سپیده رشنو علیه حجابِ اجباری اعتراض کرد و شورید. وی در اسرع وقت، توسط سازمان های اطلاعاتی-سیاسی رژیم اسلامی ایران، دستگیر، به شدیدترین صورت شکنجه و در پایان با سرعتی باور نکردنی، با چهره ای دل خراش در مقابل دوربین تلویزیون های کشور، از کردهٔ خود اظهار ندامت کرد و از آن روز دیگر خبری از او نیست.
حال سوآلی که مطرح می شود این است که این تکه پارچه چه خطر حیاتی ای برای جمهوری اسلامی دارد که تا این اندازه به آن حساسیت به خرج می دهد؟ چگونه است که حاکمیت شیعه، با آن همه تشکیلات فاشیستی-نظامی و هفده سازمان امنیتی-اطلاعاتی و دستگاه های پلیسی اش، سراسیمه و هراسناک، یک دختر جوان را لت و پاره در معرض دید ایرانیان و جهانیان قرار می دهد؟ آیا حجاب اسلامی فقط یک پوشش است و برداشتن آن فقط به منزلهٔ آزادی پوشش است؟
آنتیگُن ( Antigone )دخترِ اُدیپ-شاه ( Œdipe roi )و مادرش ژوکَست (Jocaste)ملکهٔ شهر تِب ( Thèbes )است. حکایت زندگی این دختر و پدرش اُدیپ-شاه، توسط سوفُکْل ( Sophocle ) نمایشنامه نویس یونانی، حدود سال ۴۲۵ قبل از میلاد مسیح، به عنوان یکی از بزرگترین تراژدی های اساطیری یونان به رشتهٔ تحریر در آمده و تأثیرات فراوانی بر زندگیِ فلسفی-تاریخی و اجتماعی اروپا از خود بر جای گذاشته است.
طنزِ تاریخ چنین است که بعداز بیست و پنج قرن، همان معادلهٔ روابطِ بین الاهیات، قدرتِ سیاسی و مصلحتِ دولت ( la raison d‘État )تحتِ تأثیر و نفوذِ فراگیرِ مبارزهٔ سراسری زنانِ ایرانی علیه حجاب اجباری در مرکزِ ثقل یا گرانیگاه یک انقلاب اجتماعی در ایران قرار گرفته است. پیروزی بر قانونِ حجاب اجباری و حذف و فسخ آن به عنوان سمبل و پرچمِ بخشی از انقلاب آتی ایران، جایگاه ویژه ای به خود اختصاص داده است. مبارزهٔ زنانِ ایران مسلماً فرای مرزهای ایران بر سراسرِ کشورهای مسلمان نشین نیز بازتاب و اثراتِ غیرقابل انکاری خواهد داشت.
«نه» قاطعانهٔ آنتیگُن به «نظمِ موجود»
شهامت و شجاعت آنتیگُن در رد و طردِ قانون های سختگیرانهٔ و فرمان های سرکوبگرانهٔ کِرِاُن Créon ، شاهِ تِب، منجر به تقابل و رویاروئی مستقیم آنتیگُن با قدرت سیاسی وی می گردد.
آنتیگُن که به تنهائی، تجسم و مظهرِ زنی است که با ابرازِ نظراتِ انسانی و اخلاقی اش علیه اقتدارِ مردان و جامعهٔ مردسالار و حاکمیتِ ظالمانه آنها، بیست و پنج قرن پیش، به عصیان و مقاومت دست زده بود، به جرم سرپیچی از حکمِ حکومتی و مقاومت با « نظم موجود» و قوانین آن، به اشد مجازات محکوم و روانهٔ دخمهٔ مرگ می گردانند.
سوفُکْل در حقیقت در نمایشنامهٔ تراژدی- مذهبیِ آنتیگُن و اُدیپ -شاه، پای خدایان را توأماً با شاهان به میان می کشد و ظالمانه بودنِ رفتار و برخورد خدا و دین و طبقهٔ حاکمیت را علیهِ آنتیگُن و پدرش اُدیپ-شاه و ساکنانِ شهرِ تِب فاش می کند.
اسطورهٔ آنتیگُن و تراژدی اُدیپ-شاه
داستانِ این تراژدی از این قرار است که کَدْمُس (Cadmos) شهر تِب را پایه گذاری می کند و بعد از چند نسل از اخلاف وی، سلطنت به لااِی اُس (Laïos) می رسد. لااِی اُس چون کودکی دوازده ساله بود، از ترسِ مدعیانِ سلطنت، به شهرِ اِلید (Elide) نزد شاه آنجا پِلوپْس ( Pélops ) پناهنده می شود. در آن شهر لااِی اُس به سن بلوغ می رسد ولی دست به جنایتی شنیع می زند و به کِریسیپ ( Chrysippe ) پسر پِلوپْس تجاوز می کند. پسرنوجوان همان شب خود را حلق آویز می کند.
با مطلع شدن از ماجرا، پِلوپْس به دادخواهی نزدِ خدایان شکایت می کند و از خداوند می خواهد که اگر روزی لااِی اُس صاحبِ پسری شد، این پسر پدرش را به قتل برساند و شهرِ تِب ویران و اهالی آن نابود شوند. خداوند آرزوی پِلوپْس را اجابت می کند و دستور قصاص سلسلهٔ سلطنتی لا اِی اُس را صادر میکند.
لااِی اُس از ترس مجازاتِ جنایتی که مرتکب شده بود و شرمنده از مهمان نوازی شاهِ اِلید به زادگاه خود، شهرِ تِب، برمیگردد. در آنجا دیگر کسی ادعای سلطنت ندارد و مدعیان همگی مرده اند. بنا بر این لااِی اُس به تخت سلطنت جلوس می کند و با دخترِ یکی از متنفذین شهر به نام ژوکَست ازدواج می کند.
لااِی اُس با پرسش از اُراکْل ( Oracle ) ، که در واقع مکانی است برای برقراری ارتباط بین خدایان و پرسشگران و دادخواهان، فرمانِ الهی به وی ابلاغ می شود: حال که ازدواج کرده ای، اگر روزی صاحبِ فرزندی ذُکور شوی، پسرت تو را به قتل خواهد رساند.
بنابراین لااِی اُس از هم بِستری با همسرش، ژوکَست اکیداً احتراز می کند. مدت ها بعد، شبی وارد بِستر همسرش می شود و از این همخوابگی فرزندِ پسری متولد می شود. تولدِ فرزندش، پیشگوئی و پیش بینیِ اُراکْل را در خاطرش زنده می کند. وحشت از تصمیمِ خدایان و سرنوشتِ مرگِ حتمی ای که در انتظارِ اوست، لااِی اُس را به فکر و چاره اندیشی وا می دارد. وی راه حل را در نهایت، دور کردن فرزندش از خود و از بین بردن او بدونِ دخالتِ مستقیم خود می بیند. در مرحلهٔ اول به دستورِ وی، همان بلائی که بر سر حیوانات می آوردند تا نتوانند پای به فرار بگذارند، قوزک پای پسرش را سوراخ می کنند تا مانعِ گریختن او شوند.سپس او را به چوپانی تحویل می دهند تا در بیان رها کرده و به چنگ و دندان گرگ ها واگذارد. اما چوپان از روی ترحم نمی تواند دست به چنین جنایتی به زَنَد و کودک را به رهگذری می سپارد.
شخصِ مذکور نیز کودک را به پادشاه و ملکهٔ شهر کورَنْت ( Corinthe ) که از بی فرزندی رنج می بردند هدیه می کند. خانوادهٔ سلطنتیِ کورَنت، به سببِ نقصِ قوزکِ پا و پاشنهٔ پای سوراخ شدهٔ کودک، او را اُدیپ ( Œdipe ) یعنی ( پا-متورم )می نامند.
سال ها بعد، اُدیپِ جوان از رازی آگاه می شود که شاه و ملکهٔ کورَنت، پدر و مادر واقعی او نیستند. اُدیپ با اندوهِ فراوان آن کشور را ترک و سرگردان به مهاجرت روی می آورد. یک روز در میانهٔ یک سه راهی، اُدیپ به دو نفر برخورد میکند که به وی حمله ور میشوند. اُدیپ برای دفاع از خود یکی از آنها را که مسن تر بود می کشد ولی نفر دوم پای به فرار می گذارد و به شهرِ تِب وارد می گردد و ماجرای کشته شدنِ شاه را که همان لااِی اُس پدر واقعی اُدیپ می باشد را باز گو می کند.
بعد از مدت ها سرگردانی، اُدیپ به شهر تِب وارد می شود و به دنبال پیروزی بر یک اِسْفَنْکس ( Sphinx )، موجودی با سر و سینهٔ زنانه و بدن یک شیر، اُدیپ به سلطنتِ کشورِ تِب می رسد. سپس اجازه می یابد با زن شاهِ سابق ، ژوکَست، که در واقع مادر اوست، ازدواج کند.
اُدیپ بی خبر از تمام نقشه ها وتوطئه های خدایان اُلَمپ ( Olimpe ) قربانی و مقهور اراده و تصمیمات تلافی جویانه و انتقامِ خدایانِ یونان می شود. اُدیپ، ناخودآگاه پدرش را به قتل می رساند و با مادرِ خود ازدواج و نکاح می کند.
بنا بر روایتی، از زندگی زناشوئی اُدیپ-شاه و ژوکَست، چهار فرزند متولد می شوند، دو پسر به نام های: اِتِ اُکْل ( Etéocle ) و پولینیس ( Polynice ) و دو دختر :اِیسْمِن ( Ismene ) و آنتیگُن.
زمانی که فرزندان ژوکَست به سنِ بلوغ می رسند، فاجعه ای باور نکردنی مردم شهر تِب را به سوی نابودی می کشاند. مرضِ طاعون در شهر شیوع می یابد و به صورت اِپیدمی ای خطرناک، گریبان گیر شهروندان می شود.گذشته از این، محصولاتِ کشاورزی در معرض نابودی قرار گرفته و قحطی در شهر رواج می یابد. اضافه بر این ها، وقایعِ عجیب و باور نکردنی دیگری که در یک کلمه می توان آنها را بلایایِ آسمانی نامید رخ می دهد.
اُدیپ-شاه از خدایان تقاضای کمک می کند و توسط اُراکْل خبر دار می شود که شخصی جنایتکار در شهر تِب ساکن است و تا زمانی که او شهر را ترک نکرده است وضع بر همین منوال خواهد بود. اُدیپ -شاه نا توان از حلِ مشکل، موفقیتی به دست نمی آورد و هرگز کوچک ترین شکی نمی برد که منظور از شخصِ جنایتکارِ موردِ نظر، خودِ اوست.
وی ناچار ، دوباره از خدایان مشورت می خواهد. این بار پیام آوری به نام پیتی ( Pythie ) او را از سرنوشتِ مصیبت بار و تراژیکی که خدایان اُلمپ برایش پیش بینی کرده بودند، مطلع می کند.
بنابراین جنایتکار کسی نیست غیر از اُدیپ. او همان کسی است که پدرش لااِی اُس را به قتل رسانده و با مادرِ واقعی خود، هم بِستر شده و ازدواج کرده است.
در این هنگام، ژوکَست هر آنچه را که اتفاق افتاده است می شنود. اُدیپ-شاه نگران و سراسیمه از عکس العملِ مادرش به اطاق وی وارد می شود ولی با کالبد بی جانِ مادرش که اقدام به خود کُشی کرده بود مواجه می شود. اُدیپ-شاه بر بالین مادرش و از شدت تأثر، خود را از هر دو چشم نابینا می کند تا دیگر این دنیای خشن و بی رحم را نبیند.
سپس از روی ناامیدی و در جستجوی مرگ، کشورش را ترک می کند و با آن پای معیوب، در کوه و دشت سرگردان می شود. در این دورانِ سرگردانی، دخترش آنتیگُن تنها کسی است که او را همراهی می کند.
طی این مدت، پسران اُدیپ-شاه، اِتِ اُکْل و پولینیس، بر سرِ جانشینی پدر، در برابرِ چشمان خواهر دیگرشان ایسمِن، در جنگ و جدال دائمی به سر می برند. پولینیس برادر کوچکتر برای تصاحب تختِ سلطنت از شاه آرگوس ( Argos ) دشمن تِب، تقاضای کمک نظامی می کند. با وجد این، موفق به شکست دادن سربازان اِتِ اُکْل و دائی اش کِرِاُن نمیشود.
در پایان دو برادر در یک نبردِ تن به تن یکدیگر را می کشند. شهریاریِ تِب به کِرِاُن برادر ژوکَست می رسد. کِرِاُن به عنوان شاه جدید و بنا بر مصالحِ شهرِ تِب، یعنی همان مصلحتِ دولت و نظامِ حاکم، مقرر می دارد که اِتِ اُکْل را، به خاطرِ دفاع از شهر تِب، با مراسمِ با شکوهی به خاک بسپارند. در عوض برادر کوچک او را، به خاطر همدستی با دشمنان تِب، در میدان جنگ رها می کنند تا طعمهٔ سگ ها شود. حکمِ حکومتی کِرِاُن ساده و بدون ابهام است: هر کَس به شهر تِب و دولتِ آن حمله کند مجازات اش مرگ است و در میدان جنگ جنازهٔ او را رها خواهندکرد و هر کَس در خاک سپاری کشته شدگان شرکت کند مجازات اش اعدام خواهد بود.
در تضاد آشکار با این فرمان، آنتیگُن معتقد بود که امورِ زنده ها با قانون، اَحکام و تصمیماتِ دولتِ زمینی تعریف می شود، ولی حقوق مردگان مربوط به مراسم، مقررات و نظراتِ آسمانی و در قلمرو الهیات، معنی و مفهوم می یابد و ربطی به قانون و اَحکامِ دولتِ زمینی ندارد. بنا بر این انسان ها هر طور که اخلاق ( la Morale ) ، یعنی حقوقِ اخلاقی انسان ها ایجاب می کند، حق دارند و می توانند عمل کنند. به عبارت دیگر، انسان ها همان گونه که اخلاق را درک میکنند حق دارند عمل کنند. منظور این است که حقوقِ اخلاقی و وجدانِ انسان ها بالا تر از هر قانونی است، حتیٰ قانونِ خدا و دولت زمینی. برای آنتیگُن قانونی بالا تر از حقوق ِ اخلاقی و وجدان انسان ها وجود ندارد.
آنتیگُن در بارهٔ نظراتش و قبل از هر اقدامی در اجرای مراسمِ خاک سپاری برادرش پولینیس، با خواهرش اِیسمِن گفتگو می کند. اِیسمِن، تسلیمِ شرایطِ موجود و مطیعِ قدرتِ مطلق مردانِ حکومتی و خدایانِ مقتدرِ اُلمپ است. او لاجرم از خواهرش آنتیگُن پیروی نمی کندو اصولاً این مبارزه را عبث، بی نتیجه ای ملموس و محو و غرق بودنِ فردیت در جمعیت می انگارد( individu در رو در روئی با collectif ).
در این شرایطِ سخت، آنتیگُن، در صحتِ مبارزه برای آزادی های فردی، تنها ولی مصمم است. او در برابر قوانین جامعهٔ مردسالاری ای قد علم کرده است که نه تنها متکی به پشتیبانیِ خدایانِ اُلَمپ است، بلکه مورد حمایت و یا سکوتی آشکار، حاکی از رضایتِ هم وطنان اش هم هست. با وجودِ این، آنتیگُن برادرش را دفن می کند و از فرمانِ حاکمِ مطلق العنانِ کشورش سرپیچی می کند و بهای سنگینِ آنرا با از دست دادن زندگی اش می پردازد.
از دیدِ شاهِ تِب، «مصلحتِ دولت» حکم می کرد که هیچ کَس، حتیٰ آنتیگُن، دخترِ اُدیپ-شاه و ژوکَست، نمی باید و نمی بایست، در مقابل اقتدارِ خدشه ناپذیر حاکمیتِ دولت، از مجازاتِ مرگ در اَمان و مصون به ماند
برای اولین بار در تاریخ و از همین جا و با همین نگرش انسانی آنتیگُن، مفهومِ آزادی فردی ( La liberté individuelle )، به عنوانِ ارزشی مافوقِ مصلحتِ دولتِ اقلیتی سلطه گر، پا به عرصهٔ زندگیِ اجتماعی انسان ها می گذارد. از این تاریخ دیگر هیچ چیز مثل سابق نخواهد بود. دیوارِ سُلطه و اقتدارِ ایدئولوژیک جامعهٔ مرد-محور تَرَک بر داشته و اقتدار و قدرت آن به چالش کشیده شده است.هرچند از نظر سیاسی، جامعهٔ مردسالار و در یک کلمه فالوکراسی ( Phallocratie ) جان سختی به خرج می دهد ولی از نظر تاریخی و انسانی ناگزیر به عقب نشینی است.
«نه» ساختارشکنِ سپیده به حاکمیت اسلام
آنتیگُن اولین چهرهٔ مقاومت علیه قدرت مطلقهٔ حاکمِ زمینی و قانون خُدایِ آسمانی است. او متهورانه اولین قدم را بر داشت و امروز سپیده و ده ها سپیدهٔ دیگر در ایران، در بندِ منادیان خدا و فاشیسمِ اسلامی گرفتارند. چهرهٔ شکستهٔ سپیده، بزرگترین دلیل این واقعیت است که قدرتِ آسمانی خدا و ایدئولوژی اسلام حکومتی در زمین، در برابر سپیده ها از درون تهی، پوک و بی محتویٰ شده اند. بی جهت نیست که سپیده را مجبور می کنند سخنی خلاف نظر واقعی خود بر زبان بیاورد. می دانیم که اقرارِ به اکراه مسموع نیست، این اصلی حقوقی و جهانی است. هیچ چیز از مبارزهٔ افتخارآمیز سپیده در برابر حجابِ اسلامی نمی کاهد. در حقیقت، حجاب، مرکز ثقلِ ایدئولوژی اسلام حکومتی، قرآن، شریعت و فقه اسلامی است. تا ایدئولوژی اسلامی از شهر بیرون نشود بلایای آسمانی و زمینی آن قطع نخواهد شد. حجاب فرای یک پوشش و آزادی پوشش است.حجاب شیشهٔ عمرِ اسلامِ سیاسی است.