برای حجت محسنی کبیر که رفیق بود و در آن ” سال های داغ و درفش و مرگ” جان در راه اعتقاداتش گذاشت و در باغ خانوادگیشان آرمید کنار بوته های چای.
“غمناکی آواز”
هنوز!
خندهاش
پشت شیشههای رنگی پنجره پنهان است
و
حس لگدش هست
کوبید بر ستون خانه پدری
زیر همان تلار چوبی…
اینروزها
نفسش مرا همراهی میکند
در قدم زدنهای دور استخر
کنار شیطان کوه
محلههای قدیمی شهر
کوچههای خسته و عرق کرده
با دیوارهای بلند و نمور
پر از شمعدانیهای خیال
و …
اکنون!
که غمناکی آواز قورباغهها
دوباره چتر گشوده
و
فضای خانه را آوار کرده
باران، یار همیشگیمان
پشت در
به انتظار اشارهای نشسته تا ببارد
بر سفالهای بام
شیشههای الوان پنجره ها
و تمام
عکسهای آویزان
“رضا عابد” تابستان ۷۴