یک ملاحظه انتقادی
یک جنبش اجتماعی صرفاً با وضعیتِ ذهنی انقلابی شکل نمیگیرد، بلکه این
مادیت جنبش اجتماعی است که به وضعیت انقلابی شکل میدهد.
باید در مبارزه دوراندیش بود و
موقعیتِ زمان و مکان را [کاملاً]
در نظر گرفت و هرگز کسی را
برای انجام عملی که متضمن
«مرگ حتمی ولی موفقیتِ
مشکوک» است تشویق نکرد، چون
هیچ چیزی به اندازه جانِ آدمی
گرانبها نیست.
حسن تقیزاده
باز یک اعدام تراژیک دیگر؛ نامی جدید در فهرست طولانی اعدامیهای این
تاریخِ کوتاه اما دهشتناک، که رد خون را در نقطه نقطه این سرزمین از شمال تا
جنوب، از غرب تا شرق پراکنده کرده است. با هر اعدام تازه اما، ما هنوز مثل
اولین برخورد تاریخی با خبر اعدام شوکه میشویم؛ دقیقاً مثل روزهای دهه
بلندِ ۶۰ که به اندازه یک قرن طول کشید. شوکه شدن نه از ناباوری که «نه این
یکی دیگر» امکان ندارد؛ شوکه شدن بیشتر از این همه درد که چرا هیچ پایانی
نمیتوان برای آن متصور شد.
در بازیگری ماشینِ سرکوب این لویاتان و خشونتی که شب و روز به اشکال
مختلف و به شیوههای گوناگون اعمال میکند، حالا بعد از چهل و اندی سال، و
تجربه روزها و سالهای سیاهی که پس از بهمن ۵۷ پشت سر گذاشتیم، دیگر
جای هیچ حرف و حدیثی نیست؛ امروز نه گفتوگو -به شکل مرسوم آن- کار
میکند و نه اصلاح از نوع جریانِ دوم خردادی آن -که اصلاً مگر اصلاح بود؟-
؛ دیگر کاملاً مطمئن هستیم که این نظام برای حفظِ جان و مال و به یک معنا تاج
و تختِ قدرت و منافعِ یاران و کارگزاران خود، حتی یک قدم هم -ظاهرا- عقب
نمیکشد و نخواهد کشید. شاید خوب میداند که امروز اگر جمله محمدرضا
پهلوی را در ۱۴ آبان ۵۷ که گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم» تکرار کند و به
زبان بیاورد، پیشروی مردم و جریانِ اعتراضی آنها جانِ تازهای پیدا میکند و
«هر آنچه سخت و استوار است [بهیکباره] دود میشود و به هوا میرود» و
دیگر سرکوب و برقراری نظم اجتماعی/سیاسی به سیاقِ آنچه منافعِ حاکمیت را
تامین میکرد، ممکن نخواهد بود.
از انقلاب ذهنی تا انقلاب عینی
از بحث در مورد خصلتِ حاکمیت و ویژگیها و منافع و عملکرد و سیاستهای
آن بگذریم – یعنی فعلاً آنچه را که در ساحت دولت میگذرد کنار بگذاریم- و بر
جریانِ اعتراضی در زمینه عینی آن متمرکز شویم: آنچه امروز شاهد آن هستیم
را میتوان «کنشِ انقلابی در یک وضعیتِ غیر انقلابی» نامگذاری کرد؛ از یک
سو، وضعیت به دلایلِ مختلف سیاسی و جامعهشناختی و و مناسباتِ مادی –
حداقل براساس آنچه علم انقلاب خوانده میشود- «انقلابی» نیست و «انقلاب»
هنوز پشت در حاضر نیست [درباره توضیح وضعیتِ غیر انقلابی نگاه کنید به
مقاله «بحران دولت یا وضعیت انقلابی؟»]؛ و از سوی دیگر، بر طبل
«انقلاب»/«انقلاب» محکم میزنیم، و درست به همین خاطر، کنشِ تک تکِ ما
سوژهها رنگ و بوی دیگری پیدا کرده است.
در چنین شرایطی، «واقعاً» باور کردهایم که کار تمام است و تنها دو قدم تا
پیروزی نهایی «انقلاب» باقی مانده و فقط یک ضربهِ پایانی برای سقوط و
فروپاشی «کامل» آن لازم است تا این شر اعظم و همه آنچه که به آن مرتبط
است، به تاریخ بپیوندد؛ اما اگر واقعبین باشیم و پایِ «رویای سیاسی» را وسط
نکشیم، چنین ذهنیتی با امکانهای موجود و زمین سفتِ واقعیت تقریباً «هیچ»
تناسبی ندارد و درگیری با قدرت در این مرحله، لزوماً به معنی نزدیک بودن به
تمام شدنِ کار و پیروز شدن و نفی این لویاتان و سازوکارهای اهریمنی آن نیست.
اینکه امروز «انقلاب» بر ذهنیتِ بیشتر ما سایه انداخته است -این را حتی
نظرسنجیهای امثال عباس عبدی هم میگوید- و انگار همه در این مسیر
«همراه» هم هستیم و چیزی جز انقلاب نمیخواهیم، به لحاظ ذهنی و میل سیاسی
قابل دفاع است؛ اما این همراهی همگانی نیاز به گذار از مرحله حمایتِ ذهنی به
مشارکتِ ملموس و انضمامی عینی دارد. انقلاب در فضای مجازی و شبکههای
اجتماعی با «ترند» شدنِ یک هشتگ اتفاق نمیافتد -در ۵۷ هم انقلاب با
نوارکاست و ضبط صوت برخلافِ تصور میشل فوکو اتفاق نیفتاد- اینها فقط
ابزار برای بالا بردن شدتِ تاثیرگذاری هستند نه چیزی بیشتر. انقلاب -فعلاً
ضرورتِ خواستِ قدرتهای خارجی بماند- با ریزش در سازمان نیروهای
حکومتی و همزمان در خیابان با شکلگیری یک جنبش تودهای گسترده اتفاق
میافتد، که عملاً فضا را از آنِ خود میکند: «مردم» -که درگیر با سیاست
شدهاند، در لحظهای که زندگی چیزی جز سیاست نیست- انقلاب را با تمام تکثر
آن در خود میکِشد و اجازه حرکت و عمل به ماشین سرکوب نمیدهد و با
حضور پررنگ خود پایههای سازمانِ قدرت سیاسی را هر لحظه بیش از پیش
میلرزاند تا در نهایت بالاخره این کوه یخی کاملاً آب شود.
93
بهنظر میرسد هنوز [در این مرحله] خواستِ دولتهای خارجی گذار از
حاکمیت فعلی نیست (به دلایل مختلف) -با اینکه دست به همدلی زبانی با جنبشِ
اعتراضی در ایران میزنند و مثلاً اعدام در ایران را با سادهترین کلیدواژهها
محکوم میکنند (نه چیزی بیشتر). ریزش در سازمان نیروهای
حاکمیت –بهویژه نظامی- نیز هنوز صورت نگرفته است (به همراه شدنِ این یا
آن سلبریتی نباید دلخوش ماند). در خیابانهای کشور نیز یک جنبش تودهای (با
توجه به جمعیتِ ایران، میلیونی) هنوز گسترده نشده است. مسیر حرکتِ
اعتراضی نقشه راه مشخص و دقیقی ندارد. سازمانِ رهبری جمعی که بتواند تمامِ
تکثر خواستهها را نمایندگی کند، شکل نگرفته است، یا همچنان هیچ خبری از
وجودِ یک استراتژی و برنامه عمل در کار نیست و جنبش هنوز نتوانسته است
بخشهای گوناگون و متکثر جامعه ایران را عملاً برای دستیابی به اهداف خود
به خدمت بگیرد (به دلیل پیچیدگی روابط قدرت در لایههای مختلف اجتماعی و
درگیری یا وابستگی -بیشتر اقتصادی- مستقیم یا غیرمستقیم به دولت).
در چنین وضعیتی، «انقلاب»/«انقلاب» کردن و به انتظار انقلاب بودن در یک
آینده نزدیک، یعنی شناختِ نادرست از وضعیت و نسخه پیچیدن و دست به عمل
زدن در مسیر نامشخص. این نوع دست به عمل زدن، از آنجایی که با شناختِ
دقیق از وضعیت همراه نیست، و فهمش از چیدمان و جایابی نیروها و نسبت آنها
با یکدیگر و مهمتر پیشبینی چگونه بازیگری دولت در برابر آن درست و عینی
نیست، هزینه سرکوب و برخورد خشونتآمیز را –امروز به مرحله نفی
«قانون»ی فیزیکی رسیده است- برای جنبشِ اعتراضی «مردم» بالا میبرد؛ این
اتفاق دقیقاً این روزها در حال رخ دادن است، و هیچ دور از ذهن نیست که تداوم
نیز داشته باشد؛ حتی با شدت و گستردگی بیشتر.
سرکوب حداکثری مردم لزوماً به معنای اقتدار دستگاههای قهری سیستم و یا به
یک معنا در اوجِ قدرت بودن حاکمیت نیست -یک نظام سیاسی توتالیتر یا [مثل
جمهوری اسلامی] شبهتوتالیتر هیچ وقت نمیتواند در اوج قدرت باشد، چون به
دلیل نوع عملکرد، پی در پی پارادوکسهای درونی میآفریند و همواره با
میزانی از نافرمانی و تهدید از پایین مواجه است. سرکوب حداکثری بیشتر نشانه
برخی از ضعفهای جنبشِ اعتراضی است؛ ماشینِ سرکوب همیشه در این چهل
و اندی سال (دقیقاً از فردای ۲۲ بهمن ۵۷) در حال کار کردن بوده است، اما
سرعتِ حرکت و چگونگی بازیگری این ماشینِ سرکوب، نسبت و یا پیوند
مستقیمی با کیفیتِ ضعف و قوت جنبش[های] اعتراضی در تقابل با آن داشته
است. شدت و سرعت گرفتن این ماشین فقط برای تزریق ترس در جامعه و بین
مردم نیست، بلکه بیشتر به این معنی است که جنبشِ اعتراضی در وضعیتِ اکنون
با برخی از ضعفها همراه است و این ضعفها نیز دلایل تا حدودی مشخص و
عینی دارد (از جمله فقدان استراتژی، نبود سازمان رهبری، عدم توانایی در جذبِ
حداکثری جمعیت در درون خود، ناتوانی در شناختِ دقیق وضعیت و مناسبات
نیروها، فقدان یک تصویر عینی و ملموس از فردای تغییر بزرگ و…). بر همین
اساس و با فرض [ناگزیر] وجود حدی از عقلانیت برای نظام فعلی -با وجود تمام
گسستها و ناکارآمدیهایی که در کارنامه و عملکرد خود دارد-، حکومت اگر
فکر میکرد اعدام حتی یک نفر –نه بیشتر- به افزایش تنش و مبارزه بیشتر
معترضانِ خشمگین علیه او در خیابان منجر میشود، قطعاً دست به اعدام
نمیزد و با ترس از شعار «اگر یک نفر از ما اعدام بشه، ایران قیامت میشه»
دست بستهتر عمل میکرد. حکومت نه تنها دست بستهتر عمل نکرد، بلکه با
اعدام کسی که تقریباً هیچ کاری نکرده است، به کسانی نیز که هیچ کاری
نکردهاند هشدار «جدی» داد، چه برسد به کسانی که مستقیماً وارد میدان مبارزه
شدهاند.
عملکرد قهری این نظام –که هیچ منطق و سازوکار مشخصی ندارد و همه
«مردم» زیر سایه آن بالقوه در موقعیتِ یوزف ک. [محاکمه کافکا] هستند- دیگر
برای هیچکس پنهان نیست، و کنترل و یا تغییر آن نیز فعلاً با توجه به توازن قوا
امکانپذیر نیست. به همین دلیل بیگدار به آب زدن و شناختِ نادرست از
وضعیت، تنها به حذفِ جانهایِ «مردم» و در نهایت ضعفِ بیشتر جنبش
میانجامد. در مبارزه وقتی تحریک و تلقینِ بیجا و مصنوعی -که شب و روز
ذهنها را براساس منافع خود مورد آماج قرار میدهد (نگاه کنید به برخی
تلویزیونهای خارج از کشور)-، جایِ دوراندیشی و تلاش برای فهمِ دقیق
وضعیت و تدوین چگونه استراتژیِ مبارزه را بگیرد، شکست و انواع هزینهدادن
قطعی است.
مسئله در اینجا نامگذاری نیست. صرفِ «انقلابی» نامیدن وضعیت به خودی خود
مشکلی ندارد، اما وقتی این نامیدن -در سطح گفتمانی- نوعی کنش انقلابی -در
سطح پراتیک- را میطلبد، سرکوب را به شکل گسترده و با شدت بیشتری
افزایش میدهد. اینکه کنشِ انقلابی ما نمیتواند به همه آنچه که میخواهد دست
پیدا کند و در حال هزینه دادن است، یا مثلاً اینکه اعتصاب هنوز نتوانسته است
سراسری و همهگیر شود و جنبش با عدم توافق و ریزش همراه بوده است،
همگی نتیجهِ کنشِ انقلابی در یک وضعیتِ [همچنان] غیر انقلابی است.
95
با تولید یک وضعیتِ انقلابی –در یک فرآیند مشخص-، اعتصاب به شکل گسترده
کار خواهد کرد، جنبش تودهای هر روز فربهتر خواهد شود، ریزش نیروها در
بدنه دولت/ساختار قدرت سیاسی به شکلی فزاینده افزایش پیدا خواهند کرد، و به
همین ترتیب، دستگاه قضایی نخواهد توانست بهراحتی دادگاه تشکیل دهد و با
آرامش حکم اعدام صادر کند. دستگاههای قهری دولت نیز نخواهند توانست
عملکرد تاثیرگذاری در سرکوب و بازگرداندن نظم اجتماعی/سیاسی به نفع
حاکمیت داشته باشند.
عبور از میدان مین
یک جنبش اجتماعی صرفا با وضعیتِ ذهنی انقلابی شکل نمیگیرد، بلکه این
مادیت جنبش اجتماعی است که به وضعیت انقلابی شکل میدهد: با رشد
مویرگی در تمام لایههای جامعه، که همزمان با شروع اضمحلال در کنشگری
دولت و ناتوانی در حکمرانی رخ میدهد.
نه وضعیتِ انقلابی یک شبه ایجاد میشود و نه انقلاب به سرعت متحقق
میشود. هنوز برای برآمدن یک وضعیتِ انقلابی زمان لازم است. (حتی
انقلاب ۵۷ هم که در مقایسه با سایر انقلابهای کلاسیک خیلی سریع به نتیجه
رسید، در طول چند ماه و چند سال به بار ننشست و زمینههای تاریخی آن به چند
دهه قبل بازمیگشت). اگر استراتژی -با توجه به فهم تاریخی و شناختِ دقیق
وضعیت و چیدمان نیروها- در کار باشد، و اهداف تعریف شود، -نه فقط هدف
اصلی، بلکه اهداف کوتاه مدت برای مبارزه در تمام جبههها مثلا بار دیگر تاکید
و مبارزه در جهتِ لغو اعدام- جنبش اجتماعی استمرار پیدا میکند و با استمرار
آن فرآیند تغییر و دگردیسی سیاسی نیز به نفع مبارزه «مردم» آغاز میشود
(مبارزه به بیان گرامشی اهداف و سطوح مختلف دارد و مبارزه اصلی نباید از
اهمیت سایر مبارزهها بکاهد). با تداوم مبارزه و استمرار جنبش اجتماعی،
سازمان رهبری جمعی –انسجام در عین تکثر و چندصدایی- با حضور نمایندگان
مستقیم «مردم» در آن متولد میشود و شروع به تعینیابی میکند و براساس آن
خطمشی مبارزه با دقت بیشتری تعریف و بهکار گرفته میشود.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» با خواستِ آزادی و برابری و تلاش برای ساختِ
یک فضای دموکراتیکِ مبتنی بر عدالت اجتماعی، که در آن عموم «مردم» فارغ
از هر شکلی از تبعیض (علیه زنان، علیه ملتها و…) بتوانند از حقِ
«زندگی»کردن به معنای واقعی آن برخوردار شوند، توانسته است با وجود تمام
ضعفها –که پیشتر به برخی از آنها اشاره شد- قدمهای مهمی بردارد. اما
هنوز راه زیادی برای پیروزی مانده است.
عبور از یک میدان مین آن هم در شب، سخت و بسیار دشوار است، ولی
غیرممکن نیست. تنها با تدوین یک نقشه و دستورالعمل مشخص – در تناسب با
نیرو[ها]، امکان و ابزارهای موجود- میشود از میدان مین با کمترین هزینه
عبور کرد و جان سالم به در برد. اگر این نقشه و دستورالعمل و شناخت از میدان
مین وجود نداشته باشد، این میدان مین میتواند جانهایِ بسیاری را تا بینهایت
بگیرد، و تجربه تاریخی هم چیزی جز این نمیگوید.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» در این مدت توانسته است علیرغم وجودِ اشکال
مختلف سرکوب، همچنان به حرکت و تداوم خود ادامه دهد، و تاکنون نیز آن قدر
تاثیرگذار بوده که میتوان با «قطعیت» گفت وضعیتِ موجود دیگر نمیتواند به
وضعیتِ پیشابرآمدنِ این جنبش بازگردد. با توجه به ظرفیتها و پتانسیلهای
موجود در این جنبش که پیوند مستقیمی با پویایی جامعه دارد، این جنبش باید در
عین حرکت با بازبینی عملکرد خود، کاستیهای موجود را جبران و نقاط ضعف
خود را بهبود ببخشد تا بتواند در ادامه حرکت/مبارزه خود به موفقیتهای
بیشتری دست پیدا کند. پیروزی نهایی قطعا به زمان نیاز دارد، اما مبارزه در
استمرار خود، نتیجهای جز پیروزی نخواهد داشت.
توضیح: این یادداشت پس از اعدام محسن شکاری نوشته شده است.
چشمانداز امیدوارکنندهای وجود ندارد
علیرضا علویتبار نوشت: چشمانداز امیدوارکنندهای در مقابل ما قرار ندارد
مگر آنکه هم مردم معترض و هم حکومت مستقر از گذشته بیاموزند.
با گذشت بیش از سهماه از فاجعه مرگ مظلومانه مهسا امینی و اعتراضهای اوج گرفته پس از آن،بهنظر میرسد که یادآوری برخی از نکات زمینه را برای فهم بهتر و روشنتر
این رخداد مهم مساعد کند. در حد توان و درک خودم به این نکات اشاره میکنم.
یکم. کشور با مجموعهای از مشکلات در هم تنیده و کهنه دست به گریبان است،
که بخشی از آنها به بحران تبدیل شدهاند (مانند بحران مشروعیت، بحران فقر
فزاینده و…) و بخشی در آستانه تبدیل شدن به بحران هستند (مانند مشکلات
صندوقهای بازنشستگی، خیزش ابر تورم و…). با توجه به شناختی که از این
مشکلات داریم، و نظر به دستاوردهای دانش خطمشیگذاری (سیاستگذاری)
عمومی و تجربه جهانی، این مشکلات قابل پیشبینی، قابل پیشگیری و قابل حل
بودهاند. از این رو برای ریشهیابی این مشکلات باید «نظام اداره امور
عمومی» کشور را مورد بررسی قرار داد و آسیبشناسی کرد.
دوم. نتیجه تداوم وضع موجود، نابودی منابع مادی و انسانی کشور، سقوط رفاه و
فرصتهای رفاهی عمومی و افزایش روزافزون نارضایتی و خشم مردم است.
درگیری مداوم با مشکلات و بحرانها و پایداری آنها، مردم را درمانده، خسته،
ناامید و خشمگین کرده و نارضایتی عمیق و گستردهای را پدید آورده است.
سوم. تلاش برای حفظ وضع موجود، مغایر با اصول اخلاقی و دینی است و از
نظر راهبردی نیز ناممکن است. شکلگیری «جنبشهای اعتراضی»
طبیعیترین نتیجه تداوم وضع موجود است. از نگاه اکثریت مردم ایران
دگرگونی وضع موجود ضروری است. بهدلیل سرکوب تشکلهای سیاسی و
صنفی، جامعه ما، جامعهای سازماننیافته است و انجمنهای مدنی پوشش
گستردهای در آن ندارند. از این رو جنبشهای اعتراضی بهصورتی
خودجوش در آن شکل میگیرند و با تکیه بر خشم انباشته شده خیلی زود
میتوانند بهسوی مقابله به مثل، انتقام و سازشناپذیری سیر کنند. اگر دگرگونی
اساسی در وضع موجود پدید نیاید، «جنبشهای اعتراضی» روزبهروز
گستردهتر و متنوعتر شده و در نهایت به «جنبش انقلابی» تبدیل میگردند.
چهارم. کف خواسته جنبش اعتراضی سهماهه گذشته «آزادی در انتخاب سبک
زندگی» و سقف خواسته آن «تغییر نظام سیاسی» بوده است. آنچه موجب تمایز
این جنبش از جنبشهای اعتراضی پیشین میشود، انعکاس ویژگیهای حاملان
اصلی آن در رفتار و گفتار جمعی فعالان است. «گروه مرجع» حاملان اصلی این
جنبش سیاسیون، روشنفکران و نظریهپردازان نیستند، بلکه ورزشکاران (عمدتاً
فوتبالیستها)، هنرپیشههای جوان و برخی از دستاندرکاران موسیقی هستند.
نوع شعارها و روشهای اعتراضی آنها هم درمجموع به همین «گروه مرجع»
بازمیگردد. حاملان اصلی این جنبش اعتراضی، دارای محفلهای کوچک اما
بسیار زیاد در فضای مجازی هستند و بهصورت شبکهای با یکدیگر در ارتباط
بوده و به این صورت اقدامات جمعی خود را هماهنگ میکنند. از این رو ضمن
آنکه بهمعنای متعارف سازماندهی ندارند از نوعی سازماندهی مجازی-
شبکهای برخوردارند. این سازماندهی بهطور مشخص در زمینه «نفی» و
«اعتراض» آنها را هماهنگ میسازد. اما کارکرد آن تا همین حد بوده و فراتر
نمیرود.
پنجم. برای روشن شدن حدود دگرگونی که بایستی اتفاق بیفتد و جهتدهی
خواستهها بهسوی آن، باید وضعیت موجود ریشهیابی شود. لازم است
بهروشنی پاسخ داد که نظام اداره عمومی در ایران چه ضعفی دارد که به پیدایش
وضع کنونی انجامیده است؟ از نگاه اکثر معترضین ریشه مشکلات کنونی کشور
به دیدگاهها و عملکردهای رهبر حکومت ایران بازمیگردد. روشن است که
نمیتوان تأثیر ویژگیهای شخصیتی، جهتگیریهای ایدئولوژیک و
تصمیمهای راهبردی رهبر کنونی را در پیدایش وضع موجود نادیده گرفت. اما
بهنظر میرسد با نگاهی معطوف به آینده باید از فروکاهیدن همه مسائل به
دیدگاهها و عملکردهای یک فرد پرهیز کرد. مشکلات موجود ریشه در عواملی
دارد که با تغییر یک فرد از میان نخواهند رفت و ممکن است تداوم یابند.
در یک نگاه نظامیافته منشاء مشکلات و بحرانهای موجود را میتوان ذیل سه
عنوان بررسی کرد:
۱. ترکیب اقلیت حاکم،
۲. راهبردها و خطمشیهای تثبیتشده و تکرارشونده موجود،
۳. ساختار نظام تصمیمگیری و خطمشیگذاری عمومی.
ششم. ترکیب اقلیت حاکم. حکومت کنونی ایران، حکومت یک گروه اندک است
(اندکسالاری-الیگارشی). در سالهای اخیر این گروه اندک، بهطور دائم
کوچکتر و محدودتر شده و نظرات شخص رهبری در تصمیمگیریها
پررنگتر شده است. اقلیت باقی مانده در حاکمیت براساس «ارادتسالاری»
برگزیده شده و منابع و جایگاه خود را نامتناسب با تلاش و شایستگی و از طریق
رانت بهدست آوردهاند. گفتمان سیاسی این اقلیت، تمامیتخواه (توتالیتر) است
اما بهدلیل درآمیختن با «حرف مفت» و «دودمانسالاری» مبتذل شده است.
خاستگاه نظامی و امنیتی است و نقش این خاستگاه در پرورش اغلب آنها
پررنگ بوده و با نگاهی ناشی از این پرورش به مسائل داخلی و خارجی
مینگرند. آنچه در سالهای اخیر در آنها مشاهده میشود نوعی «احساس
موقت بودن» است که آنها را بهسوی «غارتگری» برمیانگیزد. رفتار،
گفتار و تصمیمگیریهای این اقلیت منشاء بخش عمدهای از مشکلات است.
هفتم. راهبردها و خطمشیهای تثبیتشده و تکرارشونده موجود. اگر چه
حاکمیت نمیخواهد که بپذیرد، اما مجموعه خطمشیهای پیش گرفته شده در
زمینههای سیاست خارجی، سیاست داخلی، اقتصاد و فرهنگ و اجتماع به
بنبست رسیدهاند. این مجموعه از راهبردها و خطمشیها، حاصل
خطمشیگذاری مادون علم (متکی بر تصورات عامیانه از پدیدههای اجتماعی و
نظریه توطئه)، جهتگیری بهسوی تأمین منافع طبقه جدید رانتی و متکی بر
عوامگرایی (مردمانگیزی) بودهاند. نتیجه طبیعی آنها همین درماندگی است که
در عرصههای مختلف گریبان کشور را گرفته است.
هشتم. ساختار نظام تصمیمگیری و خطمشیگذاری عمومی. طی یک تحول
طراحیشده نهادهای انتخابی توسط نهادهای غیرانتخابی محدود و بهشدت کنترل
شدهاند، بهطوریکه صورت انتخاب حفظ شده و محتوای آن به اندکسالاری
تبدیل گردیده است. تبعیض در جامعه نهادینه شده و حتی بهصورت قانون درآمده
است. اختیار و مسئولیت با یکدیگر تناسب نداشته و پاسخگویی در عمل حذف شده
است. ارادتسالاری بهجای شایستهسالاری نشسته و روالمند شده است. این
وضعیت در کنار دو عامل دیگر به تکرار نظامیافته خطاها و پایداری آنها
انجامیده و ظرفیت خوداصلاحی را از نظام اداره امور عمومی کشور گرفته
است.
نهم. روشن است که از میان بردن علل و عوامل ایجادکننده مشکلات موجود، با
اصلاحات جزئی و موردی ممکن نیست. دگرگونی اساسی و ساختاری لازم است
تا بر این مشکلات غلبه شود. تحقق چنین دگرگونی بنیادی مانند تحقق یک انقلاب
است. به تعبیر یکی از صاحبنظران آنچه لازم است «بیش از اصلاحات و کمتر
از انقلاب» است. جنبشهای اعتراضی، دو کارکرد مهم دارند. اول اینکه
میتوانند برخی خواستههای مشخص را در چارچوب نظام مستقر تحقق بخشند
و از این طریق زنجیرهای از تغییرات ایجاد کنند و در میانمدت به دگرگونی
وضعیت بینجامند. دومین کارکرد آنها این است که در جریان مشارکت دادن
افراد در مبارزه «نگرش» آنها را نسبت به یک موضوع خاص تغییر دهند و
زمینه را برای تحول اجتماعی فراهم سازند. اما نباید فراموش کرد که جنبشهای
اعتراضی، با جنبشهای انقلابی فرق داشته و به دگرگونی اساسی وضع موجود
و جایگزینی یک وضعیت تازه نمیانجامد. بدون افقی برای آینده و یک جریان
رهبریکننده، جنبش اعتراضی نمیتواند فراگیر شده و یک ملت را با خویش
همسو سازد. آنچه یک جنبش اعتراضی با اعتراض و فریاد میکارد باید توسط
یک جریان رهبریکننده معتبر درو شود. بدون افقی روشن برای آینده، بدون یک
جریان رهبریکننده، بدون حداقلی از سازماندهی و بدون حمایت فراگیر و
سراسری، جنبش اعتراضی محدود شده و بهتدریج کمرنگ میگردد.
دهم. کشمکش مداوم میان جامعهای معترض و حکومتی انعطافناپذیر که تنها
به سرکوب متکی است، چه حاصلی برای یک کشور خواهد داشت؟ اگر مردم
نخواهند اما حکومت بتواند، کشمکشی فرساینده و مخرب پدید میآید که حاصل
آن چیزی غیر از «فروپاشی» نیست. اما اگر جنبشهای اعتراضی به جنبش
انقلابی بینجامد، حاصل «انقلاب» است با همه عوارض و ابعاد آن. چشمانداز
امیدوارکنندهای در مقابل ما قرار ندارد مگر آنکه هم مردم معترض و هم
حکومت مستقر از گذشته بیاموزند.