تضادبین محتوای جهان جهانی شده با شکل و پوسته حقوقی و ظاهری دولت- ملت ها امروزه یکی از بحران های مهمی است که همه جا ردپایش دیده می شود. واکنش ها در برابرآن یک سویش بازگشت به ناکجاآباد گذشته ست و سوی دیگرش حرکت رو به جلو و ترقی خواهانه. متاسفانه دوستمان شهاب برهان بار دیگر* مثل برخی موارددیگر که دست به قلم می برد (بخوانید دست به اسلحه)، سرنا را از دهان گشادش می نوازد. آدم مات می ماند که این همان برهانی است که مانیفست را ترجمه کرده است که خطاب مارکس و انگلس و درون مایه اش کلا مقوله ای بنام انسان است و پرولتاریای جهان و این که منافع کمونیست ها در هر سطح محلی و کشوری و .. تابعی است از منافع جهانی و عمومی همه پرولترها و ارجحیت آن بر منافع محدود و تنگ کشوری هرجا که در تناقض با آن قرار می گیرند و خلاصه درهم نوردیدن مرزهای ملی… یا یک ملیت گرای دوآتشه ای که این چنین بنام ملت مغلوب در برابرملت غالب زمین و زمان را به هم می دوزد!.
کل نوشته و این نوع ورود به مساله باصطلاح ملی و ملیت خواهی متعلق به قرنهای پیش است و واقعا بوی نا می دهد. تازه اگر از منظر یک ناسیونالیست متعلق بدوران شکوفائی دولت ملت ها به مساله بنگریم. چرا که نه فقط امروزه دوران شکوفائی آن نیست بلکه در اساس ملت از برساخته های بورژوازی است برای حکومت پذیرکردن جوامع و داخلی در برابرجوامع دیگر و لاجرم خفه کردن تکثر ها و دیگر بودگی ها و نیز مبارزه طبقاتی و دیگرمسائل مشترک انسان ها و جامعه که ملی گرائی برای رشد و بلوغ آن ها سم کشنده است. حال اگر به هرشکلی ولو در ضدیت با ملت غالب، طرف دیگر هم متقابلا به ملت سازی و تمرکز برآن روی بیاورد، دارد در همان چارچوب خود را بازتولید و تعریف می کند. این نوع نگرش هیچ ربطی به اندیشه ها مارکس و کلا نیروهای ترقیخواه و پیشروی تاریخی ندارد. حتی سعدی هم ۸۰۰ سال پیش معتقد بود بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش زیک گوهرند/ چوعضوی بدردآورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار!.
جهانی شدن در و اقعیت خود چیزی فراگیرتر است از جهانی شدن سرمایه و در اصل ظرفی است که توسعه پیشرفت تمدن بشری در آن صورت می گیرد و البته تاریخمنداست و بهمین دلیل سوسیالیسم و رهائی هم در متن همین فرایند جهانی شدن بشر قابل دست یابی است. آنچه که در این رابطه در عصرکنونی شاهدش هستیم نقشافرینی سامانه سرمایه در آن است، اما این دو را نباید هم ارز گرفت. یعنی جهانی شدن هم سویه های ارتجاعی دارد و هم سویه های ترقی خواهانه. اما واقعیت جهانی شدن سرمایه در ذات خود به معنی بحران دولت- ملت ها هم هست. سرمایه در این سمت و سو حرکت بی مرزدارد و محتوای دولت ملت ها و مرزهای آن را بطورپیوسته بی اعتبار می کند. اما در عین حال سرمایه داری دستخوش بحران های ساختاری و وجودی از جهت دیگری سویه های ارتجاعی بازگشت به دولت -ملت ها و گذشته را با نحوه عملکرد و پیشروی ناموزون و تبعیض آمیز خویش دامن می زند. سرمایه داران جهان وطن وقتی نگران از دست رفتن برتری و کنترلشان برجهان و مواجه با رقابت دیگر رقبا و تهدیدمنافع خود می شوند، به آن دامن می زنند و حتی از سیم خاردارکشیدن و عدم ورود «اجنبی» به داخل کشور و وضع انواع تعرقه ها و تلاش و ادعای حرکت به سمت اقتصاد درون زا و مبتنی بر زنجیره تولیدی در داخل، بجای برون افکنی های چندین دهه گذشته در اقصی نقاط عالم را دارد. از اعاده عظمت گذشته و امثال آن سخن می گویند. حتی در این مورد می بینیم که بایدن هم در نطق سالانه خود آن را راه حل خروج از بحران اقتصادی در داخل آمریکا عنوان می کند که جز چرخشی به راست و اجرای وصایای جناح راست و شبه فاشیستی چون ترامپ، توسط باصطلاح میانه رو ها و سوسیال دموکرات ها نیست. حتی بحران اوکراین و روسیه از یک جهت، همین بحران انفجار دولت- ملت هاست در عصرجهانی شدن. گرچه سرمایه و قدرت ها و دولت های کارگزارآن مرز نمی شناسند و گشت و گداز سرمایه و ناوگان هایشان جهان را می نورد و به توبره می کشد و خودشان برای سرمایه های یشان قلمرو ملی و منطقه ای قائل نیستند و در گردش سرمایه و استثمارکردن کاملا جهان وطنند و حتی سودای مستعمره کردن دیگرسیارات را دارند، ولی همان ها نمی خواهند از پوسته دولت- ملت های (برتر) و امتیازات حقوقی مترتب بر آن بگذرند. امروزه در عصرجهانی شدن قرارداریم و نه در عصرشکوفائی دولت- ملت ها، حتی اگر هم به لحاظ شکلی بر طبل آن کوبیده شود. اما سویه ترقی خواهانه جهانی شدن از سوی جنبش ها و گرایش ها و نیروهای ترقی خواه نمایندگی می شوند و در راستای گذر از مرحله تقسیم بشر و جوامع بشری براساس خاک و ملت و زبان و دین و مسلک و همه این نوع تبعیضات … و همیشه هم موضع مارکس و کلاسیک ها و نیز چپ های پیشرو همین بوده است که البته در شرایط کنونی جهانی شدن ویژگی های خود را دارد. سوسیالیسم هم چون بدیل سرمایه داری نمی تواند جهانی نباشد.
کنش آن ها معطوف به تقویت روندهای ترقی خواهانه جهانی شدن و شکل و گوشت و پوست دادن به جامعه جهانی و حق شهروندی جهانی مبتنی برآزادی و برابری و زایل کردن امتیازات و شکاف هائی است که بنام دولت-ملت ها از آن دفاع می شود و خلاصه گذر از کودکی دوران دولت- ملت به وادی جدیدی از رشد و خلاقیت. نباید فراموش کرد که امروزه شهروندی جهانی یک واقعیت است اما بدون حقوق شهروندی.
البته این گذار بدلیل جان سخنی کهنه و رسوبات کهن بسیار دردناک است و پیچیده. لازم نیست که ما در دفاع از حق برابری و آزادی و عدم تبعیض یک قوم و یا بخشی از جامعه تحت سرکوب و تحت تبعیض که در اصل درست است، در اشکال تاریخا در حال منسوخ و از جمله از منظردولت- ملت وارد شویم، حتی اگر خود آن ها هم چنین باور و توهمی به چنین گفتمانی داشته باشند. اساسا افتادن به دام واژه های کلی و توخالی و غیرتاریخی چون حق تعیین سرنوشت به طورکلی و یا دولت- ملت و غیره که مربوط به نحوه وجود تاریخی پدیده های اجتماعی و در حال پویش و شدن هستند، جز به ایجادنابهنگامی و زمان پریشی نمی انجامد. برعکس برای روبیدن رسوبات گذشته و عبور به بلوغ مرحله جدید باید بتوان به همراه پوست اندازی تمدنی بشر، گذشته را نقد و روشنگری کرد نه این که در تله آن افتاد. برای این کار لازم است مفاهیمی چون حق تعیین سرنوشت و امثال آن را در بسترتاریخی و تحولات بشر موردبازخوانی قرارداد. و نه امری صرفاحقوقی مستقل از تاریخیت. وگرنه در دام گذشته گرفتار می شویم و اساسا در این معنا واژگانی که بکارمی گیریم پوچ و تهی از معنا می شوند. در همین رابطه است که در عصرجهانی شدن بشر و معضلات فراگیرتمام بشری، ملت گرائی و دامن زدن به آن جز رجعت به قهقرا و ناکجاآباد نیست که حاصلی جز دریدن یکدیگر و زنده کردن تنازع بقاء و داروینیسم اجتماعی نخواهد داشت. چنین چیزی به هیچ وجه به معنی صحه گذاشتن بر سرکوب و بی حقوقی خلق ها یا یک بخش از مردم و قوم و ملت و غیره توسط یک قوم و یا ملت برتر نیست. برکس بازخوانی حق تعیین سرنوشت واقعی در تناسب با زمانه است بجای زندانی شدن در مفاهیم موهوم و کلیشه ای و غیرتاریخی از تعیین سرنوشت. بدیهی است که دادن چنین آدرسی از حق تعیین سرنوشت در جهانی که معضلات و مطالبات خصلت جهانی دارند و آن ها هستند که معنای حق تعیین سرنوشت واقعی را تعیین می کنند، جز دخیل بستن به پوسته و شکل بی محتوا نیست. برعکس تنها راه عبور از این تبعیضات، فراتر رفتن از خود مرزهای دولت- ملت است و در این بستر تقویت همگرائی وهم بستگی جوامع در برابرقدرت های مستقر و سرکوبگر در سطوح مختلف کشوری منطقه ای و جهانی. بدیهی است که در این بحث جهانی شدن به معنی چیزی بیرون و وراء سپهردولت ملت ها و هم چون خشت پایه های رسمی جهانی کنونی نیست. بلکه به معنی آن است که محتوای آن چه که ولو درقالب دولت-ملت ها جریان دارد در وجوه مهمی دارای خصلت و روح جهانی است که در کالبدهمین اشکال ساختاری موجود هم جاری است، اما در عین حال این مبارزه با نگاه و افق جهانی بودن معضلات و مشکلات و راه حل ها صورت می گیرد. بنابراین در تقابل قراردادن مبارزه در داخل دولت- ملت ها وعلیه سیستم های حاکم و مبارزه برای معضلات جهانی یک دوگانگی مصنوعی است. چرا که همانطور که اشاره شد جهانی شدن چیزی بیرون از آن چه که در داخل این کالبدها می گذرد در اساسی ترین و مهمترین عرصه ها نیست، ولو با رنگ و بوی خاص خود. جریان یافتن عام در خاص. چنان که در داخل این کالبدها هم ما با مسائلی چون دموکراسی واستبداد، استثمار و بحران اقتصادی یا معضل ایپدمی و بحران محیط زیست و ده ها معضل مهم دیگر مواجهیم که مبارزه و کنشگری برای آن ها چه بسا از طریق و وساطت دولت ها و سیستم های موجود، اما از منظرنگاه جهانی و جهت گیری در آن راستا صورت می گیرد. حرکت با دنده عقب در عصرجهانی شدن انسان و تمدن او حاصلی جز تولیدخشونت و دریدن یکدیگر و اعاده قانون جنگل نخواهد داشت. البته روشن است که جهانی شدن یعنی جهانی شدن رنگین کمانی و ترکیبی از همه گوناگونی ها از رنگ و زبان و قوم و ملت و … حول امور و منافع و معضلات مشترک جهانی. از این رو دخیل بستن به اشکال صوری متعلق به گذشته چیزی جز بیان بحران هویت و غفلت از حق تعیین سرنوشت واقعی در تناسب با عصرکنونی نیست. در عصرکنونی معضلات و مطالبات مشترک جهانی است که تعیین سرنوشت می کند و سرنوشت تک تک امان به آن ها گره خورده است. سوای مسائل و معضلات اخص بومی، اما مهمترین مسائل امروزبشرخصلت و محتوای جهانی دارند که همزمان هم در قالب ساختارهای موجود دولت-ملت ها جریان دارند و هم مستلزم همبستگی و کنشگری پیرامون سیاست های مشترک جهانی برای مقابله باآن هاست. باین ترتیب می توان گفت که مسائل داخلی قلمروهای دولت-ملت ها و مسائل بین المللی آن ها آن ها با قرارگرفتن در درون ظرف جهانی شدن به یکدیگر گره می خورند و مفصل بندی می شوند.
بهرحال در عصرکنونی محتوای پیشرفته جامعه جهانی در تضاد با اشکال کهنه شده و حقوقی دولت ملت ها و امتیازات مرتب برآن قرارگرفته است. این صورت بندی وضعیت و بحران هرلحظه و درهر رویدادمهم خود را به ما نشان می دهد و هر رویکردی چه ترقی خواهانه و چه ققهرائی در درون آن تعریف می شود چون چیزی بیرون از جهان جهانی شده وجود ندارد. یا بشر به الزامات بلوغ این مرحله از رشد تمدن خود یعنی جهانی شدن و ساختن جهانی در شأن انسانی خود و انطباق شکل با محتوا و علیه نقشآفرینی سامانه سرمایه داری در آن که منشاء انواع بحران های کنونی است تن می دهد و یا به عصرتنازع بقاء و داروینیسم اجتماعی یعنی بربریت سقوط می کند. گذشته هیچ گاه عینا قابل تکرار نیست مگر در قالب تراژدی- کمیک. عصرجهانی شدن یعنی چه خود سرمایه داری و چه بدیل آن، تنها می توانند خصلت جهانی داشته باشند و بقیه مسائل معوقه و بازمانده از گذشته نه این که انکار و نادیده گرفته شوند بلکه در این سپهر و فضای نوین وباز خوانی و بازآرایی و حل و فصل می شوند و از قضا می توانند بجای پاسخ های کاذب پاسخ های واقعی پیداکنند. جهانی شدن مثل ظروف مرتبطه است که تمامی کشورها در آن غوطه ورند. هویت ها و دیواره های دولت ملت ها در برابربی مرزی چه فرهنگی و چه اقتصادی و چه سیاسی و یا بهداشت و تندرستی ( و پاندومی ها) و یا بحران محیط زیست و یا ارتباطات و جامعه مجازی و یا تردد و حمل و نقل و یا نرخ ارز و گردش کالا…. که جملگی مرز نمی شناسند ترک می خورند و یا بهتراست بگوئیم که دود می شوند و به هوا می روند و جز شکل و پوسته چیزی از آن باقی نمی ماند. و از قضا همین واقعیت محوشدن منشا خشم و نگرانی و واکنش های تند و خشنی است که امروزه جهان را در گیرخود کرده است. در شکل های مختلف از داعش و طالبان و حکومت اسلامی و بحران اوکراین و حتی در خودمهدبورژوازی در آمریکا و دیگرقدرت ها و یا قطب بندی های جهانی به عنوان سربلندکردن شبه فاشیسم و یا اقتداگرائی و امثال آن خود را نشان می دهد. سرمایه جهانی با ایجادنهادی فراملی از بالای سرجوامع و دورزدن آن ها حتی محتوای حقوقی آنها یعنی دموکراسی واعمال شهروندی و امکان مداخله ای که در مقیاس دولت-ملت ها وجود داشت را عملا ملغی و نهادهای فراملی، آن ها را عملا به اشکال بی یال و دم و اشکمی تبدیل کرده است که خودهمین احساس از خود بیگانگی از عوامل اصلی بحران های کنونی است. بهرحال چه دوست داشته باشیم یا نه، آن چه که متعلق به گذشته است عملا محو یا درحال محوشدن هست و هرگونه اصراربه آن جز رجعت به ناکجاآباد گذشته و نوعی بنیادگرائی که برای همبستگی بشر سم مهلکی است نخواهد بود. البته ناگفته که در حرکتی متناقض نما سرمایه از یکسو زیراب اختیارات و حقوق شهروندی عصردولت-ملت ها را می زند و از سوی دیگر بر طبل توخالی دفاع از آن برای گریز از بحران و رقابت ها می کوبد. سرمایه داری جهان وطن با نگرانی از رقابت ها و ازدست دادن اقتدار و هژمونی و یا چه بدلیل خطر شکل گیری صف متحد پرولتاریای جهانی و یک پارچه شدن زحمتکشان و متبلورشدن جامعه جهانی، در بیرون از سیطره و چتردولت- ملت ها و دیگر حفاظ های ساختاری سرمایه، اما از پوسته دولت-ملت ها و امتیازات حقوقی آن دست برنمی دارد و نخواهد برداشت.
سرمایه داری از باصطلاح «ملت سازی جهانی»=استعاره ای از یک جامعه جهانی نوین، علیرغم آن که گذشته درحال منسوخ شدن است، سرباز می زند. پرچم ادعائی آن را به زمین می افکند. بنابراین این وظیفه بردوش نیروها و جنبش های پیشرو و آگاهتر است که جامعه نوین جهانی معطوف به آینده و همبستگی و صلح و شکوفائی بشر را بجای تنازع بقاء پیش روی او بگذارند و نه بازگشت به گذشته را. سرمایه خود جهان وطن است اما همواره در تلاش است که آن را در پوسته امتیازات دولت ملت ها جاسازی و پنهان کند. و البته همین هم بر بحران دولت- ملت ها بسی دامن میزند. چون واهی و فریب است و موجب خشم و نارضایتی می گردد. ملت سازی جنگ ها را حذف نکرد بلکه با ادغام جما عات مناطقی به نام ملت، آن را در مقیاسی دیگر و گسترده تر بازتولیدکرد. چنان که در قرن بیستم در گذشته همه سنگربندی ها اعم از جنگ های منطقه ای و جهانی را که محصول رقابت سرمایه داران و بسیج جامعه و زحمتکشان است با این نوع هویت سازی ها صورت داده اند. بورژوازی جهانی بدون ساختارهای حقوقی دولت- ملت نمی تواند سرباز برای دفاع از مام میهن که محتوایش دفاع از سرمایه داری جهان شمول است بسیج کند. سرمایه داران و دولت های کارگزارآن ها از طریق دولت-ملت ها به سرمایه های بی مرزخود رنگ و بوی ملی می دهند تا بتوانند مردم و زحمتکشان را حول منافع خود بسیج کرده و مانع از طعیان آن ها علیه سرمایه شوند.
امروزه دهکده جهانی یک واقعیت است و مسائل سرنوشت ساز برای همه ساکنین سیاره مسائلی با خصلت جهانی هستند که مسائل اخص دولت-ملت ها ذیل آن عمل می کنند. در چنین دهکده ای اگر کسی از بازگشت به دولت ملت ها، فرقی نمی کند از نوع غالبش باشد یا مغلوبش صحبت می کند، درحقیقت از چیزی دفاع می کند که ربطی به جهان واقعی و سویه های نو و ترقی خواهانه آن و از جمله حق تعیین سرنوشت ندارد. گر چه حتی اتلاق رئال پلتیک به گرایش های رجعت طلبانه و ماهیتا موهوم و ناکجاآبادی دقیق نیست، اما اگرکسی صرفا به خاطرتب بحرانی که جهان سرمایه داری با آن روبروست و میل به بازگشت به ناکجاآباد را دامن زده است بر طبل آن بکوبد، این گونه سوارموج شدن پاسخی به بحران نیست بلکه خودبحران است
تقی روزبه ۴ مارس 22