درمعبد قتل عام
شمع های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه های بسته
به ناگاه
فرازخواهد شد
احمد شاملو
- گلی : برای مهدی کرمی و محمد حسین حسینی
آنگاه که شاه در شور؛ شوق وخون «همگان مردم» از ایران گریخت. و دیگری از غارتاریک بیرون می آید با یک چشم به دنیا آمده
است . رخشان ماه بهمن تاج آبادی ، آزادی بر ماه دیده شد،که گورستانهای تاریخ به جستجوی ورق پاره قدیمی تا تفسیر کلام «هیچ» را درسرزمین قیام ها ، شورش ها تاریخی آروز های شهرها بیان کند ، با شعار « همه با هم»به بدرقه تابوت شاهان زنده ، مرده فرا خواند. میبایست در بیدادگاه الهی حاضر شوند ، سواران گرسنه اسب فرو افتند، وتکرار کنند با گریه و شیون یا « امام ، رهبرملت،اورا نامگذاری کنند» ونقش بازیگری بر فراز بام بیاستد، چوپانی باشد برمردان و زنانی که شوق آزادی واستقلال داشتند،با مٌویه با همخوانی خواب آلود ،جادو شده ، نه به سلطنت گفته بودند، با« برگ آری »به پای صندوقهای در بسته جمهوری اسلامی رفتند. بهمن بنیاد گرائی فرود آمد،تا با فتوا شروع به حرکت در آمد کند تا سنگر آزادی را در هم بکوبد .ومقاومت شجاعانه نفرین، و شکست را پیروزی به نمایشبه صحنه بیاورد. نمایشی با کشتار قصابانه ،تا با صره از ناصره جداشده، وجمع « آری گوی» درنمازجمعی به تعظیم و سجده خاک فرود اندازد، از ترس، وبه وعده باغی بی صفا با گلهای کاغذی،ازوحشت قهر آسمانی پذیرای کل شوند.از آن هنگام تیر های زهر آگین به قلب انقلاب بهمن فرود آمد ، تا سهراب کشی به دست پدرتکرار و گیسو رودابه و مویه شبانه از مرگ فرزند جوانش، شکست ، شکست انقلاب بود. وعده بهشت شیرین تحفه و دوزخ ،دوزخ سزای آن وآفرنیش ترس آفرنده شد.مرز بندی پاکان و نا پاکان نردبانی شد رسیدن به عرش ولایت . آنگاه بهشت آبادها و خاورانها ،«که گناهشان نبود،ازجمنمی دیگر بودند» در گورهای جمعی بی نام و نشان به خاک سرد در میان ترانه های دردناک مادران در معبد خدایان دسته کر سیاه پوش . چشم بند در بیدادگاه ها ، زبان خشکیده بکام اندر کشیده و قلم ها خاموش ،زمزمه ترسانده، نه سلطنت نه جمهوری اسلامی در شب های مستی، و حسرت ناگفته ها و به میان کشتگاه انسان وکوچ کلمات نانوشته، گوشها و دهانها در دعا جمعی آوار فریادها ، حال رفیق تو بشمار امشب بعد از من « ۱۰/۱۰۰/ ۲۰۰» تیر خلاص آن زمان بود که بنیاد گرائی کوبه درب خانه ها را به صدا درآورد . شکست انقلاب در توهم توده ها در پیوند با « درواقع شدن مظلومیت اسلام» بود، حاصل حافظه تاریخی جمعی توده ای مردم .و نتیجه اش نه فتح؛ بلی شکنجه ، و رنج، تیرباران ، طناب های داربود و تنومند کردن درخت سمّی اسبتداد بود. از دیروز تا به امروز.« از شاه باید برود تا عکس آیت الله را در ماه »و یا« تخت طاووس در انتظار توست» به درستی ساعت اسطوره ای،در کج فهمی تاریخی می چرخد، وجنبش بیرونی روی طناب براندازی جمهوری اسلامی با نیک اندیشی حرکت می کند و میاندیشد، و خواستار رهائی، اما سر در قلابی گنگ و پیچیده دارد به فصل جدیدی از شّر نو زیر پرچم شعار «همه برای من» و برای سرنگونی رژیم خواستار اتحاد است» وهنوز به دنبال نجات دهنده « سال هاست در گور خفته است» درپرچم وکالت به شاهزاده پیچیده شده به چی بایست….. به گذشته ای در غبار است گفتارو به سپردن فرمان دست آمواج رسانه ای که در تدارک آشی با تزئین گذشته دور، تاریخ تکرار شدنی نیست.رجعت به ماضی تاریخ شوم ماست. دل سپردن به عشق کهن. بایست به خیابان رفت، و درک درستی از شعارها آنقلاب ژنیا یا «زن ؛ زندگی و آزادی » گوش فرا داد، به بی نامها ؛ گرسنه گان؛ به حاشیه رانده شده گان، به ندای آزادی خواهان داخل متن اجتماع . هدف شکل گیری جنبش آتش فشانی که هستی و براندازی را غرش می کند.به ناخواسته دستهای تهی از آگاهی تاریخی تلاش دارد، تا طناب بر گردن اتحاد وهمبستگی جنبش عمومی را مبدل به از خود بیگانگی مبدل به وکالت و قدرت سلطنت طلبان تقدیم کند. نیت خوب مهم نیست سپردن قدرت سیاسی به یک سیستم فرا اندیشه جمعی تکرار همان عقب گردیست «که شاه مرده را از گور فرا می خواند» عقب گرد عقربه های ساعت که ای به گذشته به نوستالولژی، و قدرت مرکزگرا ، تیکه نانی بر دندان و ماندگاری عفونت زخمی پایدار وتاریخی برتن ها. آزادی بی قید شرط مسئله اساسی، نیازمند گفتمان کنونی است. خالی بودن جایگاهش میشود لجن پرانی سلطنت طلبان نوین که فراموش کرده اند و یا شرم زده اند که قصابان شاه وشیخ در کشتار چپگرای از دستی دیگریست از تقلب وکپی برداری می کنند، مشاهده کنیم ایا سلطنت طلبان نوین شمشیر از نیام برکشیده تا گردن زنند.هشدار که موج سواران پا درکاب اند . که عشق ما ،در ما در رقص ژینا پیوند خورده است با اشک ،لبخند درجشن اتحاد لباس ماتم رانپوشد.
تا سپیده دمان
هادی
بکتاش
راوی رود ابدیت قلم،آزادی ، انسان
وسفر کرده به زاغه های رنج
گفته بودی،
ماه اردی بهشت فصل باران است
بیین انبوه ابرها ، چه بعض آلود اند
گفته بودی،
خیل گرسنگان
نگاه کنید،
درخت امید پر از غوغای پرنده گان است
در این باغ خفته درپایئز
گفته بودی
نگاه کنید،
عاصیان جان شیرین
تبر ترس خورده، خسته
در پای سرو شیراز زانو زده
حال بنگر،
بکتاش
چراغ اطاقت هنوز روشن است
وقلم تو،بجا مانده از غارت
تا سپیده دمان در کار است
بنویسد شعر ناتمام تو را
در ستایش آزادی، انسان تنها شده
هادی