در برابر ما میگذارد بسیار محدود است، از آنجا که بلافاصله پس از گشایش اندک فضای سیاسی گروهها و سازمانهای سیاسی کهنه و نو ناتوان از گسترش خویشند، بدیلهایی که طرح خواهند شد بسیار محدود میشوند.
در نتیجه آنچه براندازان و رفراندومطلبان میخواهند مردم عادی را از تصمیمگیری حذف میکند. اینان به لطف کنشورزی همین مردمان عادی در این دوساله توانستهاند بدیلهای ضدمردمی خود را مطرح کنند. اگر خیابانهای مریوان و ماهشهر و بهبهان و دیگر شهرها سرشار از بیشمار مردمانی نمیشد که با فریادهایشان معادلات سیاسی را تغییر دادهاند و اگر اعتصابات متعدد کارگران، اعتراضات معلمان، زنان، ملیتهای گوناگون، دانشجویان، بازنشستگان و دیگر معترضان نبود، کسی شاید هرگز از پروژههای این جریانات باخبر نمیشد.
اینان به درستی میدانند که در صورتی که از بدیلهای دیگری جز این بدیلهای «از بالا» مثل همدستی با دولتهای غربی و یا چانهزنی با احزاب و جریانهای سیاسی فرتوت و ازکارافتادهی موجود دفاع کنند، انتخاب مردم چیزی جز آنها خواهد بود. یعنی اگر براندازی و رفراندوم سناریوهای سیاسی موجود نباشند، بسیار محتمل است مردم به سراغ جریانهای سیاسی پیشروتری روند. به همین علت است که تلاش میکنند تا جایی که ممکن است گزینههای پیش رو را محدود و کنترلپذیر کنند.
اما انقلاب چه؟ چرا باید از انقلاب دفاع کرد؟ آیا انقلاب امتحان خود را پس نداده؟ برخی معتقدند چون پیش از این ما تجربهی شکست انقلاب ۵۷ را پشت سر گذاشتهایم دیگر نباید به سراغ انقلاب برویم. اما روشن است که باید انقلاب را از پیامدهای آن جدا دید. امکاناتی که انقلاب پیش روی ما میگذارد بسیار متنوعتر از دیگر شیوههای تحقق تحول سیاسی و اجتماعی است. برای مثال در جریان انقلاب قطعاً قدرت طبقاتی افزایش خواهد یافت، اگر فضای تحولخواهی انقلاب زنده نگه داشته شود، نیروهای کار خواهند توانست در محل کار خود فشار بیشتری به ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی موجود آورند. یا در جریان تحول انقلابی گروهها و سازمانهای متعدد و متکثر بسیاری شکل خواهند گرفت و بدین ترتیب تحول پیش رو اساسیتر خواهد شد. بدیل انقلابی به هر صورت قدرت مردمان عادی، طبقات پایین، زنان و ملیتها را افزایش خواهد داد. همین ماهها و هفتههای اخیر نشان دادهاند که مردمی که در خیابان هستند و با صدای رسا فریاد اعتراض خود را به گوش جهانیان میرسانند، بیشتر از هر دولت خارجی لرزه به تن حاکمان میاندازند.
نیروهای نظامی و امنیتی در همین هفتهی اخیر برای سرکوب مردم بسیج حداکثریتری شدند تا مقابله با آمریکا.
«متن از گروه نویسندگان #سرخط »
@Sarkhatism
@Daneshgah_ma