کانون فرهنگى خلق عرب – محمره (خرمشهر) در برهه اى از زمان پا گرفت كه پس لرزه هاى بعد از سقوط نظام شاهنشاهى در اکثر مناطق ایران، نهادهای بجا مانده از اين نظام را به سختى تكان مى داد تا كاملاً منهدم كند.
با توجه به اين كه شهرهاى اهواز، عبادان (آبادان)، محمره (خرمشهر)، معشور(ماهشهر)، خورموسی (شاهپور)، عميديه (امیدیه) و غالب مناطق اين استان، از مهمترین قطب صنعتى مهم كشور بودند، لذا فرزندان خلق عرب خود غالبا از كارگران شاغل در حوزه هاى نفتى و پالايشگاهى، پتروشيمى، صنايع فولاد، بنادر و گمركات، اسكله ها و حمل و نقل دريايى و ماهيگيرى بودند، كه بايد بر اينان، باغداران، نخل داران، كسبه خرده پا، صاحبان قايق هاى موتورى كوچك و بزرگ، و كشاورزانى كه بخش اعظم زمين هاى قابل كشت شان را دولت براى تأسيس مراكز صنعتى و بنادر و گمركات و مؤسسات نفتى و كشيدن لوله هاى نفت مصادره كرده بود، اضافه نمود.
اين مردم كه خود بر پهنه و يا در كرانه دريايى از نفت و گاز سکونت دارند ولی در شغل های ساده بکارگرفته، و در ميان شبکه اى از لوله هاى نفت و گاز، انواع و اقسام ماشين آلات و دستگاه هاى پمپ و مخازن و بندرگاه ها مي زیستند، محروم از حداقل امکانات كه بتوانند با آن سد جوع كنند همچون آب اشامیدنی پاک و بهداشت بودند.
دانش آموزان عرب، به خاطر لهجه غلیظشان و عدم توانايى در نطق و تهجى واژه ها و حروف زبان فارسى، مورد تحقير و تمسخر قرار گرفته و مورد تنبيه معلمان ناسیونالیست و متعصب فارس قرار مى گرفتند. و چه اهانت ها و دشنام هايى كه نمى شنيدند، و چه نمره های “صفر” درشتى كه بر روى برگه هاى امتحانى شان رسم نمى گرديد که در نتیجه حد اقل سه چهارم دانش آموزان دوره ابتدايى در امتحانات كلاس هاى چهارم و حد اكثر در كلاس ششم مردود و یا مجبور به ترک تحصیل می شدند. اما فرزندان كشاورزان و باغداران و نخل داران عرب تقريباً جايى در مدارس نداشتند و اگر هم مى داشتند اصولا زبان فارسى را خوب نمی دانستند و بعد از دو سه سال تحصيل مشقت بار و اهانت آميز، ناگزير به ترک مدرسه شده و به خانه و مزرعه شان باز می گشتند.
دانش آموز عرب سحرگاه هر روز، با شكمى گرسنه و با پیمودن گاهى كيلومترها راه، به مدرسه مى رفت و بسيار اتفاق مى افتاد كه از ضعف و گرسنگى در ميانه راه و يا در مدرسه از حال مى رفت. “آقا معلم! اين “عربه” غش كرده!”
در كلانترى ها و پاسگاه ها و ژاندارمرى ها هم اگر پاى يك عرب، چه گناهكار و چه بى گناه به آنجا مى كشيد، از همان دم درب با مشت و كشيده و لگد و دشنام و بد و بيراه به او و به هفت جد و آبادش و هر چه عرب و اصل عرب و تاريخ عرب بود مورد استقبال قرار مى گرفت، و سپس خونين و مالين به درون بازداشتگاه نمور و كثيف و شپش آلود، هل داده مى شد. و واى به حال يك زندانى عرب اگر می خواست از حق و حقوق مردم خود دفاع کند. در اين حالت ساواك حاضر و آماده از او پذيرايى شايانى مى نمود و از هر وسيله و ابزارى كه در دست داشت و يا از كشورهاى اربابانش به وى هديه رسيده بود، بر پيكر او بمثابه يك موش آزمايشگاهى امتحان مى شد و صد تهمت بارش مى كردند: طرفدار جمال عبدالناصر، طرفدار عراق، طرفدار حزب بعث، طرفدار فلسطنيى ها، جاسوس اعراب، تجزیه طلب و يا هر لقب و صفت ديگرى كه براى چنين روزى از پيش در توشه داشتند. انتشار روزنامه و نشريه و مجله و هر گونه مطبوعات، راديو و تلويزيون به زبان عربى ممنوع بود.
عرب در مقياس انسانيت نه تنها درجه دوم بلكه حتی درجه پایین تر هم به شمار نمى آمد. تنها شمار اندكى از فرزندان اين ملت توانسته بودند با وجود محدودیتهای نظام موفق به ورود به دانشگاه هاى داخل و يا خارج از کشور می شدند. هيچ وكيل و وزير و مدير رده بالایی از ميان خلق عرب انتخاب نمى شد. كليه وكلاى دادگسترى و قضات هم از فارس های محلى بودند و يا از استان هاى ديگر منصوب مى شدند.
بزرگترين بنادر ايران در اين استان قرار داشتند، همچون محمره و عبادان و معشور و خور موسى (شاهپور). نفت و گاز و پتروشيمى و صنايع سنگين هم در اين سرزمين سودهاى سرشارى به حكومت و دولت و سرمایه داران اکثرا فارس مى رساندند، در حالى كه بچه هاى عرب با شكمى تهى و رختى مندرس و پلاسيده در باتلاق ها و گنداب ها و يا خشكزارها پرسه مى زدند.
ما بقى زمينهاى حاصلخيز كشاورزان عرب را نيز به بهانه كشت نيشكر در هفت تپه و اطراف روستاها و شهرها و شهرك هاى عرب نشين، و سپس در مراحل بعدى اراضى حوالى رودخانه ها، با زور سرنيزه و قلدرى از چنگ شان در می آوردند و از كار و فعاليت شان باز می داشتند.
آب رودخانه هايى كه از ميان شهرهاى عرب نشين مى گذشتند را در فصل تابستان از بالا دست و ارتفاعات برای پروژه های زیان آور و فاجعه بار، منحرف نموده به اين غايت كه اينان مجبور به ترک شهر و ديار خود شده و در ديگر شهرها و بلاد پراكنده شوند تا ديگر نام و نشانى از عرب نماند. كاش به اين عمل بزهكارانه نيز بسنده مى كردند. در زمستان ها هم بر اثر باز كردن دريچه هاى آب بند ها و سدها و هدايت جويبارهاى متشكل از باران هاى سيل آسا به مسيل ها، اين رودخانه ها طغيان كرده و در مسير خود، خانه ها و مزارع و محل هاى نگهدارى و پرورش دام و طيور طوايف و عشاير و كشاورزان و ساكنان عرب را، تخريب و نيست و نابود مى ساخت. اغنام و احشام بى زبان هم قربانى اين سياست برترى نژادى رژيم پهلوى مى شدند. پس از آن جمهورى اسلامى نيز، همان شيوه، روش و هدف سلف خود را در همه زمينه ها بصورت دوچندان و با نقشه و برنامه جنايت كارانه ترى پى گرفت.
البته فرزندان اين خلق صبور اما مقاوم در طول چند دهه سلطه پهلوى تا حد امكان با رژيم سرمايه دارى كمپرادور نژاد پرستانه و غارتگر، به رزمى جانانه برخاسته و ضربات مهلكى هم بر عمال و دست نشاندگان اش وارد آورده بودند، ليكن با توجه به اختلال در توازن قوا و پشتيبانى نظام هاى امپرياليستى و وابسته گان شان از اين رژيم، مردم ما دچار آسيب ها و صدمات بى حد و شمارى شده و به نهايت فقر و ندارى رسيده بودند.
رژيم شاه علاوه بر اعمال ستم ملى بر ديگر خلقها وملیتهای ایران از جمله کرد، بلوچ، تورک و ترکمن، در عين حال از هيچ گونه بهره كشى از كارگران و زحمتكشان و كشاورزان و خرده پايان در سراسر خاك ايران رو گردان نبود. همه جا فقر، همه جا سركوب، همه جا ستم، همه جا اجحاف، همه جا بيداد.
در اين اوضاع و احوال بود كه با اولين خيزش مردم در شهرهاى تهران و قم و تبريز و ديگر مناطق كشور، خلق عرب، با همه توان و عزم خود بمثابه جزئی مهمی از کل جنبش پا به عرصه حركت انقلابى گذاشت. كارگران عرب شركت نفت در پالايشگاه آبادان و صنایع ديگر توليد و توزيع اين فرآورده حياتى و استراتژيك، دوش به دوش ديگر همكاران خود از ساير اقوام بخصوص لورها و بختیاری ها، با اعتراض و اعتصاب و تظاهرات خويش، سر انجام ستون فقرات حاكميت پهلوى را در هم شكستند.
در اين مرحله، كارگران عرب و غير عرب بنادر و كشتيرانى نيز از بارگيرى و تخليه اجناس و كالاهاى دولتى و سرمايه داران چپاولگر و وابسته به آن حكومت، خود دارى ورزيدند. اين كارگران دلير و مصمم راه تنفس رژيم را در بندرهاى محمره و عبادان و معشور و خورموسى و غيره بريدند و قلبش را از تپش انداختند.
مردم عرب همراه با دیگر اقوام واقشار در كوچه و خيابان ها و ميادين و مساجد و تكايای شهرهاى منطقه به تظاهرات مى پرداختند و با نيروهاى امنيتى رژيم درگير مى شدند.
ولى بعد از پيروزى انقلاب اين همه جانفشانى هاى خلق عرب نادیده گرفته شد و نظام از مردم خواست كه به كار و زندگى سابق شان بازگردند و ديگر از حق و حقوق خود دم نزنند.
با مشاهده اين بى تفاوتى بلکه اقدام عامدانه و عالمانه نظام اسلامى، روشنفكران عرب كه بسيارى از آنان چپگراهاى پايدار و مصممى بودند كه از ميان محروم ترين خانواده ها برخاسته و طعم تلخ گرسنگى و فقر را تا عمق وجودشان چشيده، در خفا شروع به چاب و نشر چند نشريه و مجله روشنگرانه به زبان فارسی و عربی نمودند.
سرانجام گروهى از اين فرزندان راستين خلق، كانون فرهنگى خلق عرب را در محمره (خرمشهر)، در يكى از ساختمان هاى تخليه شده سازمان زنان وابسته به رژيم شكست خورده شاهنشاهی، برپا کردند. اين كانون بصورت كاملاً دمكراتيك و آزاد به فعاليت هاى مردمى جهت نشر فرهنگ اصیل و مترقی و آگاهى و بيدارى در ميان كارگران، كشاورزان، كسبه جزء، بيكاران، دانشجويان و دانش آموزان خلق عرب و ديگر خلق ها، پرداخت و با نشر اعلاميه ها و خطابه ها و برگذاری بحث و مناظره مواضع خود را در قبال تحولات و تغييرات شتابان وضعیت آن روزها در منطقه و كشور، با صراحت بيان مى كرد.
هر روز صدها كارگر عرب و غير عرب بندر محمره و پالايشگاه آبادان و روشنفكران و معلمان و زحمتكشان و روستائيان دور و نزديك اطراف در كانون گرد آمده و به سخنان فعالان و مباحثات روشنگرانه گردانندگان اين كانون و يا كارگران زحمتكش گوش فرا مى دادند. اگر کانون فرهنگى، وجوهى براى خريد دستگاه چاپ و وسايل و كاغذ و غيره نيازى مى داشت، اين مبالغ را همين كارگران و روستائيان و معلمان در عرض فقط چند دقيقه از جيب خود مى پرداختند. گاه مى شد كه كارگرى مى خواست تمامى حقوق ماهیانه اش را بپردازد، و یا کشاورزی تنها ما یملک مهم خود که گاوش بود را بفروشد! كه مسئولان كانون او را از اين عمل سرشار از احساس و هيجان انقلابى باز مى داشتند.
اضافه بر اين، كليه اعضا و طرفداران سازمان هاى چپ و انقلابى، كه آخرين سنگر و تكيه گاه خود را در دانشكده نفت آبادان از دست داده بودند، بستر و مأوایی در كانون فرهنگى خلق عرب يافته و دسته دسته در آن گرد مى آمدند. هيچ كس و هيچ نيرويى توانايى بازخواست و تعرض به آن ها را نداشت. آنان در حمايت خلق عرب بودند. نيروهاى سركوبگر حتى جرأت نزديك شدن به اين مركز را نداشتند.
يادآور مى شود كه جو و فضاى محمره تا قبل تأسیس كانون فرهنگی خلق عرب، بخاطر سيطره نيروهاى شوونیست و فالانژ در شهر، آنچنان مذهبى و حزب اللهى و ضد كمونيستى بود كه احدى از اعضا و هواداران سازمان هاى چپ در هيچ نقطه اى از شهر جرأت اظهار وجود نداشت.
حال چه تغييرى رخ داده بود كه اين رزمندگان طرفدار طبقه كارگر مى توانستند با خيالى آسوده و بدون دغدغه جان و سلامتى، در اين مركز فرهنگى حضور يابند و سخن بگويند. در جواب بايد گفت آن چه منافع اين دو نيروى خلقى و طبقاتى را به هم گره مى زد، در درجه نخست عنصر مشترک حق طلبی آنان، آرمان های طبقاتی و پشتیبانی از حقوق ملی، و درجه بعد وجود دشمن واحد بود.
در پى تأسيس كانون فرهنگى خلق عرب، دو مركز مهم ديگر يكى در اهواز و ديگرى در فلاحيه (شادگان) و كانون كوچك ترى نيز در عبادان به همت مردم عرب آن شهرها، پا گرفتند كه فعاليت هاى مشابهى با كانون فرهنگى محمره داشتند.
كانون فرهنگى خلق عرب چندين راهپيمايى مسالمت آميز در محمره سازمان داد. ولى رژيم نامبارك و ناخجسته نوپا و نامشروع اسلامى كه با هميارى و دسيسه چينى امپرياليست ها توانسته بود انقلاب عظيم خلق هاى ايران را مصادره و بر كليه مقدرات كشور و مردم انقلابى، مسلط گردد. از همان بدو امر شروع به مزاحمت ها و محدودیتها در راه كانون هاى فرهنگى، تشكل هاى كارگرى و روستايى، روشنفكرى و دانشجويى عرب وسایر نیروهای انقلابی نموده و همواره تلاش میکرد عرصه را بر آنان تنگ سازد. شوونيست ها به تبع آن و تحت اشراف و برنامه ريزى تيمسار مدنى كه سمت استاندار خوزستان را هم به يدك مى كشيد، در كنار نيروهاى سركوب تازه تأسيس حكومت اسلامى قرار گرفتند.
سر انجام در سحرگاه روز چهارشنبه ( چهارشنبه سیاه / الاربعاء السوداء) برابر با نهم خرداد 1358 نيروهاى غارت و جهل و شرارت به كانون فرهنگى خلق عرب و سازمان سياسى خلق عرب در محمره حمله كرده و شمار زيادى از جوانان بى گناه مسالمت جو و غير مسلح را به خاك و خون كشيدند.
در اين روز، خون كارگران، كشاورزان، بلم رانان وجوانان عرب با آب كارون در آمیخت، و آنرا بمانند رنگ شفق و پرتوهاى خورشيد منعكس در آبهاى رود كارون خونين رنگ نمود (محمره (سرخ فام) نامش را از آن رنگ سرخ گون به استعاره گرفته). در آغاز این يورش وحشيانه به عروس شهرهاى خاورميانه و مردم مسالمت جويش، بسيارى از جوانان عرب از ساحل آن سوى كارون يعنى از طرف نيروى دريايى و كوت شيخ با لنج و قايق هاى موتورى و پارويى عبور كرده، تا به يارى ديگر براداران خود بشتابند، اما خیلی ها هدف رگبار تیربار ومسلسل نیروهای مدنى و فالانژهای نقابدار اسلامى قرار گرفته و جان باختند.
و اما اكنون بعد از گذشت بيش از چهار دهه، بوضوح مبرهن گرديده كه اين تلاش فرزندان خلق بى حاصل و دستاورد نبوده بلكه قاطبه خلق عرب را به حقوق سلب شده خويش آشنا ساخته و به لزوم مبارزه لا ينقطع آگاه نموده و به اين طريق راهبری نمود. مردم عرب كه قبل از اين واقعه بنا به باورهای مذهبى شان (همچون دیگر مردم ایران) از خمينى و مراجع مذهبی حمايت مى كردند، پس از آن رويداد تلخ و گزنده بلا فاصله از آنان و رژيم دست نشانده شان رويگردان شدند. خلق عرب از اولين مليت هايى بود كه ماهيت اين حكومت را با تقديم خون و قربانيان فراوان در راه آزادى و رهايى و احقاق حقوق خويش، بخوبى شناختند، كه پس از آن سردمداران اش ديگر موقعيت و جايگاهى در قلب مردم اين مرز و بوم نداشت.
عليرغم همه اين حوادث و سركوب ها، فرزندان اين خلق مبارز بويژه از طريق مشاركت مستمر كارگران و دانشجويان و دانش آموزان در همه تحصن ها و اعتراضات و تظاهرات عليه رژيم اسلامى همواره در صف اول حضور داشتند.
روشنفكران و موسسان اين كانون هاى فرهنگى هم بنوبه خود از پا ننشسته چه در داخل و چه در خارج از کشور به اقدامات و فعاليت هاى گسترده اى در افشاى ماهیت و سیاست های رژيم جمهورى اسلامى و شيوه ها و شگردهاى ضد انسانى اش دست زده و خواستار ايستادگى در برابر قلدری ايادى و كارگزارانش گرديده اند.
ترديدى نيست كه خلق عرب همچون ديگر خلق ها و مليت هاى ايران همراه با كارگران و زحمتكشان سراسر كشور، بزودى از قبضه اهريمنى اين نظام و فرهنگ و آموزه هاى پوسيده و گنديده قرون وسطايى اش كه هم اكنون زير ضربات خرد كننده روزانه طبقه كارگر و همه زحمتكشان و غارت شدگان سراسر كشور و مبارزات پيگير و بى امان زنان دلاور در قیام ژینا ، ژن ژیان آزادی، زن زندگی آزادی، و جان بركف و اقشار انقلابى طبقه متوسط و همه مليت هاى محروم و تحت ستم وتمامی مردم مبارز ایران با خواسته سرنگونى كليت و تماميت اين نظام، رهايى یافته و به آزادى و حقوق حقه خود از جمله حق تعيين سرنوشت، دست خواهند يافت.
——————————————————–
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
هواداران “عاتق” (فعالان مترقی عرب اهواز)