در شرایطی که بار دیگر آسمان خاورمیانه در دود و آتش فرورفته، و تیترهای رسانهها پُرشدهاز «حملات دقیق اسرائیل» و «وعدهی انتقام جمهوری اسلامی»، آنچه دیگربار در حاشیه مانده، سرنوشت مردمیست که نه در اتاقهای عملیات تصمیمگیری میکنند و نه در پناهگاههای زیرزمینی مخفی شدهاند. جنگ همیشه از آنِ کسانیست که خود نمیجنگند؛ فرماندهان، سیاستگذاران، صاحبان صنایع نظامی و رسانهها. و آنها که میمیرند، خانهشان ویران میشود، یا نان شبشان از سفره میافتد: مردماند. هیاهوی جنگ و تهدید، بهویژه در سالهایی که مشروعیت سیاسی رژیمها ترک برداشته: فروپاشی اقتصادی و خیزشهای اجتماعی از دی۹۶ تا ۱۴۰۱، به نقطهای رسیده که تنها «وضعیت جنگی» قادر است کنترل کامل بر جامعه را بازگرداند. در چنین وضعیتی، هر گونه مطالبهی مردمی بهراحتی در چارچوب «همصدایی با دشمن» خفه میشود. سوی دیگر ماجرا نیز چندان تفاوتی ندارد؛ رژیم صهیونیستی که پاکسازی قومی و نژادی را بهشدت و بهشکلی ساختاری پیش میبرد، از هر فرصتی برای بازتولید تصویر «کشوری محاصرهشده در میان دشمنان» استفاده میکند، تا هم سیاست توسعهطلبانه در سرزمینهای اشغالی را ادامه دهد و هم بحرانهای داخلی -از اعتراضات علیه فساد تا شکافهای طبقاتی- را بهحاشیه براند. جنگ، ادامهی سیاست است با ابزارهای دیگر. سیاست در دوران سلطهی سرمایهداری، چیزی جُز بازتولید منافع اقلیت مسلط نیست. دولت مدرن چیزی نیست جُز کمیتهای برای ادارهی امورِ مشترک تمام بورژوازی. چه تفاوتی دارد اگر این اقلیت در تهران باشد یا در تلآویو، وقتی هر دو از خون مردم برای بقای خود تغذیه میکنند؟ هر دو، از کارِ کارگران و تهیدستان مالیات میگیرند، آن را خرج تانک و پهپاد میکنند، و در نهایت، همان تهیدستان را زیر آوار یا در صف قبرستان رها میکنند و تودهها هیچ منافعی در این جنگ ندارند. آنچه زیر بمباران ازبین میرود، نه صرفاً زیرساختها یا کارخانههاست، بلکه امکان دگرگونی است. جنگ در خدمت انجماد وضعیت موجود است. در لحظهای که زنان در ایران برای آزادی، معلمان برای دستمزد، کارگران برای حق تشکل مبارزه میکردند، و در فلسطین و سراسر جهان نیز جنبشهای مردمی علیه اشغالگری شکل میگرفت، این جنگ با تمام خشم خود نازل شد تا اولویتها را عوض کند، امیدها را مدفون کند، و آینده را فقط در قالب خاک و تفنگ تعریف کند. شاید هیچگاه مثل امروز، نیاز به صدای سوم چنین ضروری نبوده؛ صدایی نه از ستادهای جنگ و پادگانها، بلکه از دل همانهایی که جنازهشان به دوش مردمان دیگر میافتد. نه با شعارهای رسمی، نه با پرچمهای خونین، بلکه با آگاهی به اینکه نجات از این چرخهی مرگ، نه در پیروزی یکی بر دیگری، که در شکست هر دوست. توده اگر تن به جنگ بدهد، در واقع جان و سرنوشت خودش را بهنابودی سپرده است. امّا این صدا نباید تنها در «نفی» متوقف بماند؛ باید بر مبارزه و مقاومت پافشاری کند. صدای سوم، باید از دل رنج مشترک و رؤیای رهایی، به شبکهای از همبستهگی بدل شود، میان فرودستان همهی آن سرزمینهایی که نظمِ سرمایه و دولتها، مرزهایشان را به سنگر، و خیابانهایشان را به خاکریز بدل کردهاند. باید بیاموزیم بهجای تکرار روایتِ قدرتهای حاکم، آنچه را که از دلِ ایستادهگی برمیخیزد بازتاب دهیم؛ تجربههایی که نه از پشت میزهای سیاستمداران، که در سنگینی آوار، در صدای مادران، و در اعتصابات شکل گرفتهاند. باید سازمان بیافرینیم، چون در لحظهی جنگ تنها زندهگی فیزیکی نیست که تهدید میشود، بلکه امکان کنش جمعی، امکان ارتباط، و امکان گفتوگوی مستقل نیز در هم میشکند. وقتی اینترنت قطع میشود و رسانهها پژواک جنگافروزان میشوند، آنچه باقی میماند تنها پیوند ما با یکدیگر است. و این پیوند، باید از جنس مقاومت باشد. نه چون واکنشی اضطراری، بلکه بهمثابه نیرویی که ما را به بیان مشترک، به حمایت متقابل، و به ایستادهگی در تاریکترین لحظهها فرامیخواند.
به نقل از: فیس بووک آرمان اسماعیلی