متاسفانه با خبر شدیم “مادر امانی” (مریم احمدی) مادر یکی از کادرهای جانباخته سازمان راه کارگر در سال شصت – رفیق محمدتقی امانی- در آستانه نوروز بر اثر سکته مغزی و کهولت سن در دهه هشتاد عمرش، درگذشت.
رفیق محمد تقی امانی از زندانیان سیاسی دوره پهلوی بود که به دست مردم در انقلاب بهمن ازاد شد و پس از انقلاب در بنیان گذاری راه کارگر مشارکت کرد تا اینکه پس از سرکوبهای سال شصت دستگیر و در دیماه سال شصت اعدام شد.
ما یاد عزیز “مادر امانی” را گرامی میداریم و با خانواده، خویشان و دوستان او ابراز همدردی می کنیم.
یاد عزیز این مادر دادخواه، همواره با ما خواهد بود!
در زیر بیوگرافی رفیق جانباخته محمدتقی امانی را به نقل از صفحه جانباختگان در سایت راه کارگر، منتشر می کنیم.
رفیق محمدتقی امانی نمونۀ استواری، پشتکار، صداقت، شور انقلابی و وفاداری به طبقۀ کارگر و عموم مردم ستم دیده و زحمتکش
رفیق محمد تقی امانی در سال 1334 در یک خانوادۀ کارگری در زنجان دیده به جهان گشود. پدرش کارگر سازمان آب و اکثر اعضای خانواده اش نیز کارگر بودند. زندگی در یک خانواده کارگری و در یک محلۀ جنوبی تهران، در او روحیات زحمتکشی و صداقت و شجاعت را پرورش داد. پس از پایان تحصیلات متوسطه، وارد دانشگاه شد و در رشتۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت.
روحیۀ رزم جویانۀ او و درک انقلابی اش از استثمار و جامعه سرمایه داری، او را به فعالیت انقلابی کشانده بود، به این دلیل در اواسط سال 55 به جرم فعالیت های انقلابی دانشجوئی دستگیر شد و به 5 سال زندان محکوم گردید. در زندان اوین در کنار بسیاری از انقلابیون، رفیق تقی به تعمیق دانش انقلابی خود پرداخت و سلاح رزمش را صیقل داد. رفیق تقی در انقلاب 1357 از زندان آزاد گشت و فعالانه در انقلاب و قیام توده ای شرکت جست. با اعلام موجودیت » راه کارگر»، رفیق تقی به سازمان ما پیوست.
در سازمان ما رفیق تقی با آن چهره استخوانی، روحیۀ بشاش و بی آلایش، شور و شجاعت قابل تحسینش به نام » رفیق کریم» فعالیت می کرد. همۀ آنها که با او کار کرده اند، رفیق تقی را رفیقی صدیق، پرشور و جدی یافته اند و از او درس ها و تجارب بسیار آموخته اند. وی ابتدا در کمیتۀ شرق تهران به کار پرداخت و سپس به علت دقت، پیگیری و پشتکارش به تدارکات مرکزی سازمان منتقل گشت و در سر و سامان دادن به کار تدارکاتی سازمان نقش بارزی ایفا کرد. در اوائل سال 60، رفیق تقی به تبریز منتقل شد و در کنار رفیق عبدالله افسری و دیگر رفقا تلاش خستگی ناپذیری را برای ادامه کاری کمیته آذربایجان در شرایط حساس نیمۀ اول سال 60 به عمل آورد و نشان داد جنگندۀ شرایط دشوار و سخت است. در نیمۀ اول سال 60 که جوّ به شدت فاشیستی در آذربایجان و تبریز حاکم بود، رفیق تقی یک لحظه آرام و قرار نداشت و هر روز از این گوشۀ استان به آن گوشه می رفت و به سر و سامان دادن کارها می پرداخت. او جدا از تمام مسئولیت هایش، مسئول رابطه با زندان نیز بود و در این دوره توانست رابطه فعالی را سازمان دهد.
در اواخر مهر ماه 60، در حالی که اسناد تشکیلاتی به همراه داشت، به طور تصادفی در یکی از خیابان های تبریز به همراه 40 نفر دیگر از جوانان دستگیر شد. مقاومت قهرمانانۀ او در زیر شکنجه های وحشیانه باعث شد دشمن نتواند علیرغم به دست آوردن اسناد مهم، به مسئولیت های تشکیلاتی اش پی ببرد. او با مقاومت تحسین برانگیزش توانست تمامی اسرار سازمانی را در سینۀ خود نگه دارد. رفیق تقی به حبس ابد محکوم شد. او در زندان نیز مبارزۀ انقلابی اش را تداوم بخشید و در تماس نزدیک با کمیتۀ آذربایجان، فعالیت های انقلابی اش را به پیش می برد. فعالیت او در زندان تبریز و کمک های با ارزش او از درون زندان برای عایق بندی کمیتۀ آذربایجان، در آن شرایط سخت بسیار با ارزش و تعیین کننده بود. اما پس از چند ماه، فعالیت درون زندانش کشف شد و مجدداً زیر شکنجه برده شد. یکی از اتهاماتش این بود که از داخل زندان ترتیبی داده است تا ماشین چاپ و دیگر وسائل تشکیلات، به نام یخچال و وسائل برقی خانگی به تهران انتقال یابد تا به دست رژیم نیفتد. اما شکنجه های بسیار خشن این دوره نیز نتوانست او را به حرف آورد. در آخرین دور شکنجه ها که به مدت 10 روز پی در پی طول کشید، او هیچ کلمه ای را به زبان نیاورد و به این ترتیب روحیۀ بازجویان جلاد را در هم شکست. در دهمین روز به او ملاقات دادند. هنگام ملاقات از او جز استخوان هایش چیزی بجا نمانده بود. او که به سختی روی پاهایش ایستاده بود، به آرامی به احوال پرسی از مادرش پرداخت. در این هنگام بازجوی جنایت کارش فریاد زد: «زبانت باز شده؟ تو که ده روز تمام لال شده بودی!» اما رفیق تقی بی اعتنا به زوزه هایجلاد، به صحبت با مادرش مشغول بود. قطرات اشک، چشمانش را خیس کرده بود. به مادرش گفت: « مادر! فکر نکنی گریه می کنم. این اشک ها، اشک شوق است. خوش حالم که توانستم پیروز شوم» آری او واقعاً پیروز شده بود، زیرا یک دنیا اسرار سازمان و اسرار جنبش را در سینه های مالامال از عشق به توده ها و پر از کینه به دشمنان توده ها، حفظ کرد و حتّا یک ذره از آن را به دشمن نداد. خشم ضد انقلابی بازجویانش از مقاومت قهرمانانه اش و از آخرین دیدار با مادرش به حدی برانگیخته شده بود و آن چنان احساس خفّت و شکست به آنان دست داده بود که او را پس از ملاقات، کشان کشان به محوطۀ زندان بردند و پیکر استخوانی، اما چون کوه استوارش را به رگبار بستند. مادر امانی را نیز چند روز بازداشت کردند و در بند زنان زندان تبریز نگه داشتند. دشمن جنایت کار، بدین گونه در روز 23 دیماه 1360به زندگی رفیق تقی پایان دادند. رفیقی که از میان کارگران برخاست و در راه سرخ رهائی اردوی کار و رنج، رشادت و استواری جنگید و با مقاومت قهرمانانه و با مرگش، پوزۀ ارتجاع اسلامی را به خاک مالید. پس از اعدام، او که محبوب مردم و بخصوص هم محله ای هایش بود، مردم محله و آشنایان و دوستانش مراسم گرامیداشت با شکوهی گرفتند و یاد عزیزش را گرامی داشتند و به این ترتیب خاطرۀ کسی را گرامی داشتند که دوست، همراه، همدم و همنشین وفادار و صمیمی آنها بود. رفیق تقی همان طور که محبوب دوستان و آشنایانش بود، محبوب رفقای هم رزمش نیز بود. او نمونۀ استواری، پشتکار، صداقت، شور انقلابی و وفاداری به طبقۀ کارگر و عموم مردم ستم دیده و زحمت کش بود. هر چند او اکنون در میان ما نیست، اما پرچم رزم او را کارگران دیگری بر دوش گرفته اند، جای خالی اش را پر کرده اند و با الهام از شجاعت و انقلابی او، در راه رهائی پیکار می کنند.
یاد عزیزش را با ادامه رهش که چیزی جز آزادی و برابری نبود، گرامی بداریم.
سایت راه کارگر