رفیقم مهناز فدایی هم دنیای ما را واگذاشت و رفت! رفیقی که در دوره ی سخت وتاریک دهه خونین، پرشور وعاشق در صفوف ما کمونیستها، راه کارگریها بود. بی اعتنا بود به دستگیریها ، بازداشتها، اعدامها وتیربارانها، گشت های ثارلله و کمیته چی های چاقوبدست، عاشق بود به رهایی ورها بود از ترس وبی شاٍئیه بود در فداکاری…مثل بسیارانی از آن دختران وپسران جوانی که خونهایشان دیوارهای زندانهای ایران راگلگون کرده بود.
زاده ی همدان بود و از فعالین نوجوان چپی بود که در سال ۵۹ به راه کارگر پیوسته بودند. او نیز همچون بسیار دختران جوان شهرستانی ،که سنت های اسلامی ومنطقه ای ،آنان را درحصار سنت قرار میداد ودیوارها نه فقط توسط نظم حاکم ، بلکه از جانب خانواده و فامیل و همسایه و…نگهبانی میشد،،با شجاعت انقلابی به همه ی سنتهای مردسالار واسلامی » نه « گفته بود، به مبارزه کمونیستی روی آورده بود و در شهرهمدان از فعالان پرشور وشوق سازمان راه کارگربود. سختی های زندگی را دردوره نوجوانی اش تاب آورده بود، برای پایان دادن به رنجهایی که با آن آشنا بود ، مبارزه برای سوسیالیسم را انتخاب کرده بود. این تجربه ی زندگی از مهناز ، چهره ای جنگجو ومصمم میساخت.
درمسیر راه با انسانی شریف وعاشق ووفادار بنام یوسف آلیاری اشنا شده بود و عاشقش شده بود. یوسف ، کمونیستی خوش رو ومهربان ووفادار به نیروی زندگی بود ، براحتی میتوانست با مردم رابطه بگیرد و رفتارهای انسانی وپیگیری وشجاعت را می ستود. دستگیری یوسف همراه با وحید اخلاقی از مسئولین کرمانشاه سازمان، وفداکاری بی نظیر وحید و پذیرش همه مسئولیتها و درعین حال هوشیاری یوسف وایستادگی آنها، موجبات رهایی یوسف از اسارتگاه حکومتی شد، اما متاسفانه رفیق وحید اخلاقی شجاعانه درمقابل جوخه های مرگ ایستاد وجاودانه شد.
پس از آن بود که مهناز به تهران آمد. در کمیته شرق سازمان به فعالیت خود ادامه داد. تلاش های مهنار، که ما بنام فروغ میشناختیم همواره زبانزد رفقایی بود که با او کار میکردند. متاسفانه دیگر بار رفیق یوسف آلیاری در مرداد ماه ۱۳۶۲ دستگیر شد. این بار مهناز میباست نه فقط به زندگی مخفی روی آورد بلکه میبایست در شرایط سرکوب لجام گسیخته ی حکومتی،در شرایط بگیر و ببند های وحشتناک ودستگیریهای گسترده ، هم زندگی خودش را سازمان میداد و هم وظایفی را که بواسطه ضربات پلیسی برزمین مانده بود را بردارد. درد و رنج از دست دادن یوسف و نگرانی از اعدام او، شکنجه هایی که براو وارد میشود و… بر رنجهای این زن وفادارمی افزود. علیرغم مشگلات امنیتی ، علیرغم زخم عمیقی که اعدام یوسف آلیاری وبسیاری از رفقایی که از کنارمان ربوده شده بودند ، برجان وروان مهناز نشسته بود؛ او همچنان بر ایستادگی وماندن در تهران اصرار داشت ودر انتشار وپخش نشریات کمیته شرق تهران، » زندگی نوین« ، کارگربه پیش» ، » نظم نوین» مشارکت داشت.
شرایط روز بروز سخت تر میشد و حلقه محاصره ی امنیتی بر کمیته ها و واحدهای سازمان افزوده میشد. بالاخره ، مهنار اصرار رفقایش را پذیرفت که از ایران خارج شود، اما متاسفانه طرح خروجش با دستگیری او شکست خورد. مهناز به زندان افتاد و در زندان هم همچنان بر پیمانش با مردم و رفقایش استوار ماند و صندوقچه اسرار رفقا و سازمان در قلب مهربانش ماند. هیچ رفیق و رابطه ای پس از دستگیری او ضربه نخورد . حتی ما پس از دستگیری مهناز، بواسطه محدودیتهای فراوان ، از بسیاری از امکاناتی که او میدانست استفاده میکردیم . بسیار رفقا وهمبندانی که در زندان با مهناز بوده اند، از وفاداری و ایستادگی او گفته اند. ایستادگی ووفاداری تحسین برانگیزی که تا آخرین لحظات زندگی با او همراه بود.،مهناز فدایی ، سالها در زندان ماند ودر سال ۶۷ از زندان آزاد شد.
آزادی از زندان ، برای او آغاز دیگری از نبرد و زندگی و رنج بود. مهناز ، پس از آزادی از زندان، مثل بیشمار زندانیان رهایی یافته از اسارتگاههای حکومت اسلامی ، بواسطه ممنوعیت ها و فشارهای امنیتی ، هرگز زندگی نرمال وازادی را تجربه نگرد و مثل بیشمار زنانی که به کارخانگی رانده شده اند، مجبور شد برای خرج و مخارج زندگی اش ، به کارهای خانگی، خیاطی و گل دوزی و … بپردازد. اما رنجها و سختی ها، هرگز او را از پای د رنیاورد. در فیس بوک و ..مینوشت و پیامهای دلگرم کننده میداد. از رنجهای مردمان ، خصوصا به حاشیه رانده شده گان، کولبران، سوخت بران، زنان حاشیه مینوشت. دریکی از پست هایش نوشته بود:« زنان کولبری که کمتر اسمی ا ز آن ها برده می شود، سالهاست کسی از درد و رنج تحمیلی بر آنها خبری ندارد. دشواری این برای زنان کولبر دوچندان است. بیشتر انها۷ سرپرست خانوار هستند و د رنبود حمایت ، راهی جز کولبری د رمناطق مرزی ندارند.« مهناز از اعدام شده گان و قربانیان شکنجه مینوشت. بادردهای خانواده های اعدام شده گان ، از خانواده های خاوران های ایران و…از دردهایی مینوشت که خود با ان زیسته بود. زن سرپرست خانوار خانواده بود، زندانی سیاسی شکنجه شده، زن محروم از همه ی حمایتهای قانونی و انسانی بواسطه جنگیدن علیه حکومت ، از خانواده ی اعدامیان بود ویوسف اش در خاورانهای بی نام ونشان دفن شده بود،….با همه ی اینها برای من نوشته بود در صفحات سفید تاریخ باید بنویسند «که مبارزه تنها راه درمان دردها ورنجهاست!«
متاسفانه مهناز فدایی، پس از سالها مبارزه با بیماری سرطان و نظام جهنمی سرمایه داری اسلامی، روز یکشنبه جهان ما را واگذاشت ورفت. جان عزیزش، علیرغم امیدش به سرنگونی قطعی رژیم اسلامی د رآینده ای نزدیک، نتوانست درمقابل این بیماری مهلک تاب بیاورد. اما صدای او در اعتراض به ستم و تبعیض ونابرابری ، دروفاداری به نیروی انسان وزندگی، امیدش به امدن روزهای بهتر ومهربانیش هماره با من وما خواهد ماند. د راین زمانه، با یکی از پست های او همراه و همصدا میشوم که نوشته بود:
می آیند
هر شب می آیند.
ارواح مقدس می آیند،
ارواح شهیدان ،
چه می سازید؟
که هنور
رنگ سیاره تان
کبود است.
چه کسی سبز میکند؟
کویرهای شور را،
سنگ ریزه ها وشن های تیره را.
چه کسی سیر میکنید؟
کودکان گرسنه را.
چه زمانی شادمان می سازید؟
سوگواران زمین را؟
چه کسی می آید؟
سیزیف ،
برفراز باغ صخره ها.
هر شب می آیند،
از درهای بسته میآیند.
از پنجره های گرد گرفته می ایند!
هر کجا که باشی
هرکجا که باشم،
آنان میایند، در گوشمان میخوانند؛: ما
شادمانه بر آتش ها رقصیدیم،
هزار بار پیروزمندانه تر از ابراهیم
ماعرور وشهامت بخشیدیم
به سیاره تان، عظیم تر از نمامی صخره های زمین.
ما الوداع شادمانه را
به هیبت دریاها خواندیم
در گوش کوچه هایتان
هنور آخرین آواز ما جاری است.
هر شب می آیند آنان که بی تابند میدانند.
چه می سازید؟ که هنوز رنگ سیاره تان کبود است.