کارل هاینریش مارکس بزرگترین اندیشمند ی بود که هیچ فیلسوف و اقتصاد دان دیگری مثل او تاثیر عملی و انقلابی در جهان برجای نگذاشته است. نبوغ این مرد بزرگ بی قید و شرط انکار ناپذیر است. اقتدار او در سراسر جهان شناخته شده است. پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی هنوز با شکوه سابق در جهان می درخشد. اگر نگاه مختصری به تاریخ انقلاب های جهان بیاندازیم متوجه می شویم کارل مارکس از بدو شروع انقلابات طبقاتی( برومر لویی بنا پارت) در فراز و نشیب های انقلاب فرانسه و تاثیرش بر « نباپارتیست ها ، جمهوری خاهان» و همچنین انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و سایر انقلاب های جهان، مشاهده خواهیم کرد. او نشان داد تاریخ برای خواندن نیست، بلکه برای خلق کردن است. او گفت: ما باید جهان را تغییر دهیم.
ماتریالیسم فلسفی مارکس به پرولتاریا راه رهایی از بردگی معنوی را نشان داده است . لنین معتقد بود: با نگاهی به کاپیتال متوجه خواهیم شد فقط تئوری اقتصادی مارکس موقعیت واقعی پرولتاریا را در نظام سرمایه داری توضیح داده است.
کارل مارکس درشهر « تریر» آلمان با گریه به دنیا آمد، اما جهان سرمایه داری را به گریه انداخت. پدرش هاینریش مارکس و مادرش هنریته پرس بورگ او را در آغوش گرفتند و پرورش دادند.
مارکس پس از دوران تحصیلات، در دوره اولیه کار خود به طور جدی مجذوب ایده های انسان شناختی پیشینیان خود و دیگران شد، اما خیلی زود تمایل خود را از تاریخ و فلسفی رها کرد و آثار فیلسوف های آن دوران، چون فویر باخ، هگل و فیشته را مورد مطالعه و شروع به توسعه سیاسی مستقل خود گردید. پروژه اقتصادی که در آن قرار بود ایده های انسان شناختی عمل شود، با کوشش او در این راستا موجب خلق ماتریالیسم عملی شد. به همین دلیل بود که بنیانگذار جنبش جهانی کمونیستی گردید. در ادامه خلق فلسفه موفق به ایجاد یک سیستم فلسفی کامل شد.
از آن پس بود که کارل هاینریش مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳)، فیلسوف، اقتصاددان، روزنامه نگار سیاسی و شخصیت عمومی آلمانی، در طول قرن بیستم و اکنون بعنوان بزرگترین متفکر تاریخ شناخته شده است. مخالفت با این گفتار برای طرفداران سیستم جهانی سرمایه داری نیز بسیار دشوار است. هرگز نمی توان انکار کرد که مانیفست کمونیست و سرمایه او توانست سیستم فکری بالنده ای در قرن های بیست و بیست و یکم ایجاد نماید. اقتصاد سیاسی مارکس یک علم اجتماعی است که موضوع آن مطالعه روابط تولید و قوانین عام بر آن می باشد، که در خاستگاه های فلسفی مفهوم اقتصادی او ظاهر شدند. همه اینها موجب گردید که او به عنوان متفکر در جهت انسان شناختی مطرح گردد.
فلسفه مارکس در قرن نوزدهم نیز جایگزین فلسفه کلاسیک آلمان گردید. روشن است که آثار شلیگ ، فیشته، کانت و هگل و فویرباخ تاثیر جدی در شکل گیری جهان بینی مارکس داشتند.
او نه تنها از این فیلسوف ها بلکه با مطالعه فلسفه خود آگاهی که در جهان باستان توسط اپیکور فیلسوف دوران قبل از میلاد و رواقیون و شک گرایان سود جسته است. او خود آگاهی انسان را به عنوان عالی ترین خدا می شناخت. به شدت از نیروهای ماوراء طبیعی منزجر بود و از همان ابتدای جوانی مفهوم دین جهان را رد کرد.
تقاضای سیاسی مارکس برای حرکت از تئوری به عمل بود. کل موضوع این درخواست به معنای تغییر جهان و همانطور که کار مارکس معتقد بود، جایگزین شناخت واقعی، تنها با تغییر جهان و با تهاجم به ساختار آن، واقعا قابل فهم می باشد. ما همیشه در گیر جهان هستیم، در جامعه موقعیت خاصی را اشغال کرده ایم، پس می توانیم بر آن تاثیر بگذاریم، آن را تغییر دهیم. حتی اگر ما غیر فعال باشیم، باز هم تا حدودی بر فرایند هایی که در جهان و در جامعه رخ می دهد ، تاثیر می گذاریم.
از دیدگاه مارکس در مقابل قوانین به اصطللح ابدی و تغییر ناپذیر، باید آنها را استتارو از نفوذ آنها جلوگیری نمود. چون آنها مانع دگرگونی نظم موجود می باشند.
گرچه مارکس تا قبل از ۱۸۴۴ تحت تاثیر فلسه فویرباخ قرار گرفته بود، اما پس از آن، از او فاصله گرفت و عقاید وی را همچنین عقاید هگلیان جوان را به شدت مورد انتقاد قرار داد.(مراجعه کنید به تزهای یازده گانه مارکس در باریه فویرباخ) . مارکس در تزهای خود آنها را عمدتا به خاطر شخصیت محدودشان، به دلیل ناتوانی آنها در فراتر رفتن از آنچه که وی ایدئولوژی بورژوایی نامید، مورد انتقاد قرار داد.
مارکس گذشته از فعالیت های فکری در فعالیت های سیاسی شرکت فعال داشت. به عنوان مثال یکی از رهبران انجمن بین المللی کارگران که در سال ۱۸۶۴، تشکیل شد و پیشتر به عنوان انترناسیونال اول شناخته شد، گردید. او در این انجمن با رهبری سازمان آنارشیست روسی باکونین به شدت مبارزه کرد.
مارکس در سال ۱۸۷۱که تشکلیل کمون پاریس بود، علیرغم شکست این کمون، آنرا اولین تجربه کمونیستی جهان دانست که از یک کار عملی تاریخی ناشی شده بود.
کارل مارکس در ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در لندن، در سن ۶۴ سالگی ، به عنوان فردی بدون تابعیت، درگذشت. خانواده و دوستانش جسد او را در گورستان هایگیت لندن در قسمتی که مخصوص ندانم گرایا، خداناباوران (همانند قبرستان خاوران در تهران) بود به خاک سپردند. در مراسم خاکسپاری او تقریبا ۱۱ نفر از جمله فردریش انگلس، النور مارکس (دخترش) شرکت کردند.
در قرن بیستم گرایشات مختلف مارکسیستی ظهور کردند از جمله گرایش «نئومارکسیسم» و «پسامارکسیسم» و پس از آن پست مارکسیسم که جنبشی جدیدتر است. مشخصه همه این مکتب ها، ازجمله ، تلاش برای ترکیب ایده های مارکس با جنبش های فلسفی بعدی مانند، روانکاوی، اگزیستانسیالیسم، ساختار گرایی است. مشهور ترین مارکسیست های بعد از مارکس را میتوان «گئورگی(گیورگی) لوکاچ، والتر بنیامین، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه، ژان پل سارتر، لوئیس آلتوسر، یورگن هبر ماس، فردریک جیمسون، و در نهایت اسلاوی ژیژیک» نام برد.
اکنون که بیش از ۲۰۵ سال از تولد مارکس می گذرد، هنوز سرمایه داری وجود دارد. هنوزآن سیستم مسلط است، اما پرولتاریای دوران مارکس و به معنای کلاسیک آن، حداقل در کشورهای توسعه یافته، تا حد زیادی از صحنه تاریخ محو شده اند. اکنون طبقه کارگر با نظریه های مختلفی ظاهر شده است که سعی در شناسایی یا یافتن این طبقه انقلابی جدید باید مورد توجه قرار گیرد. به طور مثال کار مکانیکی و فیزیک به طور فزاینده ای با کار فکری جایگزین شده و می شود، یعنی معرفت کارگران از یدی به فکری تبدیل گردیده است.
از سوی دیگر گرچه مکتب های مختلف مارکسیستی از بسیاری جهات شبیه هم نیستند، اما باید یک مخرج مشترکی در آنها وجود داشته باشد و آن مخرج مشترک تنها می تواند مبارزه برای تغییر جامعه به نابودی کار مزدی باشد. مارکسیست تنها وقتی مارکسیست است که تشخیص دهد دیالکتیک ماتریالیستی تنها روش کافی برای درک واقعیت می باشد. این حد اقل واقعیت روابط انسان در جامعه خواهد بود.