گرامشی در پیوند با هژمونی یک پرسش اساسی را پیش میکشد که شایستهی توجه جدی از سوی چپ رادیکال است: ما بهعنوان سوسیالیست چگونه میتوانیم در جنبشهای سیاسی مشخص مداخله کنیم بدون این که از یک سو تسلیم هژمونی ایدئولوژی بورژوایی شویم، و از دیگر سو به فرقه گرایی در نغلطیم؟
بحث ما با رفیق ر. فراهانی به یک معنا به نحوهی پاسخ به این پرسش بنیادین برمیگردد و تمایز دو رویکرد را در باب مداخلهی چپ به معرض نمایش میگذارد.(1)
از منظر استراتژی مبارزاتی، تعیین وظایف سیاسی در یک مرحله از انقلاب پیوند وثیقی با مختصات آن جامعه معین دارد. از باب نمونه وظایف نیروهای مدافع سوسیالیسم در فرانسه، یکسر با وظایف همان نیروها در افغانستان تفاوت دارد. در تعیین استراتژی برای هر مرحله از انقلاب از میان مولفههای گوناگون دو عنصر از اهمیت بنیادین برخوردار است:
الف- شیوهی مسلط تولید در شکلبندی اجتماعی آن جامعه.
ب- مختصات دولت مستقر.
برای اجتناب از رودهدرازی بیثمر از شمردن عوامل دیگر صرفنظر میکنم.
رویکرد و گرایشی که من از آن دفاع میکنم بر این باور است که در ایران ما صرفا از چیرگی مناسبات سرمایهداری در معرض تباهی قرار نداریم، بلکه علاوه بر آن از استبداد سیاسی-مذهبی نیز در عذابایم. بنابراین مبارزهی نیروهای مدافع سوسیالیسم باید این دو مولفه را در نظر بگیرند و در عمل نمیتوانند چشم خود را بروی آن ببندند، از این رو، در پیکار خود رویکردی را انتخاب کنند که به این دو مانع تحقق آزادی، دموکراسی و سوسیالیسم پاسخ در خور دهند، و آن را از پیش پای تودههای مردم بروبند.
مختصات جامعهی ایران در تعیین و انتخاب استراتژی و تاکتیکهای سیاسی چه ویژهگیهایی دارد؟ اگر بپذیریم که جامعهی ما از مقطع اصلاحات ارضی شاه با شیوهی مسلط تولید سرمایهداری مشخص میشود، بنابراین وظیفهی اصلی انقلاب ما همانا نفی این مناسبات و انتقال به سوی سوسیالیسم است. اما ویژگیهای دولت مستقر در جامعهی ما چه تاثیری در تعیین وظایف ما دارد؟ دولت در ایران اگر نه منبع همهی نابرابریهای سیاسی جامعه، اما کانون و پاسدار همهی تبعیضاتی است که به نحوی از انحا بر گروههای مختلف جامعه اعمال میشود. به دیگر سخن، ما از یکسو نه تنها از مناسبات تولید مورد استثمار و بهرهکشی در رنجیم، بلکه از دیگر سو از ستم در جلوههای گوناگون نیز زیر سلطه و سرکوب قرار داریم. مبارزه علیه استثمار و بهرهکشی (اخذ مازاد اقتصادی) و نبرد با ستم (نابرابری سیاسی-حقوقی) به طور موازی و همهنگام مختصات اساسی انقلاب ایران را تشکیل میدهند. در تنظیم این دو سطح از مبارزه برخی از چپهای آلوده به تفکرات سوسیالیسم روسی که عموما در خارج از کشور مستقر اند تصور روشنی از نابرابری سیاسی روزانه ندارند که از حیث تجربهی واقعی زندگی دودمان مردم را بر باد میدهد، و چه مانع و پرده بزرگی بر مبارزه طبقاتی میافکند. و در مقابل آنها، کسانی هستند که مبارزه برای سوسیالیسم را به روز محشر حواله میدهند، و بر این باورند که مسالهی اصلی حاکمیت مذهبی و استبداد سیاسی آن است و دیده بر نابرابری اقتصادی، فلاکت ناشی از فقر و نداری فرو میبندند.
در ایران بنا به مختصات بالا از یکسو نیروهای چپ و سوسیالیسم باید بکوشند در تکوین بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم به سهم خود مشارکت کنند و از دیگر سو با جنبشهای اجتماعی که علیه این یا آن جنبه از ستم مبارزه میکنند ظرفی را تعبیه کنند که بنیاد اشکال گوناگون ستم، از جمله، ستم جنسی، ستم ملی، ستم مذهبی و ستم فرهنگی را ریشه کن کنند.
نسبت و رابطهی این دو نوع مبارزه را نه میتوان از تجربهی روسیه الگو برداری کرد و نه از شبیهسازی با یک جامعهی متعارف سرمایهداری. زنده یادان بیژن جزنی، امیر پرویز پویان و مسعود احمد زاده از جمله کسانی بودند که بر ویژهگی جامعهی ایران تاکید داشتند و میکوشیدند وظایف انقلاب ایران را بدون کپیبرداریهای رایج – (صرفنظر از پاسخی که به این نیاز سوزان میدهند) – از مناسبات تولید، از آرایش طبقاتی، از مختصات دولت و ویژگیهای آن در ایران، مشخص کرده و سیاست اتحادهای چپ را متناسب با این وظایف برای پیشروی مبارزه روشن کنند.
اتخاذ رویکردی خلاق متناسب با جامعهی ایران باید در حرکت با دو بال، به طور موازی، همهنگام، پیوسته و متصل پیش رود. از این کلمات تا حدودی مترادف به این دلیل بهره میگیرم که برای برخی از اذهان معتاد و شیفته به گفتار خود که با هزار زبان هم شاید نتوان بر آنها اثر گذاشت، تلگنری باشد، برای فهم این معانی. از این رو هر چند میدانم این رویکرد برای کسانی که در دستگاه مفهومی خود در دوران پسافروپاشی شوروی هیچ بازبینی برای تجدید آرایش خود صورت ندادهاند، براستی امری دشوار است.
رفیق فراهانی اما این رویکرد ما را چنین فرموله میکند:
«فورومهای دمکراتیک با شرکت نیروهای دموکراتیک غیر کارگری و یکی هم بلوک هواداران سوسیالیسم. من سعی میکنم که، ضمن طرح بحث خودم بطور کلی، نشان دهم این نظر نه پاسخی از دیدگاه سوسیالیسم انقلابی بلکه نظر گرایشی سوسیال دمکراتیک است که با سنتهای انقلابی جنبش کمونیستی بیگانه بوده و در ایرانِ امروز، در صورت اجرا، قطعا جنبش کارگری را در سایه و تحت هژمونی دیگر اقشار شرکت کننده در جنبش عمومی ضداستبدادی قرارداده و به شکست خواهد کشاند.»
صورتبندی رویکردی که در بالا به صورت فشرده به آن اشاره کردم بهمثابهی یک گرایش سوسیال دموکراتیک بهنظرم نفهمیدن معنای سوسیال دموکراسی یا عدم درک این موضع است.
ما بر این باوریم تلاش برای تکوین بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم تحت هیچ شرایطی نباید تحتالشعاع مبارزه برای مطالبات عام و دموکراتیک قرار گیرد. همچنین به بهانهی اهمیت پیکار برای سوسیالیسم نباید مبارزه برای دموکراسی را بیبها و بورژوایی تلقی کرد. رفیق فراهانی و همهی کسانی که به بهانهی مبارزه برای سوسیالیسم اهمیت پیکار برای دموکراسی را در کشور ما ضروری نمیدانند، در نبرد برای درهم شکستن جمهوری اسلامی به درجهای که نقش ایفا میکنند از لحاظ سیاسی ضربه میزنند. از طرف دیگر از آرای آنان بوی بد سوسیالیسم روسی به مشام میرسد.
اساس استدلال رفیق فراهانی در مرزبندی با ما پیرامون اهمیت مبارزه برای فروم دموکراتیک این است که چپ اگر ضعیف باشد و به جای تلاش در سازماندادن نیروی خود همچون یک نیروی اجتماعی انرژی و توان خود را برای سازماندادن مبارزه برای دموکراسی معطوف کند آب به اسیاب نیروهای بورژوایی میریزد.
تلاش برای جا انداختن مفهوم فوروم دموکراتیک بدون مرزبندی با این نوع سفسطهها اگر نگوییم ناممکن، سخت دشوار است. از این رو وارسی این استدلال و توجه به چند نکته از اهمیت وافری برخوردار است:
1- از تجربهی منفی تجمع جمهوریخواهان در پاریس ضرورتا و بیواسطه نمیتوان نادرستی طرح فوروم دموکراتیک را استنتاج کرد. آن چیزی که فوروم دموکراتیک را موجه میساخت از همکاری نیرویهای گردآمده در پاریس اخذ نشده بود. برعکس ضرورت مبارزه برای دموکراسی در نبرد علیه استبداد این همکاری در بین جمهوری خواهان لائیک را در دستور کار قرار داده بود. در حال حاضر که تلاشهای اجلاس پاریس و تشکل جمهوریخواهان در مبارزه برای دمکراسی به بنبست رسیده است، بیتردید آغاز تلاشهای جدید برای مبارزه علیه استبداد و گردآوری نیرو را منتفی نمیسازد. بگذریم از برخوردهای نسنجیده، فکر نشده و عدم برخورداری از یک سیاست مشخص از سوی چپ رادیکال، که به سهم خود در زوال این تجمع نقش معینی بازی کرده است.
2- این استدلال که چون چپ نیروی ضعیفی به شمار میرود پس در این ائتلافها ناگزیر است به مخالفان خود امتیاز دهد حرفی نسنجیده و سُستی است. اصولا ائتلاف در زمانی مطرح میشود و در شرایطی فعلیت مییابد که نیروهای مختلف به تنهایی از توان مبارزه علیه استبداد برخوردار نیستند و در نتیجه به همکاری با یک دیگر روی میآورند. تردیدی نیست که در هر همکاری، احتمال تقویت مواضع یک جریان یا تضعیف موقعیت جریان دیگر وجود دارد. همچنین احتمال تقویت همهی جریانهای شرکت کننده در اتحاد از دیگر گزینهها خواهد بود. بنابراین چگونگی ورود به ائتلاف، جهت و مفاد پلاتفرم مشترک از اهمیت اساسی برخوردار است، نه نفس اتحاد.
3- این استدلال که چپ در برابر دیگران به سبب وزن مخصوص ناچیز خود، نباید وارد ائتلاف با نیروهای غیر سوسیالیست شود، بر یک پیشفرض نادرست استوار است. این فرض چنین میپندارد که در هر ائتلاف یک نیروی مرموز و رازآلودی وجود دارد که چپ را به خواب میبرد و دست و بال آن را میبندد. مدافعان این پیشفرض نمیفهمند که آن چه باعث میشود چپ در یک ائتلاف با نیروهای غیرسوسیالیست امتیاز دهد فقدان برنامه، هویت ناروشن، سیاست و راهکارهای اندیشه نشده است. نه نفس ائتلاف با نیروهای غیرسوسیالیست.
4- این فرض که اتحاد نیروهای سیاسی موجب تضعیف پیکار طبقاتی میشود بر یک درک نادرست استوار است که رابطهی بین نیروهای سیاسی با مبارزهی خودِ گروهبندهای اجتماعی یکسان گرفته میشود. واقعیت این است که بخش بزرگی از نیروهای سیاسی اساسا در خارج از کشور مستقر اند. این گروهها در یک رابطهی دوطرفه و زنده با داخل کشور قرار ندارند. پرسیدنی است با این مختصات پیکار طبقاتی در داخل چگونه تضعیف میشود هنگامی که این نیروها ربط چندانی به پیکار طبقاتی ندارند؟
5- آنهایی که ضرورت همکاری را میپذیرند اما اتحاد عمل – در کشوری که شیوه تولید آن سرمایهداری و ماهیت دولت آن بورژوایی است- را انکار میکنند، به لحاظ تاریخی سخن نادرستی را بیان میکنند. و از حیث سیاسی حرفی خطرناکی میزنند. کافیست در این باره تجربهی فاشیسم را مد نظر قرار داد که ضرورت اتحاد عمل بین کمونیستها و سوسیال دموکراتها را یادآوری میکند. آنهایی که با استالین مرزبندی دارند، مدافع پروپا قرص یکی از خرافههای او در عمل اند، که میگفت-«سوسیال دموکراسی خواهر دوقلوی فاشیسم است». به علاوه مدافعان این تز درک نمیکنند، که ائتلاف مقولهای است از جنس سیاست، و ضرورتا و بی واسطه نمیتوان از سطح شیوهی تولید آن را استنتاج کرد.
6- کسانی که مدافعان فوروم دموکراتیک را به دفاع از تئوری مراحل انقلاب متهم میکنند از دریافت این ایدهی ساده، شفاف و روشن عاجز اند که فوروم از منظر ما بدیلی برای قدرت نیست، بلکه در برابر قدرت است. آلترناتیوی برای دولت نیست، بلکه معطوف به تقویت جامعه مدنی است. برنامهی اجرایی یک دولت نیست، بلکه منشور همکاری نیروها در برابر دولت مستقر است. وانگهی حتی در رادیکالترین روایت از انقلاب مداوم، ضرورت مبارزه برای مطالبات دموکراتیک نفی نشده بلکه جدایی، گسست آن از مبارزه برای سوسیالیسم مردود اعلام شده است. آنها(مدافعان انقلاب دموکراتیک) بین انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی دیوار چین کشیده، و به دو دورهی تاریخی قایل بوده، و با انقلاب مداوم مخالف بودند. از سوی دیگر، مبارزه علیه نظام سرمایهداری و گذار به سوسیالیسم چرا باید نافی مبارزه برای مطالباتی تلقی شود که در محدودهی دموکراسی قرار دارند. آنجا که وزن مناسبات سرمایهداری به نحوی چشمگیری سنگین است و مُهر خود را بر خصلت انقلاب میزند، چرا باید به معنای نادیده گرفتن مطالباتی بیانجامد که از بقایای روابط پیشاسرمایهداری یا در نتیجه گذار از بالا و استبدادی سرمایهداری یا از عدم انطباق ساختار سیاسی با مناسبات اقتصادی نتیجه شوند. بهعلاوه، عمده بودن مبارزه علیه سرمایهداری و پذیرش این امر که نبرد تعیینکننده نه پیرامون مسایل پیشاسرمایهداری یا خصلت استبدادی سرمایهداری، بلکه چالش با خود نظام سرمایهداری در سطح شیوهی تولید است، نباید به معنای نفی مبارزه برای دموکراسی به مثابهی داغترين عرصه سیاست تلقی شود. پا گرفتن چنين جنبشى در ايران، از يكسو به شكلگيرى يك قطب سياسى نيرومند و متمايز يارى مىرساند، كه از مبانى تاسيس دموكراسى سياسى در اين كشور دفاع مىكند، و از سوى ديگر امكان گفتگو و پيوند ِ گرايشهاى گوناگون جمهورىخواهى و دموكراتيك، در مقياس واقعا گسترده، با مردم را فراهم مىآورد. موفقيت چپ در پيشبرد اين سياست ائتلافى، خود از پيش شرطهاى ضرور براى خروج چپ از انزوا و ضعف كنونى، و فرادستى گفتمان چپ در جنبش ِعمومى ضد استبداى است. این رویکرد که بعد از کسب قدرت برنامه حداقل ما این خواستها را برآورده میسازد از دریافت این حقیقت بازمیماند که چپ نمىتواند فارغ از پاسخى كه به مقدمترين مسالهى سياست در لحظهى پُرالتهاب حاضر ارائه مىدهد، خود را تقويت نماید، چه رسد به این که قدرت را فتح کند و آنگاه برنامه حداقل خود را عملی سازد. مبارزه همهنگام علیه سرمایهداری از طریق نفی سلطه طبقاتی سرمایه در سطح شیوه تولید هیچ منافاتی با مبارزه علیه استبداد و خودکامگی در سطح سیاست ندارد. اینها دو سطح از مبارزه در دو قلمروی متفاوت اند که با یکدیگر همپوشانی دارند. و سرانجام فوروم دموکراتیک از منظر ما خصلت تاکتیکی دارد، یعنی با درهم شکستن استبداد مستقر، فلسفهی وجودی خود را از دست میدهد، حال آن که استراتژی سوسیالیستی امری پایدار در برابر هرشکل دولت بورژوایی – چه استبدادی چه دموکراتیک-به شمار میرود.
7- کسانی که مبارزهی ضداستبدادی را یک مبارزه طبقاتی میفهمند یا هر مبارزهی ضداستبدادی را به طور مصنوعی به مبارزهی طبقاتی انکشاف میدهند از دریافت این حقیقت ساده عاجز اند که این دو نوع مبارزه چه از حیث نیرو و چه به لحاظ هدف یکسان نیستند. گروهبندیهایی که در مبارزهی اولی متحدند، در مبارزهی دومی دچار شکاف و شقاق میشوند. هنر مبارزه این است که، بدون آن که خصلت همه گانی مبارزهی ضداستبدادی را پراکنده سازیم در عین حال بتوانیم نیروی طبقاتی معطوف به سوسیالیسم را بسیج و به حرکت درآوریم. وانگهی تمایز بنیادین نیروهای سوسیالیست با انواع و اقسام دموکراتها بر سر این نیست که گویا آنها برای دموکراسی مبارزه میکنند، و ما صرفا برای سوسیالیسم به نبرد میپردازیم. بلکه اختلاف اساسی بر سر این است که آنها صرفا برای دموکراسی مبارزه میکنند و این نبرد را ته تاریخ میدانند، در حالی که مدافعان سوسیالیسم پیکار برای دموکراسی را نقطه شروع مبارزهی خود میپندارند و آن را لحظهای از مبارزهی مداوم خود تلقی میکنند. مخدوش کردن مرز مبارزه برای دموکراسی که مطالبات آن در چارچوب وضعیت موجود میتواند تحقق یابد، با مبارزه برای سوسیالیسم که ذاتا از نظام موجود فراتر میرود وجه مشخصهی پوپولیستهای نو رسیدهی تشکیلات ما را تشکیل میدهد.
8- کسانی که فوروم دموکراتیک را به بهانهی بورژوایی بودن دموکراسی مردود اعلام میکنند، این حقیقت ساده را نمیفهمند که سرشت یکسان استبداد بورژوایی و دموکراسی بورژوایی نباید تحت هیچ شرایطی باعث شود که تفاوت این دو شکل از فرمانروایی بورژوازی را نادیده بگیریم. این تز صراحتا با نظریه مارکسیستی در تضاد قرار دارد و از نظر سیاسی یک تز ورشکسته با پُز چپروانه است. همهی ما عوارض منفی آن را در چهل سال گذشته تجربه رژیم اسلامی به روشنی مشاهده کردهایم.
9-پیشگام به کارگیری این شیوه از استدلال در اتحاد عملها – که در شرایط ضعف چپ شرکت نیروهای سوسیالیست در فوروم دموکراتیک، منجر به تقویت نیروهای غیرسوسیالیست میشود- پیش از این رفقای هیات اجرایی راهکارگر بوده است. بنابراین، استدلال رفیق فراهانی بیات شده و تکراری همان سخنان غیرسیاسی و فرقهای آن رفقا است. از این رو هیچ نوآوری در استدلال او دیده نمیشود، بلکه همان حرفهای سُست آنها را تکرار میکند. این رویکرد البته برای هیات اجرایی دستاوردی جز انزوا در بین گروهبندیهای سیاسی در بر نداشته است. آنها «هم از خرمای عراق و هم از ازگیل ترش گیلان» بی نصیب ماندهاند. آنها به مانند بسیاری از سازمانهای سیاسی دیگر به جای تولید اندیشه به فعالان دنیای مجازی، و به گردآورندهگان مقالات سایتهای دیگر تبدیل شدهاند. در حالی که میتوانستند نقش موثری در گردآوری نیروهای چپ ایفا کنند. به قول سارتر «آدمیان حق انتخاب دارند» و آنها آن راه را انتخاب کردهاند.
10-رفیق فراهانی منطق ما را در پیوند با پیکار برای دموکراسی به نحوی شرمگینانه میپذیرد. او اما بر سر زمان و شرایط آن چانه میزند. به سخن دیگر تلاش برای تکوین ظرفی در مبارزه برای دموکراسی را منوط و مشروط به هژمونی پرولتاریا میکند. پرسش این است هژمونی در نزد رفیق فراهانی چه معنایی دارد؟ آیا در اتحادها نمایندگان پرولتاریا از دو رای برخوردار هستند؟ و نمایندهگان جنبش ملیتها و یا زنان یک رای. آیا هژمونی به معنای دیکته کردن سیاست از سوی پرولتاریا به همپیمانان خود در اتحاد است؟ به نظر میرسد ذهن رفیق فراهانی آغشته با جبههسازیهای رایج در سنت کمونیستی است، و هیچ درسی از آن تجربهها اخذ نکرده است. در فوروم دموکراتیک مبارزه برای دموکراسی پیش از هر چیز بیانگر یک فرهنگ دموکراتیک در باب تنظیم مناسبات بین نیروهای شرکتکننده آن است. آنها بر سر پلاتفرم به توافق میرسند نه اینکه یکی برای دیگری تعیین میکند که حول چه مبنایی مبارزه کنند. «تو به من بگو چگونه میخواهی به قدرت برسی تا به تو بگویم چگونه حکومت خواهی کرد.» یکی از شاخصهای تجدید آرایش چپ از قضا به همین مناسبات جنبش کارگری با جنبشهای اجتماعی دیگر برمیگردد. دانیل سینگر در کتاب معرکه خود «هزار کدام کس» در پیوند با مسالهی مورد مجادله ما میگوید:
من نقش کار را محوری خواندم؛ نه نابرابر. کار نباید آرا و استراتژی خود را بر دیگر جنبشهای اجتماعی درون ائتلاف تحمیل کند…از این رو ، مهم است که جنبش کارگری از این پس باید با این جنبشها به صورت برابرها رفتار کند. این جنبشها باید با یکدیگر طرحها و برنامههای خود را تنظیم کنند و ببینند چگونه میتوانند با هم ترکیب شوند، چگونه پیکار برای رهایی کار را میتوان با پیکار رهایی زن پیوند داد، چگونه تبعیض نه تنها باید ریشه کن گردد، بلکه باید آن را ترمیم و جبران کرد، و چگونه تمامی توسعه باید تاثیر بر محیط زیست را در نظر بگیرد. یا، به بیان کلیتر، میبایست ببینند چگونه پیکار با نابرابری، بیعدالتی اجتماعی و ساختارهای سلسلهمراتبی میتواند آنها را در عمل گرد طرحی مشترک متحد کند. اگر جنبشهای اجتماعی به این ترتیب بکوشند به شیوهای دموکراتیک در درون ائتلاف همکاری کنند، این اتحاد نه تنها در تصرف قدرت به آنها یاری میکند، بلکه نشانهی خوبی برای آینده و برای آن مرحله از گذار خواهد بود که مردم کارگر کارخانهها و ادارهها را تصرف میکنند.(2)
11- رفیق فراهانی برای موجه جلوه دادن موضع خود دست به دامن گرامشی زده است تا او را با خود همسو جلوه دهد. این ترفند اما، هیچگاه به او کمک نخواهد کرد و تنها شگرد او را برملا می کند. همه میدانند که گرامشی با موضع کنگره ششم کمینترن یعنی همین موضع رفیق فراهانی که سوسیال دموکراسی خواهر دوقلوی فاشیسم است مخالف بود و در نامه به تولیاتی آن را مطرح کرد. جنارو برادر گرامشی به این نکته اشاره کرد و در کتاب خواندنی «زندگی مردی انقلابی» مستند شده است. شرح دقیق این ماجرا از حوصلهی این مقاله بیرون است و علاقهمندان میتوانند به فصل بیست و شش این کتاب مراجعه کنند. اما حیف است که سخنان جوزپه فیوری در بارهی جوهر موضع گرامشی را در اینجا نقل نکنم. او میگوید:
استدلالهای گرامشی در ذات خود بر سه نکته اساسی استوار بود:1) حتی بامناسبترین شرایط حزب نمیتواند به بیش از شش هزار مبارز فعال امیدوار باشد؛ 2) بنابراین بهترین شیوه؛ انزوای فرقهای نیست، بلکه خواستار شدن اتحاد طبقاتی است؛ 3) طبقهی دهقان عقب مانده و طبقهی متوسط ناراضی، تنها در صورتی حاضر به اتحاد با طبقه کارگر میشود که قصد از اتحاد گذراندن مرحلهای میانی باشد: بازگردان آزادیهایی که به دست فاشیسم از میان رفته است. لازم بود که جنبشی گستردهای، عام و ضدفاشیستی را پیش برد و رهبری کرد. بنابر قول چرسا، گرامشی به این نتیجه رسیده بود که «حزب باید اندیشهها و سخنانی را بجوید که قادر باشند همه نیروهای ضد فاشیستی را برای پشتیبانی این جنبش بسیج کنند».(3)
12- کریس بامبری که مساله سرکردگی و استراتژی انقلابی را در آثار گرامشی مطالعه کرده در این باره میگوید:
«در سال 1929 استالین، خصلت سوسیال فاشیستی سوسیال دموکراتها، امکان برپایی جبهه واحد را با آنها از میان برده است. تولیاتی تحت فشار گارد جوان طرفدار استالین حزب اعلام کرد که ایتالیا در آستانهی بحران انقلابی است…گرامشی این جنون را تایید نکرد. او برای تشکیل جبهه واحد ضد فاشیستی به سختی جنگیده بود، استراتژی که اکنون از دهان استالین و تولیاتی بیرون میآمد. او این ایده را به چالش کشید که تودههای کارگر ایتالیا در حال گسیختن از اصلاحطلبی اند و کشور رو به سمت موقعیت انقلابی دارد که فاشیسم را خواهد روبید و دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار خواهد کرد. او بر وحدت عمل با سوسیالیستها و دیگر جریانهای ضد فاشیست پافشاری میکرد و خواستار برپایی مجلس بود.».(4)
13- دستگاه مفهومی گرامشی دارای یک ساختار به همپیوسته با عناصر گوناگون است که در پیوند با هم معنا دارند. مهفوم هژمونی، بلوک طبقاتی، بلوک تاریخی، ملی – مردمی، انقلاب منفعل… مفاهیمیاند که گرامشی از رهگذر آنها کوشیده است که گفتمان سوسیالیستها نه صرفا در میان پرولتاریا، بلکه سایر فرودستان و ستمدیدگان را که به نحوی از انحا مورد ستم واقع میشوند فرادستی پیدا کند. یکی از مشغلههای زندگی گرامشی در فعالیت سیاسی حل تناقض مبارزه در شمال ایتالیا(منطقه صنعتی کارگری) و با جنوب(منطقه کشاورزی) بوده است.(5) به سخن دیگر، چگونه نیروهای اجتماعی مختلف را حول موضوعات مختلف میتوان متحد کرد. اشاره به همین یک قلم در تفکر گرامشی بنیاد اندیشه رفیق فراهانی را بر باد میدهد که از منظر کنگرهی ششم کمینترن به مسالهی متنوع مبارزهی سیاسی به موضوع مینگرد.
14- رفیق فراهانی درک سادهلوحانهای از هژمونی دارد و آن را پذیرش اجباری موضع پرولتاریا از سوی دیگران میفهمد. در حالی که هژمونی در نزد گرامشی یکسر با چنین روایتی فاصله دارد. در نزد گرامشی هژمونی به معنای تعطیل کردن مساله مشخص سایر گروهبندیهای اجتماعی از باب نمونه رفع ستم بر زنان نیست که موضع پرولتاریا یعنی رفع سلطه طبقاتی و بهرهکشی را بپذیرند، بلکه ترکییب و همافزایی مبارزه سایر گروهبندیها با جنبش کارگری بر سر نقاط مشترک است. پرولتاریا هنگامی در میان سایر نیروها به هژمونی دست مییابد که از همه بیشتر فداکاری کند، طرحهای سنجیدهتری در پیکار علیه دشمن پی بریزد، و پرتوان و نیرومندتر از سایر نیروها در مبارزه علیه ستم دیگران وارد میدان نبرد شود و در امحای آن ستمها بکوشد. بنابراین هژمونی در میان دوستان پرولتاریا اساسا امری سیاسی اخلاقی است، نه حقوقی و بر بنیاد رابطه نابرابر با آنها استوار است.
15- تناقض بزرگ رفیق فراهانی در پیوند با ضرورت پیکار برای دموکراسی این است که آن را میپذیرد اما به دوران نیرومندتر شدن پرولتاریا حواله میدهد. او میگوید:
« تنها پس از ایجاد هستهی سفت اولیه این بلوک است که میتوان به اتحادعملهای موردی با نیروهای غیرکارگری دست زد… بخش دیگر و دمکرات تر این جمهوریخواهان لائیک به نقد در خارج به همکاریهای موضعی با چپ سوسیالیست و کارگری دست میزنند و همین برای ما کافی است و هیچ نیازی به ایجاد فورومهای دمکراتیک فراگیر وجود ندارد»
پرسشی که در این جا مطرح میشود ایناست که چرا در شرایط ضعف پرولتاریا همکاری با جمهوریخواهان لائیک در حدی که او تشخیص میدهد آدمی را به سوسیال دموکرات تبدیل نمیکند؟ اما اگر دیگران از این ضرورت سخن بگویند به گرایش سوسیال دموکراتیک مفتخر میشوند؟ معیار «کافی» بودن میزان اتحاد و همکاری را چه کسی تعیین میکند؟ نیاز مبارزه، یا ارزیابی سوبژکتیو رفیق فراهانی؟ آیا از منظر او معیاری عینی برای همکاری وجود ندارد؟
16-مبارزه برای دموکراسی با پیکار برای سوسیالیسم رابطهای دیالکتیکی و پویا با یک دیگر دارند. مبارزه برای دموکراسی به تقویت نیروهای سوسیالیسم مدد میرساند و به لطف آن، خود تقویت و نیرومند میشود. در کشوری که مردمان آن حق ندارند بهایی باشند، زنان با مردان، سنی با شیعه، بلوچ با فارس، حاشیه با مرکز… برابر باشند، این شکافها بیش از همه در درون نیروهای طبقهی کارگر منعکس میشود، و آنها را بیش از همه آسیبپذیر میکند و تکوین وحدت طبقاتی در بین آنها را به عقب میاندازد. از این رو، نیروهای سوسیالیسم برای تقویت خود بیش از هر چیز به فضای دموکراتیک نیاز دارند. وانگهی به قول لنین هر راهی به جز راه دموکراسی به سوسیالیسم به جهنم منتهی میشود. چه از حیث نظری و از لحاظ عملی دموکراسی بدون سوسیالیسم قابل تصور است، اما سوسیالیسم بدون دموکراسی غیرقابل تصور است. مبارزه برای دموکراسی هم البته به پیکار مدافعان سوسیالیسم نیاز دارد. چرا که آنها هیچ نفعی در بقای این یا آن شکل ستم ندارند.
17- مبارزهی همهنگام برای دموکراسی و سوسیالیسم اما نه شباهت به موضع گرامشی دارد و نه به جبههسازیهای رایج. ما از همین امروز برای سوسیالیسم مبارزه میکنیم و برای هیچ بدیل دیگری مبارزه نمیکنیم. بنابراین از میان بدیلهایی که پس از سرنگونی جمهوری اسلامی میتوانند جایگزین آن شوند یکی بدیل گذار به سوسیالیسمی است که ما آن را طرح میکنیم. این یک شرطبندی است و بستگی دارد که پیش از سرنگونی و در متن پیکار برای دموکراسی، بلوک طبقاتی معطوف به سوسیالیسم تا چه میزان خود را سازمان میدهد، مختصات ویژهی مبارزه علیه اسلام سیاسی را صورتبندی میکند، و در کشورهای خاورمیانه به طور عام و علیه جمهوری اسلامی به طور ویژه استراتژی متناسب با شرایط خاص انقلاب در منطقه را تدوین میکند، و همچون رهنمودی در پیکارهای سیاسی به کار میبندد. این ویژگیها را نه در آثار مارکس و انگلس، نمونهی اکتبر، ویتنام و چین، کوبا و اروپای شرقی نمیتوان سراغ گرفت. استراتژی انقلاب ایران به یک معنا کشف همین ویژگیهای خاص است. مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم در منطقه با به کارکیری همهی تجارب و دستاوردهای نیروهای چپ در هر گوشه و کنار جهان باید به آن پاسخ دهند.
18- در سنت مارکسیستی بیاعتنایی به دموکراسی از بیخ امری ناپسند و از حیث سیاسی خطرناک است کافی است بیاد بیاوریم که مارکس در باب دموکراسی چه گفته است او میگوید: «اولين گام انقلاب كارگري عبارت است از ارتقاء پرولتاريا به طبقهی حاكم، برای چنگ آوردن دموكراسي» است. حتا شاخهی تروتسکیست که به درستی بر توسعه ناموزون و مرکب پای میفشارند هیچگاه اهمیت مبارزه برای دموکراسی را نادیده نمیگرفتند. میشل لووی در جمعبند رویکرد این سنت میگوید:
«یکی از مهمترین نتایج سیاسی تکامل ناهمگون و مرکب وجود پايدار و اجتنابناپذیر وظایف دموکراتیک حل نشده در کشورهای پیرامونی سرمایهداری است. تروتسکی علیرغم ادعاهای منتقدینش هرگز منکر بعُد دموکراتیک انقلاب در کشورهای عقبمانده نشد و هرگز نگفت که انقلاب “فقط سوسیالیستی” خواهد بود. اما او با قاطعیت این عقیده جزمي را رد میکرد که انقلاب بورژوا- دموکراتیک یک مرحله تاریخی ویژه است که باید قبل از شروع نبرد پرولتری بر سر قدرت، پایان یافته باشد. وظایف دموکراتیکی که توسط کشورهای پیشرفته سرمایهداری اروپا و آمریکای شمالی حل گردیدهاند، شناخته شدهاند. نابودی استبداد، از میان برداشتن بقایای فئودالی یا پیش سرمایهداری در مناسبات تولیدی کشاورزی، بر پا نمودن دموکراسیای که بر اساس حق رای همگانی(مردان) باشد، اتحاد یا رهايی ملی – وظایف دموکراتیک در کشورهای عقبمانده یا وابسته در قرن بیستم مشابه آن وظایف هستند اما با آنها یکسان نیستند، زیرا وجود امپریالیسم ساختار تاریخی جدیدی را پدید میآورد.»
او ادامه میدهد« 3– دموکراسی: از نظر تروتسکی دموکراسی نه فقط آزادیهای دموکراتیک، جمهوری دموکراتیک و پایان یافتن سلطه نظامی را در بر میگرفت، بلکه شامل ایجاد شرایط اجتماعی و فرهنگی برای شرکت مردم در زندگی سیاسی از راه کاهش زمان کار روزانه به میزان هشت ساعت و تربیت همگانی دولتی نیز شامل میشد .
به نظر تروتسکی پروسه انقلابی در کشورهای وابسته یا پیرامونی را میتوان به لحاظ معینی دموکراتیک یا حتی بورژوا دموکراتیک تعریف کرد، زیرا این پروسه باید مسایلی را حل کند که حل آنها از چارچوب جامعه بورژوایی فراتر نمیرود. اما از این امر به هیچوجه نقش رهبری بورژوازی در مبارزه دموکراتیک نتیجه نمیشود و این امر مانع آن نمیگردد که انقلاب فراتر از سرمایهداری برود.”من هرگز خصلت بورژوایی انقلاب را در مفهوم وظایف تاریخی كه فعليت دارند نفی نکردهام، بلکه آن خصلت را تنها در مفهوم نیروهای محرکه و چشماندازهای آن [رد نمودهام].”(6)
ملاحظه این فاکتها جای تردیدی باقی نمیگذارد که رفیق فراهانی به تفسیر نادرست از سند و استدلالهای در خور پسند جریان حکمتیست و اقلیت درغلطیده است.
19- مبارزه برای دموکراسی حالا مسالهای منحصر به کشورهای پیرامونی نیست بلکه با تغییر توازن قوا به نفع اردوی سرمایه کماکان دفاع از حقوق جاافتادهی دموکراتیک امری دارای فعلیت است. دانیل بنسعید که نه در کشور ما، بلکه در فرانسه زندگی میکرد دراین باره چنین میگوید:
«برعکس آنچه تصور میشود، مارکس هيچ نگاه تحقيرآميزی نسبت به آزادیهای دموکراتيک که آنها را صوری ارزيابی میکرد، نداشت. او به عنوان يک حقوقدان آموزش ديده به خوبی میدانست که فرمها تهی نيستند و تاثيرگذاری خود را دارند. (بر خلاف آرای رفیق فراهانی فرم دولت برایش علیالسویه است) اما او تنها بر محدوديتهای تاريخی آنها تاکيد داشت” :رهايی سياسی )به رسميت شناختن حقوق شهروندی( يک پيشرفت بزرگ است؛ قطعا فرم غايی رهايی کل بشر نيست، ولی تا امروز آخرين فرم رهايی بشر در نظم موجود جهان است”.دغدغهی او اين بود که مسئلهی “نسبتهای رهايی سياسی با رهايی بشر”يا نسبتهای دموکراسی سياسی با دموکراسی اجتماعی را، جايگزين “مسئلهی نسبتهای رهايی سياسی با مذهب “کند. هنوز بايد اين وظيفهی متحول ساختن دموکراسی که عملا با انقلاب سال ١٨۴٨تجربه شد را به انجام رساند تا نقد دموکراسی پارلمانی واقعا موجود به ورطهی راهحلهای اقتدارگرايانه و اجتماعات اسطورهای نيفتد.»(7)
رفیق فراهانی دربارهی رویکرد لنین در تنظیم مبارزه پیرامون مطالبات دموکراتیک و سوسیالیستی- گسترش دائم و بیوقفهی مناسبات سرمایهداری در ایران ، اشکال دولت، سرشت لایههای میانی… نیز نکاتی گفته است که ضروری است پیرامون آنها نیز گفتگو و بحث کرد. اما پیش از بحث حول این نکات، چرا او به بحثهایی پیشین بین ما پاسخ نداده و محور جدیدی را باز کرده است. او درکی ابزارگرایانه از دولت دارد و در خوانش خود از دولت و انقلاب لنین صرفا بر عنصر قهر دولت پافشاری میکند. به این درک انتقادهایی وارد است از جمله در نوشته پیشین من به آنها اشاره شده، در این باره چه فکر میکند؟ درک او از دموکراسی، درکی مارکسیستی نیست و قرابت خونی با درک استالینی دارد مرزهای برداشت او با روایت استالینی در کجاست؟ او به موضع روزا در باره مجلس موسسان اشاره کرده است که سندیت نداشت پاسخ او به اسناد ارائه شده چیست؟ او درباره ضرورت تاکید بر جدایی دولت از ایدئولوژی چه میگوید و چرا در قبال بیانیه شش جریان در این باره سکوت پیشه کرده است؟ او از مارکسیستهای دیگر به طور دلبخواهی و گزینشی سند میآورد که با روح اندیشههای آنان در تقابل قرار دارد. نظر او بهطور سرراست و شفاف در قبال مواضع میشل لووی دانیل بن سعید، ارنست مندل…که در تضاد با تاکیدات او قرار دارد چیست؟ ما هنوز درباره این مسایل نه توافق، بلکه بحث نکردهایم، چرا او محور جدیدی را در این اختلاف نظری گشوده است؟ آیا این نوعی فرار به جلو یا رویکرد مچگیرانه را نشان میدهد، یا اصلا او به نادرستی این ایدهها رسیده است؟ در هر صورت، این علامت خوبی را نشان نمیدهد، و به نظر میرسد بحث با هدف دستیبابی به حقیقت در این مجادلات به پیش نمیرود، و این مایه تاسف است.
- خواننده علاقمند به بحث حاضر میتواند در لینک زیر به مقاله من و نقد آن از سوی رفیق فراهانی مراجعه کند:
https://rahkargar.com/index.php/siasitheoric/1349-2020-02-08-22-45-36
https://rahkargar.com/index.php/siasitheoric/1494-2020-03-28-12-08-03
2-هزاره کدام کس، دانیل سینگر، مترجم علی اکبر معصومبیگی، صفحات396 تا 397
3-زندگی مردی انقلابی، جوزپه فیوری، مهشید امیرشاهی. فصل بیست شش.
4-گرامشی میراث انقلابی، کریس هارمن و دیگران، فاتح رضایی، نشر ژرف.
همچنین مراجعه کنید به فصل پنجم ملی-تودهای در کتاب در آمدی بر اندیشههای سیاسی گرامشی، سایمون راجر، محمدکاظم شجاعی.
5- مراجعه کنید به گرامشی، جیمز جول، محمدرضا زمردی نشر ثالث، فصل تزهای لیون و مساله جنوب.
6- انقلاب دموکراتیک یا انقلاب سوسیالیستی در دست انتشار از سوی نشر بیدار. هال دریپر نیز در کار معرکه خود که بازسازی نظریه سیاسی مارکس در باب سیاست است در باره مناسبات دموکراسی با سوسیالیسم این جمعبندی را تایید میکند آنجا که میگوید مارکس:«نخستین کسی بود که مبارزه در راه دموکراسی پیگیر را با مبارزه در راه تحول سوسیالیستی در هم آمیخت. اما میتوان پرسید که آیا مارکس در حرکت از دموکراسی بورژوایی به سوی کمونیسم، تصورات خام اولیه خود را درباره دموکراسی کنار نهاد؟ پاسخ به دیدهی مارکس منفی است». نظریه انقلاب مارکس، هال دریپر، حسن شمسآوری، ص 54.
7-در معرفی آرای دانیل بنسعید، ص 93، نشر بیدار.