اظهارنظر معروف ولادیمیر لنین که «دهههایی هستند هیچ اتفاقی نمیافتد، و هفتههایی که دههها در آن رخ میدهد» بهراحتی میتوانست با توجه به دوران ما نوشته شده باشد. اگرچه لنین این جمله را برای توصیف رویدادهای انقلابی به کار برد، اما بههمان اندازه توصیفی دقیق از طوفان تغییر و بحران سرمایهداری در دوران ماست. سرعت تغییرات تاریخی در دههی ۲۰۲۰ چنان است که لحظات تعیینکنندهی «پیش از/پس از» با سرعتی سرسامآور از پی هم میآیند.
بیشک این موضوع چالشهایی برای تلاش مارکسیستها در تدوین چشماندازهای جهانی ایجاد میکند. اما در وهلهی اول، این وضعیت بر اهمیت اساسی چنین تلاشهایی تأکید میگذارد. تنها یک درک مارکسیستی میتواند رشتههای متنوع آشوب و بیثباتی حاکم بر روابط جهانی را در قالبی منسجم و قابلفهم در هم ببافد. ترسیم چنین چارچوبی یک تمرین انتزاعی نیست ــ بلکه ضرورتی است برای جهتدهی به سازمانی پویا، مبارز و انقلابی در مداخلهی خود در نبردهای طبقاتی عظیمی که سرنوشت این دوره را رقم خواهند زد.
چشماندازهای جهانی سازمان بدیل سوسیالیستی بینالمللی (ISA) از صفر آغاز نمیشوند و بهعنوان یک اولویت مهم در سازمان ما، در جریان فراز و نشیبهای چند سال اخیر توسعه یافتهاند. این کار همچنان ادامه دارد و باید ادامه یابد. چشماندازهای مارکسیستی در یک روز یا در یک سند شکل نمیگیرند، بلکه آنطور که تروتسکی گفته بود، بر مبنای «برآوردهای پیاپی» ساخته میشوند، یعنی انباشت تجربهها و تلاشها برای فهم رویدادها که به یک ترکیب روشنکننده میانجامد.
سند چشماندازهای جهانی که در چهاردهمین کنگرهی جهانی ما (نوامبر ۲۰۲۴) تصویب شد و در تمام سطوح سازمان مورد بحث قرار گرفت، بخشی بسیار مفید از این روند بود. با این حال، این سند در جهانی نوشته، بحث و تصویب شد که هنوز لرزش ناشی از بزرگترین لحظهی «پیش از/پس از» دههی ۲۰۲۰ را تجربه نکرده بود ــ انتخاب مجدد دونالد ترامپ بهعنوان رهبر بزرگترین ابرقدرت جهان. این زلزله ــ که بیشتر شبیه به تغییر رژیم است تا یک انتقال معمول قدرت ــ نیازمند بهروزرسانی عمیق تمام عرصههای چشماندازهای جهانی است. این متن در راستای کمک به این وظیفه نوشته شده است.
تسلط کامل ترامپ ۲ بر تحولات جهانی از این واقعیت ناشی میشود که تنها صد روز پس از آغاز دورهی ریاستجمهوریاش، هر بحثی درباره هر عرصهی روابط جهانی و حتی سیاست داخلی کشورها، با بحث دربارهی ترامپ و تأثیراتش آغاز میشود. چگونه میتوان بدون شروع با جنگ تجاری ترامپ دربارهی اقتصاد جهانی بحث کرد؟ یا جنگهای اوکراین و خاورمیانه، یا رقابت امپریالیستی غالب میان آمریکا و چین؟ همین مسئله دربارهی بحران اقلیمی نیز صدق میکند، چرا که سرمایهداری همچنان بیوقفه از مرز ۱.۵ درجهی گرمایش عبور میکند، بدون این که نشانی از کندی در دید باشد. سیاست جهانی نیز بهنوبهی خود بهشدت تحت تأثیر ترامپ و ترامپیسم بینالمللی قرار دارد که آونگ سیاسی را بهسمت راست سوق داده و همزمان زمینه را برای جهشهای لرزهای بهسمت چپ نیز آماده میکند.
هفتههای نخست دورهی دوم ریاستجمهوری ترامپ با هیاهویی تمام به جهان ضربه زد و برای مدتی، این حس در رسانهها و مفسران سیاسی جریان اصلی فراگیر شد که ترامپ را نمیتوان متوقف کرد. اما چنین دیدگاهی نشانهای از کوتهبینی تاریخی است.
مقاومت سازمانیافته علیه برنامهی ترامپ با اینکه کند و از سطحی پایین آغاز شده، اما شروع به شکلگیری کرده است. اکنون روشن است که این دوران نهتنها دوران ترامپیسم، بلکه دوران ضدترامپیسم، دوران انقلاب و ضدانقلاب خواهد بود. ترامپ بسیار خطرناک است، اما شتاب او در حال کند شدن است.
رژیمی از این نوع ــ که ما آن را بهدرستی «بناپارتیسم پارلمانی» توصیف کردهایم ــ در کنار ویژگیهای دیگر، با تفرعنی افراطی شناخته میشود. این تفرعن، که از سوی مردی دنبال میشود که تقریبا هیچکس مهارش نمیکند، منجر به محاسبات اشتباه فراوانی میشود که در نهایت به ضرر خودش و منافع امپریالیسم آمریکایی که میخواهد آن را تحکیم بخشد، تمام خواهد شد. طبقهی کارگر میتواند در نبرد خود با دشمن طبقاتی، از این اشتباهات بهرهبرداری کند.
در زمان نگارش این متن، محاسبات اشتباه ناشی از همین تبختر در پیآمد آنچه شاید مهمترین زلزلهی اقتصادی ناشی از ترامپ تا کنون باشد، یعنی اعلام «جنگ اقتصادی» در روز موسوم به «روز آزادی» بهخوبی آشکار شدهاند.
جنگ تجاری ترامپ اقتصاد جهانی را به لرزه درآورد
ایندرمت گیل، اقتصاددان ارشد بانک جهانی، در سپتامبر گذشته گفت: «رشد اقتصادیای که جهان اکنون به آن عادت کرده، بسیار پایینتر از دههی ۲۰۰۰ است. حتی پایینتر از دههی ۲۰۱۰ که خود از آغاز این هزاره پایینتر بود». دههی ۲۰۱۰ با انباشت بدهیهای شدید و رشد فزایندهی سفتهبازی انگلی مالی، آغاز پایان جهانیسازی و زنجیرههای عرضه مختلشده همراه بود. سپس دههی ۲۰۲۰ فرا رسید با ضربات اقتصادی ناشی از کووید و جنگهای ممتد، که منجر به بازگشت تورم و دیگر بحرانها شد، تهدیدی که هنوز از اقتصاد جهانی رخت نبسته است.
با اعلام رسمی جنگ تجاری از سوی کاخ سفید ترامپ در دوم آوریلْ تمام این روندهای پیشین شتابی مضاعف یافتند و اقتصاد جهانی را وارد بحرانی عمیقتر کردند. تقریباً تمام مفسران سرمایهداری و سیاستمداران ــ بهجز طوطیان ترامپ ــ از ترس و بیثباتی لرزان شدهاند. از ابتدای ماه مه ۲۰۲۵، میانگین مؤثر تعرفههای وارداتی ایالات متحده به ۲۵درصد رسید، در حالی که سه ماه پیش تنها ۲ درصد بود. این بالاترین نرخ در ۱۰۰ سال گذشته است، حتی بالاتر از قانون بدنام اسموت- هاولی که در 1930 مطرح شد.
ترامپ در «روز آزادی»، علاوه بر تعرفهی جهانی ۱۰ درصد بر تقریباً تمام جهان، تعرفههای بسیار بالاتر و «متقابلی» را نیز اعلام کرد تا بهاصطلاح «توازن تجاری» میان آمریکا و سایر کشورها را برقرار کند. اما یک هفته بعد، در پی سقوط شدید بازارهای مالی، اوراق قرضهی دولتی آمریکا و دلار ــ ترکیبی بیسابقه ــ ترامپ مجبور به یک عقبنشینی خفتبار شد و این تعرفهها برای ۹۰ روز برای تمام کشورها بهجز چین به حالت تعلیق درآمد.
در پی آن، مذاکرات ادعایی با تمام کشورها از جمله ژاپن آغاز شد، اما تاکنون هیچ نتیجهای حاصل نشده است. براساس گزارشها، دولت ترامپ حتی مواضع خود را برای مذاکره بهطور روشن به کشورهایی که با آنها خواهان توافق استْ اعلام نکرده است. دولت ژاپن تاکنون نشان داده که قصد دارد در برابر واشنگتن سر خم کند، حتی اگر درخواستش برای لغو تعرفه بر خودروها ــ بازار آمریکا برای صنعت خودروسازی ژاپن حیاتی است ــ برآورده نشود.
هدف اصلی حملات ترامپْ چین است. تعرفهها بر کالاهای وارداتی از پکن به طور چشمگیری افزایش یافته، در حالی که تعرفهها بر کشورهای دیگر به حالت تعلیق درآمدهاند. با این حال، ظرف چند روز، ترامپ ناچار شد استثنائاتی برای تعرفههای چین قائل شود و تلفنهای همراه، رایانهها و دیگر کالاهای الکترونیکی را معاف کند. با این وجود، حتی پس از اعمال این معافیتها، نرخ کلی تعرفهها علیه چین به ۱۱۵ درصد رسیده است که عملاً مانند ترمزی بر تجارت در کالاهای مشمول عمل میکند.
تمام دورنماهای اقتصادی کاهش یافتهاند و انتظار میرود شرایط اقتصاد جهانی با رکود شدید یا حتی بدترْ وخیمتر شود. صندوق بینالمللی پول (IMF) در گزارشی با عنوان «ورود اقتصاد جهانی به دوران جدید» در آوریل پیشبینی کرد که رشد اقتصادی آمریکا در سال ۲۰۲۵ به ۸/۱ درصد خواهد رسید که نسبت به پیشبینی ۷/۲ درصد در ژانویه کاهش چشمگیری دارد، و خطر رکودی به میزان ۴۰درصد پیش رو است. در واقع، پس از اعلام کاهش ۳/۰ درصد در تولید ناخالص داخلی در پایان آوریل، احتمالاً آمریکا هماکنون وارد رکود شده است. تورم و بیکاری در آمریکا و دیگر نقاط جهان افزایش خواهد یافت و فشار این وضعیت بر دوش کارگران و اقشار فقیر خواهد افتاد. تعرفهها بیشترین آسیب را به کشورهایی وارد خواهند کرد که به صادرات وابستهاند. پنج کشور از ده کشوری که بیشترین تهدید تعرفههای «متقابل» را تجربه میکنند، اقتصادهای نوظهور هستند. صندوق بینالمللی پول رشد جهانی ۸/۲ درصد را برای ۲۰۲۵ پیشبینی کرده است؛ تنها پنج سال از سی سال گذشته رشدی کمتر از این داشتهاند.
برای مارکسیستها مسئله صرفاً یک «سیاست اشتباه» یا وابسته به سیاستمداران فردی نیست؛ بلکه این وضعیت نتیجهی بحران نظام سرمایهداری و تشدید تضادهای امپریالیستی است. بدیل سوسیالیستی بینالمللیسالهاست که چرخش نظام سرمایهداری از جهانیسازی نئولیبرال به سوی جداشدگی، ناسیونالیسم و حمایتگرایی را شناسایی و تحلیل کرده است. این تغییر بنیادین در «صفحات زمینساخت» (tectonic plates) [۱] سرمایهداری، که دیگر چپها از درک آن ناتوان بودهاند، توسط ترامپ ۲ بهصورت چشمگیری تأیید و تعمیق یافته است.
همانطور که لئون تروتسکی در آغاز رکود بزرگ دههی ۱۹۳۰ توضیح داد، «ویژگی عصر ما، تغییرات بسیار تند دورهها و چرخشهای ناگهانی و شدید در وضعیت» است، و این تحولات اقتصادی و سیاسی بر پایه «تضاد میان رشد نیروهای مولد از یکسو و ویژگی بورژوایی مرزهای ملی از سوی دیگر که به اوج خود میرسد» استوار هستند. تروتسکی در رابطه با حمایتگرایی توضیح داد که تعرفهها به این دلیل بهکار میروند که «برای بورژوازی ملی یک کشور سودآور و ضروری، و به زیان بورژوازی دیگر کشورها هستند، بدون توجه به اینکه توسعهی کلی اقتصاد را کند میکنند.»
افشای مشکلات بنیادین
«رکود بزرگ» سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ ضعفهای جهانیسازی سرمایهداری و بهویژه نظام مالی آن را برملا کرد. کل نظام سرمایهداری به پشتیبانی حیاتی نیاز پیدا کرد. اما «منجیان» ظاهری سرمایهداری در آن زمانْ در واقع پایهگذار بحران امروز بودند.
بانکهای مرکزی با استفاده از روشهای «ناراستآیین» کل بدهیها را خریداری کردند و نرخ بهره را کاهش دادند که حتی در اتحادیهی اروپا و ژاپن به زیر صفر رسید. بانک مرکزی آمریکا (فدرال رزرو) ترازنامه خود را از ۸۶۵ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۷ به ۷.۱۳۹ تریلیون دلار در آگوست ۲۰۲۴ افزایش داد که شامل جهشی عظیم در دوران کووید نیز میشود. عملیات نجات مالی در آن بحران اقتصادی عمدتاً به نفع بخش مالی انگلی و رو به رشد بود. بازارهای مالی در ۲۰۱۹ چهار برابر تولید ناخالص داخلی جهان بودند. یکسوم ارزش بازارِ شاخص اِساندپی ۵۰۰ (S&P 500) [۲] در ۲۰۲۳ تنها در اختیار هفت شرکت بود: اپل، آلفابت، آمازون، متا، مایکروسافت، انویدیا و تسلا.
یکی از ویژگیهای کلیدی دوران نئولیبرال همانا رشد انفجاری سرمایهی مالی انگلی مسلط بود. در این دوران شاهد ظهور انحصارات تکنولوژیک بهعنوان گروهی بسیار نیرومند از سرمایهداران نیز بودیم، تغییری که در سالهای اخیر تشدید شده است، مانند صف مدیرعاملان میلیاردر شرکتهای فناوری که در مراسم تحلیف ترامپ در کنارش ایستاده بودند. این بخش نقشی محوری در پویاییهای مناقشه میان آمریکا و چین دارد. با این حال، ترفیع نقش آنها به «مرحلهای جدید از سرمایهداری»، چنانکه برخی مفسران تحلیل کردهاند (برخی حتی عبارت «تکنوفئودالیسم» را ساختهاند)، در واقع اغراق در تغییرات روند ذاتی تمرکز و انحصارات در نظام سرمایهداری است.
تمرکز و انحصارگری در آمریکا، سرمایه را از سراسر جهان جذب کرد. به نظر میرسید اقتصاد آمریکا در مقایسه با اتحادیهی اروپا، بریتانیا، ژاپن و دیگر کشورهای «غربی» رشد و بازیابی بهتری دارد، روندی که برخی آن را «استثناگرایی آمریکا» نامیدند. ایندرمیت گیل، اقتصاددان بانک جهانی، در مصاحبهای حدود شش ماه پیش گفت: «اقتصاد آمریکا بیشترین اهمیت را دارد زیرا برای تولید جهانی اهمیت دارد… این اقتصاد در میان اقتصادهای پیشرفته، پویاترین است». نشریهی اکونومیست در دو عنوان خبری در اکتبر و نوامبر ۲۰۲۴ از اقتصاد آمریکا ستایش کرد: «اقتصاد آمریکا بزرگتر و بهتر از همیشه است» و «اقتصاد آمریکا با وضعیت عالی وارد سال ۲۰۲۵ میشود».
اکنون، آن قدرت و ثبات ظاهری جای خود را به عدم اطمینان شدیدی داده که حتی به باورمندان ترامپ نیز سرایت کرده است. مصرف و سرمایهگذاری با افزایش تورم ناشی از تعرفهها کاهش خواهد یافت و رشد اقتصادی کندتر خواهد شد. سقوط قیمت اوراق خزانهداری آمریکا، که «پناهگاه امن» شناخته میشوند، و افت دلار نشان میدهد که اقدامات ترامپ اعتماد به اقتصاد آمریکا را تضعیف کرده، روندی که رشد اقتصادی را بیشتر مختل خواهد کرد.
این همان دلیلی است که پشت حمله ترامپ به رئیس فدرال رزرو، پاول، برای وادار کردن به کاهش نرخ بهره قرار دارد. کاخ سفید خواهان محرک اقتصادی است تا جلوی سقوطهای بیشتر در بازار سهام را بگیرد و از افت شدید مصرف جلوگیری کند. از سوی دیگر، کاهش نرخ بهره میتواند اوراق خزانه آمریکا را حتی کمتر جذاب کند و همچنین باعث افزایش بیشتر تورم شود.
بستهی محرک اقتصادی و رشد چینْ عامل کلیدی دیگر در بهبود جهانی پس از بحران ۲۰۰۹-۲۰۰۷ بود. با این حال، این رشد بر پایه انفجار سفتهبازی مالی در بخش مسکن توسط نهادهای مختلف دولتی چین (شرکتها، بانکها و دولتهای محلی) و افزایش عظیم بدهیها استوار بود. فروپاشی اجتنابناپذیر این حباب سفتهبازی شبیه طرح پونزی[۳]، اکنون بر کل اقتصاد سایه انداخته است و بحران اقتصادی در دولتهای محلی به کاهش بودجه، افزایش بیکاری و کاهش مصرف انجامیده است.
نتیجه آن ظرفیت مازاد، تولید بیش از حد، کاهش قیمتها (تورم منفی) و کاهش رشد اقتصادی است. اهداف اعلامشده حزب کمونیست چین برای رشد سالانه «حدود ۵ درصد» ــ که بسیار کمتر از رشدهای دهههای پیشین است ــ محقق نشدهاند و ارقام دستکاریشده جای آنها را گرفتهاند. بدیل سوسیالیستی بینالمللی این بحران را بهعنوان «ژاپنی شدن» شناسایی کرده است، مفهومی برگرفته از دورهی طولانی رکود و تورم منفی ژاپن از دههی ۱۹۹۰ به اینسو. پیامدهای این بحرانها همچنین محدودیت شدیدی بر بستههای محرک اقتصادی آینده یا رشد قابل توجه بازار داخلی ایجاد کرده است. رژیم حزب کمونیست چین بهویژه با ایجاد «رفاهگرایی» یعنی افزایش مستمریها، بیمه درمانی و بیمه بیکاری، که برای تغییر توازن اقتصادی به سمت مصرف بیشتر ضروری است، مخالف است.
بخشی از کشمکش قدرت جهانی
دستور کار تعرفهای ترامپ عمدتاً اقتصادی نیست، بلکه بخش کلیدی از نبرد قدرت جهانی است. «امنیت ملیْ» دلیل رسمی جنگ تجاری عنوان میشود. ترامپ ممکن است برای جلب نظر حامیان خود به دورهای سپریشده اشاره کند که در آن شغلهای پایدار و گاهی با دستمزد خوب در بخش تولید رایج بود، اما آنچه واقعاً اهمیت دارد توازن قدرت بینالمللی و موقعیت در حال افول امپریالیسم آمریکاست.
این مسئله راه را برای چرخشهای بیشتر در سیاستهای دولت او، علیرغم پیامدهای منفی اقتصادی، باز میگذارد. اگرچه بازگرداندن همهی تعرفههای متقابل اصلی بعید است، اما بازگشت به سطح تعرفههای قبل از «روز رهایی» نیز محتمل نیست. دور جدیدی از تعرفهها بر نیمهرساناها و داروسازیها هنوز اعلام نشدهاند. ما شاهد افزایش کیفی و جدیدی در حمایتگرایی اقتصادی هستیم و نه صرفاً یک حرکت تاکتیکی هوشمندانه برای چانهزنی.
دولت چین ناچار شد بهگونهای شدیدتر از دیگران به این تعرفهها پاسخ دهد. جنگ تجاری آن با آمریکا در اصل توسط ترامپ در ۲۰۱۸ ، هرچند در سطحی پایینتر، آغاز شد. با این حال، پکن از آن زمان تلاش کرده وابستگی خود را به اقتصاد آمریکا کاهش دهد. صادرات چین به آمریکا در سال ۲۰۲۳ تنها ۱۳.۶درصد از کل صادراتش را تشکیل میداد در حالیکه در سال ۲۰۱۰ این رقم ۱۷.۹ درصد بود. دولت چین همچنین از تشدید جنگ تجاری برای قدرتنمایی استفاده کرده و برتریهای نسبی خود نسبت به آمریکا را برجسته کرده است. آنها در اقدامات تلافیجویانه خود از انحصار نزدیکشان بر عناصر نادر ــ مورد نیاز برای تولید تسلیحات و فناوریهای سبز ــ بهره بردهاند و تقریباً 70 درصد تولید و 90 درصد از پردازشها و صادرات آنها را به آمریکا محدود کردهاند. چین همچنین ۷۵۹ میلیارد دلار اوراق خزانه آمریکا را در اختیار دارد که پس از ژاپن، دومین دارندهی بزرگ محسوب میشود و میتواند به ابزار نیرومندی در جنگ تجاری تبدیل شود.
با این حال، وابستگی شدید چین به صادرات آن را آسیبپذیر میسازد، بهویژه اگر اتحادیهی اروپا و سایر کشورها اقداماتی برای مقابله با تعرفههای آمریکا اتخاذ کنند. دهها میلیون شغل صنعتی در اقتصاد بحرانزدهی چین به صادرات وابستهاند.
تا اوایل ماه مه، هیچ گفتوگوی رسمی بین واشنگتن و پکن صورت نگرفته است. ترامپ و اسکات بسنِت، وزیر خزانهداری، هر روز در نوسان هستند؛ یک روز از موقتی بودن تعرفهها میگویند و روز دیگر تهدید به تشدید آنها میکنند. این مرحله جدید و بسیار تهاجمی در جنگ تجاری آمریکا و چین میتواند پیامدهای مخرب زیادی برای هر دو طرف و جهان به همراه داشته باشد. در نرخهای فعلی بسیار بالای تعرفه، عملاً یک تحریم تجاری میان دو اقتصاد بزرگ جهان، که در مجموع ۴۴ درصد از تولید ناخالص داخلی جهان را تشکیل میدهند، ایجاد شده است. سازمان تجارت جهانی پیشبینی کرده که جدایی کامل اقتصادی بین این دو قدرت امپریالیستی، در پی ادامهی تعرفههای بالای ۱۰۰ درصد، هزینهای معادل ۷ درصد از تولید جهانی خواهد داشت.
دولت ترامپ با ناآگاهی وارد این درگیری شده، واکنش پکن را نادیده گرفته و قدرت آمریکا را بیش از حد برآورد کرده است. این دولت گمان کرده که کسری تجاری ۳۰۰ میلیارد دلاری با چینْ برگ برندهای در دست اوست. واکنش تند دولت چین برای نمایش اعتمادبهنفس و مقاومت در برابر «قلدری آمریکا»، تا حدی با هدف جلب حمایت جهانی و دستیابی به توافقهای اقتصادی جدید با سایر کشورها صورت گرفته است. در واقع، استراتژیهای هر دو دولت آمریکا و چین، سرشار از اغراق و بلوف درباره جایگاهشان است.
اگر تنش کاهش نیابد، محتملترین سناریو آن است که امپریالیسم آمریکا و چین هر دو دچار زیانهای اقتصادی سنگین و ناآرامیهای اجتماعی فزاینده شوند. همانطور که پیشتر نیز اشاره کردهایم، توافقهای موقت یا حتی آتشبس ناپایدار میان واشنگتن و پکن منتفی نیست. محتملترین نتیجهی یک توافق اولیهْ توقف کامل تجارت نخواهد بود، اما روند جدایی اقتصادی در زمینههای تجاری، فناوری و تولید، همچنان ادامه خواهد یافت و عمیقتر خواهد شد.
اثرهای اقتصادی جنگ تجاری اکنون قابل مشاهده است و شدت گرفتن تضادهای امپریالیستی را نشان میدهد. این شامل رقابت شدیدتر بر سر دسترسی به منابع خام، از جمله عناصر نادر نیز میشود. هجوم جدید قدرتها به آفریقا، بهویژه در حوزهی استخراج معدن، همزمان با فشار اقتصادی بیشتر بر کشورهای فقیر ادامه خواهد یافت. کشورهایی با درآمد پایین، اکنون بیش از هر زمان دیگری درگیر پرداخت بدهیاند و چند کشور، مانند زامبیا و غنا، در سالهای اخیر دچار نکول شدهاند. فجایع اقلیمی روزافزون نیز این بدهیهای تحملناپذیر را تشدید کرده و اقتصادهای آسیبپذیر جنوب جهانی را در معرض ورشکستگی قرار داده است.
قدرتهای امپریالیستی و سرمایهداری در حال زوال مانند اتحادیهی اروپا، که ترامپ بارها به آن حمله کرده و ادعا داشته برای «چاپیدن آمریکا» تأسیس شدهاند، نیز بهشدت دچار تزلزل شدهاند. موشکهای تجاری ترامپ اقتصادهای اروپایی را هدف قرار میدهند که الگوی موفقیت آمیزشان (به ویژه نمونهی اقتصاد آلمان) پیشتر بهشدت تحت تأثیر جنگ اوکراین تضعیف شده است. بریتانیا نیز با دولت حزب کارگر نئوبلری که خط مشی بلر را دنبال میکند و سعی دارد نوکر وفادار امپریالیسم آمریکا در اروپا باشد، از طوفان کند شدن اقتصاد جهانی در امان نخواهد ماند.
نتیجهی نهایی جنگ تجاری هنوز روشن نیست. دولت ترامپ در ارزیابی برتری آمریکا اغراق کرده و میزان وابستگی اقتصاد آمریکا را به جهان، چه در کالاها و چه در وامها برای جبران کسریها، دستکم گرفته است. این مسئله بهویژه در رفتار دولت با مکزیک و کانادا آشکار شده، جایی که پیشبینی میشود تجارت در آمریکای شمالی بیش از سایر مناطق آسیب ببیند. با این حال، تا کنون هیچ استدلال اقتصادی نتوانسته ترامپ را از حمایتگرایی بیشتر باز دارد.
جنگ تجاری ترامپ همچنین احتمال کاهش نقش دلار را افزایش داده است. در سهماههی منتهی به آوریل، دلار ۹ درصد از ارزش خود را در برابر سبدی از ارزهای جهانی از دست داده است. برخی طرفداران ترامپ کاهش ارزش دلار را عاملی مثبت برای صادرات آمریکا میدانند. با این حال، این مسئله مشکلاتی جدی بههمراه دارد، از جمله گرانتر شدن تأمین مالی کسری بودجه فدرال. اگر سرمایهگذاران بزرگ خارجی، از جمله صندوقهای بازنشستگی و بانکهای مرکزی، فروش اوراق قرضهی آمریکا را افزایش دهند، این روند میتواند سرعت گیرد. میزان این روند به شدت بیاعتمادی به سیاستهای اقتصادی واشنگتن بستگی دارد.
بسیاری از اقتصاددانان سرمایهداری پیشبینی میکنند که دلار بخشی از نقش مسلط جهانی خود را از دست خواهد داد، نقشی که از پایان جنگ جهانی دوم داشته است. با این حال، دلار همچنان در ۸۸ درصد از تراکنشهای بازار ارز جهانی حضور دارد. سهم آن در ذخایر ارزی جهانی از ۷۸ درصد در سال ۲۰۰۱ به ۵۸ درصد کاهش یافته، اما این به معنای جایگزینی آن با یورو یا رنمینبی چین نیست. در عوض، رقابت در کاهش ارزش ارزها و آغاز جنگ ارزی به عامل جدیدی برای بیثباتی و بحران در اقتصاد جهانی تبدیل خواهد شد.
چشمانداز ما برای اقتصاد جهانی باید بسیار مشروط باشد. صندوق بینالمللی پول بهدرستی از بیثباتی مزمن سخن میگوید و ماههای نخست ریاستجمهوری دوم ترامپ، نشانگر غیرقابل پیشبینی بودن یک رژیم بناپارتی است. مارکسیستها میتوانند از روش تحلیل تروتسکی از سقوط بازار سهام در ۱۹۲۹ درس بگیرند که سناریوهای مختلف و متغیرهایی برای آینده ترسیم میکرد. تحولات باید بهطور دقیق پیگیری شود و برای رویدادهای بیسابقه و تغییر مسیرهای جدیدْ آمادگی وجود داشته باشد.
در پایان آوریل، مارتین ولف در روزنامه فایننشال تایمز پیامدهای «روز رهایی» را اینگونه خلاصه کرد: «از دست رفتن شدید اعتماد جهانی به عقلانیت و قابل اتکابودن آمریکا، فرار از دلار، بحرانهای مالی و بودجهای، اختلالهای اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، کاهش شدید کمکهای رسمی، بحرانهای اقتصادی و انسانی عمیق و حتی جنگهای بزرگ.»
آن طور که مفسران لیبرال میخواهند القا کنند، باز هم انتخاب ما میان «سرمایهداری خوب» و «بد» نیست . نتایج «آزادسازی تجارت» در دورهی جهانیسازی سرمایهداری و نئولیبرالیسم برای بشریت و محیطزیست فاجعهبار بود. مدافعان سیاسی این دوره قادر به بازگرداندن دوران گذشته نیستند و همانطور که بایدن نشان داد، عملاً در همان مسیر ملیگرایی و حمایتگرایی که از تضادهای امپریالیستی ناشی میشود، گام برمیدارند. بحرانهای ذاتی سیستم سرمایهداری را اقتصاددانان یا سیاستمداران آن نمیتوانند حل کنند.
جنگ، نظامیگری، نواستعمارگرایی و رقابت قدرتهای امپریالیستی
گذار از یک دورهی تاریخی به دورهای دیگرْ روندی تدریجی است که اغلب در طول سالها بحران، شورش، شکافهای عمیق در طبقهی حاکم و تلاشهای متعدد برای بازگرداندن تعادل اتفاق میافتد. برخلاف بسیاری دیگر، بدیل سوسیالیستی بینالمللی در همان مراحل ابتدایی، تضاد و درگیری بین امپریالیسم آمریکا و چین را بهعنوان یکی از نیروهای محرکه اصلی تحولات جهانی در این دوران نوین تشخیص داد.
بحران سالهای ۲۰۰۹-۲۰۰۸ نقطه عطفی در بیثباتی الگوی اقتصادی موجود بود. تنها چهار سال بعد، با روی کار آمدن اوباما و تمرکز او بر آسیا و همچنین به قدرت رسیدن شی جینپینگ در ۲۰۱۲، پایان شراکت نسبتاً نزدیک آمریکا و چین در دورهی جهانیسازی نئولیبرال آغاز شد. این تحولات در را به روی واکنشهای ناسیونالیستی و رقابت شدید امپریالیستی گشود که از قبل در حال شکلگیری بود. از آن زمان تاکنون، این درگیری ادامه یافته و با هر بحران جدید تشدید شده است.
کشمکش اصلی
جنگ اوکراین پس از پاندمی کوویدْ نقطه عطف دیگری در تشدید درگیری بین دو قدرت اصلی امپریالیستی بود. امپریالیسم آمریکا با تشکیل گروه تماس دفاعی اوکراین که حدود ۵۰ دولت را گردهم آورد، نقش تعیینکنندهای ایفا کرد. حمایت نظامی آمریکا از کییف بسیار حیاتی بود. همچنین اطلاعات و آموزشهای آمریکا نقش کلیدی در عملکرد ارتش اوکراین داشت. دولتهای اروپایی، از جمله دولت ملونی در ایتالیا و سیاستمدارانی مانند لوپن در فرانسه که روابطی با پوتین داشتند، عمدتاً از آمریکا تبعیت کردند. ناتو دو عضو جدید، فنلاند و سوئد، را پذیرفت و مرز خود با روسیه را گسترش داد. بلوک غرب تقویت و رهبری آمریکا در آن تثبیت شد.
در این مرحله، برای امپریالیسم آمریکا، جلوگیری از پیروزی روسیه یا حتی دستیابی کییف به پیروزی جزئی، بخشی از رقابت امپریالیستی با چین بود. این جنگ پیوندهای مسکو و پکن را روشنتر و تقویت کرد، از جمله افزایش سریع تجارت و توافقهای شراکتی جدید، و مهمتر از همه، بهعنوان وزنهی تعادل راهبردی در برابر سلطه جهانی آمریکا. این وضعیت تسلط بیچونوچرای چین را در این رابطه عمیقتر کرد. این بلوک همچنین شامل ایران نیز هست که حدود یکسوم درآمد صادراتی آن از صادرات نفت به چین بهدست میآید. روسیه در جنگ اوکراینْ از هزاران پهپاد تهاجمی ایرانی استفاده کرده است. با گزارشهایی درباره اعزام حدود ۱۴ هزار سرباز کره شمالی برای جنگ در اوکراین، که اکنون توسط رژیمهای پوتین و کیم تأیید شده، و افزایش همکاری نظامی، مسکو همچنین کره شمالی را از انزوای بینالمللی خارج کرده است.
در حالی که ترامپ رقابت امپریالیستی با چین را ادامه داده و تشدید کرده، دینامیک این رقابت را بهشدت تغییر داده است. مهمترین نکته این است که او بلوک غرب را از هم پاشانده است. او بهجای متحد خواهان تابع است. نابود کردن «اتحاد مقدس غربی» توسط ترامپ نقطه عطفی در روند بلندمدت افول قدرتهای امپریالیستی اروپا بود و نابرابری ذاتی روابط فراآتلانتیک را بیپرده آشکار کرد. البته در نهایت آمریکا ناچار خواهد بود برای ادامهی این رقابت امپریالیستی، اتحادهایی جدید ایجاد یا بازسازی کند، اما این فرایند ممکن است سالها بهطول انجامد.
سخنرانی معاون رئیسجمهور جیدی ونس در کنفرانس امنیتی مونیخ در فوریه، شوکی بزرگ برای طبقات حاکم اروپا بود. او در این سخنرانی گفت که مهاجرت و «سانسور» نیروهای نژادپرست و راستافراطیْ تهدیدی بزرگتر از روسیه و چین هستند. در همان روز، ترامپ کابوس حضار را واقعی کرد: او آغاز مذاکرات مستقیم با پوتین را اعلام کرد، بدون آنکه جایی برای اروپا یا حتی اوکراین در آن میز وجود داشته باشد. در عوض، ترامپ اوکراین را وادار کرده منابع طبیعیاش را واگذار کند. این امپریالیسم ناسیونالیستی و تهاجمی پس از اعلام علاقهی ترامپ به گرینلند، کانال پاناما و حتی کانادا بهعنوان اهدافی برای گسترش نفوذ آمریکا نمود یافت. بعداً غزه نیز به لیست مستعمرات احتمالی آمریکا اضافه شد.
هدف اصلی تجاوز امپریالیستی ترامپْ چین و بلوک آن است: گرینلند (و کانادا) بهدلیل موقعیت راهبردی و منابع طبیعی در منطقه قطب شمال، پاناما برای استراتژی و تجارت ــ بهمنظور مقابله با نفوذ فزاینده چین در آمریکای لاتین ــ و غزه برای کسب قدرت در خاورمیانه. در مورد گرینلند و پاناما، ترامپ حتی گزینهی استفاده از زور را رد نکرده است. با این حال، عملی کردن این ادعاها با خط و نشانهای کاخ سفید بسیار فاصله دارد. هدف، ایجاد ترس و فشار برای کسب امتیاز با تغییر معادلات به نفع ترامپ است.
این مسیر سیاسی کاملاً جدیدی برای امپریالیسم آمریکاست. سرمایهداران، سیاستمداران جمهوریخواه و پایگاه رأی ترامپ جذب وعدهی بازگرداندن عظمت آمریکا شدند. روایت غارت اقتصادی آمریکا توسط دیگر کشورها حتی نزدیکترین متحدان مانند اروپا و آسیا را هم هدف قرار داد.
دولتها و طبقات حاکم اروپایی شوکه شدند. کاخ سفید از قدرتش استفاده کرد تا هر چیزی، از تجارت گرفته تا ناتو، را تهدید کند. پاسخ اکثر کشورها، از جمله ماکرون و استارمر، منفعلانه بود، در حالی که متحدان ترامپ مانند اوربان در مجارستان، شادمان شده و اتحادیهی اروپا را «بازنده» نامیدند. با وجود فشارهای بیشتر بر اتحادیهی اروپا، همهی آنها بر سر یک پاسخ مهم یعنی یک رقابت تسلیحاتی تاریخی جدید توافق کردند. خود اتحادیهی اروپا قصد دارد ۸۰۰ میلیارد یورو بیشتر صرف تسلیحات کند.
اتحادیهی اروپا همچنین با الهام از سوئد و کشورهای دیگر، دفترچهای درباره آمادگی برای جنگ به هر خانوار فرستاده است. علاوه بر تبلیغات ناسیونالیستی، نوعی منطقهگرایی طرفدار اروپا با محوریت دفاع از «دموکراسی» و «ارزشهای اروپایی» در حال گسترش است. این روند با جنگ اوکراین و هشدارهای دائمی درباره تهدید قریبالوقوع از سوی روسیه میتواند اثرگذار باشد. با این حال، رقابت تسلیحاتی جدید موجب واکنشهای سیاسی و اجتماعی عظیمی خواهد شد، زیرا برای تأمین بودجه آنْ ریاضت اقتصادی اعمال خواهد شد که میتواند با رکود اقتصادی همراه شده و صحنه را برای مقاومت گسترده و مبارزه فراهم کند، روندی که بیان سیاسی خاص خود را خواهد داشت.
اگرچه آمریکا تحت رهبری ترامپ بلوک غربی را ترک کرده است، این بدان معنا نیست که اتحادیهی اروپا به «قطب سوم» در رقابت امپریالیستی بدل خواهد شد. در حالی که اقدامات واقعی برای کاهش وابستگی به آمریکا انجام میشود، اروپا همچنان شریک درجه دوم خواهد ماند و از تنشها و شکافهای داخلی رنج خواهد برد.
در آسیا نیز پرسشهایی درباره قابلاعتماد بودن امپریالیسم آمریکا مطرح شده است. قدرتهای بیشتری در اروپا، آسیا و خاورمیانه به فکر توسعه سلاح هستهای افتادهاند.
تقابل ژئوپولیتیکی در دههی ۲۰۲۰ که بدیل سوسیالیستی بینالمللی تحلیل و بررسی کرده بود، همچنان تشدید میشود و رویدادهای جهانی را تحت سلطه خود دارد. هیچیک از دو ابرقدرت امپریالیستی بحرانزده نتوانسته ضربهی نهایی را به دیگری وارد کند. این درگیری طولانی از مراحل مختلفی عبور خواهد کرد و ابتکار عمل بین طرفین جابهجا خواهد شد. آمریکا از پویایی ناشی از جنگ اوکراین و بحران اقتصادی چین بهره برده است. اما اکنون، خودبینی و خطای محاسباتی ترامپ در حال فراهم کردن فرصتهای جدیدی برای پکن است. بسیاری از مفسران غربی مشکلات عمیق پیشروی امپریالیسم آمریکا را انکار کرده یا پنهان کردهاند، مشکلاتی که اکنون بهطرز آشفتهای بروز یافتهاند.
استراتژی امپریالیسم چین حتی پیش از ترامپ ۲ برای تبدیلشدن به نقطه اتکای «جنوب جهانی» از حمایت بایدن از جنگ خونین در غزه سود برده بود. اقدامات ترامپ، از جمله اعلام جنگ اقتصادی علیه جهان و نابودی انسجام بلوک غرب، همراه با از بین بردن ابزار قدرت نرم آمریکا مانند حذف ادارهی توسعه بینالمللی آمریکا (USAID) خطر بازگشت تجاوز امپریالیستی او را بیشتر نشان میدهد.
ویژگیهای اصلی تقابل امپریالیستی آمریکا/چین شامل نبرد برای قدرت، اقتصاد، فناوری، قلمرو و منابع است و همه اینها با آمادگی برای درگیری نظامی در هم تنیدهاند. به این معنا، جهان وارد یک دورهی پیشاجنگ شده است. این دوره شامل جنگهای جاری در اوکراین، خاورمیانه، سودان و کنگو نیز میشود. هشدارهایی درباره جنگهای جدید نیز در مناطقی چون اقیانوس آرام غربی و شاخ آفریقا شنیده میشود.
پس از حملهی تروریستی به گردشگران هندو در کشمیر در ۶ مه، ، چند روز درگیری مرزی بین هند و پاکستان با حملات هوایی و تلفات گسترده شدت گرفت. تمامی این جنگها تحتتأثیر درگیری اصلی امپریالیستی قرار خواهند گرفت، اما همچنین شامل قدرتهای امپریالیستی کوچکتر و منطقهای خواهند بود که به دنبال یافتن فضای مانور به نفع خود هستند. جنگ در سودان شامل تسلیحات و نیروهایی از سوی امارات متحده عربی در حمایت از نیروهای پشتیبانی سریع (RSF) است، در حالی که مصر و ترکیه از ارتش رسمی سودان حمایت میکنند.
جنگ طولانی اوکراین و نسلکشی دولت اسرائیلْ دوره جدید را نمایان میکنند، همچون جنگ تجاری همراه با شعارهای ترامپ که خواهان فداکاری بیشتر برای پیروزی ملت است. این عوامل، همراه با افزایش آمادگیهای نظامی، خطر جنگهای بیشتر را افزایش میدهد. هم واشنگتن و هم چین در حال آمادهسازی نیروهای نظامی و جوامع خود برای درگیری بزرگی هستند که پنتاگون از آن با عنوان «جنگ قدرتهای بزرگ» یاد میکند. با این حال، هیچکدام از دو قدرت هنوز آمادهی آغاز چنین درگیریای نیستند.
افزون بر آن، آمادگی نظامی تنها عامل تعیینکننده نیست. جنگ اوکراین به نخبگان حاکم نشان داده که یک جنگ بزرگ چه هزینههایی دارد و چه دشواریهایی از نظر نظامی و سیاسی در پی خواهد داشت. یک جنگ بزرگ همچنین نیازمند تبلیغات سیاسی گسترده و سرکوب پیشگیرانه مخالفتهای کارگری است. این امر مستلزم آمادگی نظامی بسیار قوی و همچنین یک محیط سیاسی و اجتماعی مناسب و مساعد است.
کارزارهای تبلیغاتی با هدف برانگیختن حس میهنپرستی بهطور گستردهای در جریان هستند، که شامل ترویج فزاینده و زمخت نظامیگری نیز میشود: تلاش برای بازسازی اعتبار نیروهای مسلح. این تبلیغات گاهی با عناصر خدمت اجباری نظامی همراه است، که بار دیگر در دستور کار سیاسی بسیاری از کشورها قرار گرفته است. با این حال، این کارزارها هنوز راه درازی در پیش دارند تا بتوانند بهویژه در کشورهای غربی فضای عمومی گستردهای از تمایل واقعی به فدا کردن جان در راه پرچم ایجاد کنند.
با همهی این دلایل، حتی تبلیغات جنگطلبانهترین محافل در چین و آمریکا نیز به معنای آغاز قریبالوقوع جنگ جهانی سوم نیست، اگرچه حوادث نظامیای ممکن است رخ دهد که از کنترل خارج شوند و بازیگرانی مانند اسرائیل، روسیه یا اوکراین میتوانند نقشهای بیثباتکننده عمیقی ایفا کنند. هیچ جای خوشبینی یا کماهمیت شمردن خطرات این نظام فاسد و منحط نیست. ساختن یک جنبش قوی ضدجنگ و ضدامپریالیستی وظیفهای کلیدی برای سوسیالیستها در امروز و آینده است.
بدیل سوسیالیستی بینالمللی در عین درک تشدید تقابلهاْ همچنین تأکید کرده که هر دو دولت امپریالیستی اصلی در بحران عمیق قرار دارند. تمرکز قدرت در دستان یک فرد خود نشانهای از رژیمی بحرانزده است. زیادهخواهی، خودبزرگبینی و سرکوب توسط این رژیمهای منزوی، مقاومتهای تودهای ایجاد خواهد کرد.
خاورمیانه
خاورمیانه در ۱۸ ماه گذشته، از زمان حملهی واپسگرایانه حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و متعاقب آن جنگ نسلکشانهی دولت اسرائیل، شاهد چشمگیرترین رویدادها و تغییرات در توازن قدرت در میان تمام مناطق جهانی بوده است. موقعیت منطقهای اسرائیل با «جنگ هفتجبههای» آن و همچنین با حمایت کامل ترامپ از ماشین جنگی نتانیاهو تقویت شده است. «محور مقاومت» تحت رهبری ایران که روزی موجب ترس بود، متحمل شکستهای جدی شده است؛ حزبالله بهشدت تضعیف شده و رژیم اسد در سوریه فروپاشیده است.
آتشبس در غزه یکی از نخستین ابتکارهای پرمدعای ترامپ در ژانویه بود، اما تنها چند هفته بعدْ وحشت در غزه بدتر از همیشه شد: با گرسنگی جمعیت، بمبارانهای گسترده، اشغال مناطق جدید و کشتارهای جدید. صدها هزار نفر بار دیگر مجبور به فرار از محلهای اسکان موقت خود شدند. در ۲۳ مارس، ۱۵ راننده آمبولانس و پرسنل درمانی در جریان حمله به کاروان آمبولانسها و یک خودروی آتشنشانی کشته شدند. یک هفته بعد، اجساد آنها در یک گور دستهجمعی پیدا شد.
دولت راستگرای افراطی اسرائیل با هدف اعلامشدهی «درهم شکستن حماس» همچنان جنگ را ادامه میدهد. اسموتریچ، وزیر دارایی اسرائیل، اکنون آشکارا میگوید که آزادی گروگانهای باقیمانده دیگر مهمترین مسئله نیست. نتانیاهو اولین رهبر دولتی بود که به دیدار ترامپ در کاخ سفید رفت. در پی آن، از ترامپ پیشنهاد پاکسازی قومی غزه را دریافت کرد: یک نکبت جدید (اشاره به اخراج فلسطینیان در ۱۹۴۸). ترامپ در اواسط آوریل بار دیگر در مورد «ارزش املاک» غزه سخن گفت. سپس دولت اسرائیل در آغاز ماه مه برنامهای جدید برای اشغال کامل نوار غزه و جابهجایی اجباری بخش زیادی از جمعیت آن را اعلام کرد.
کمپینی از گرسنگی و جنگ اجباری برای شکستن مردم فلسطین و خاموش کردن هر امیدی به رهایی یا حتی استقلال در حال وقوع است. اسرائیل بیش از دو ماه تمام کمکها به غزه را متوقف کرده، در حالی که دسترسی به برق و آب را بیشتر محدود کرده است. در این شرایط غیرانسانی، اعلامیههایی برای ترک غزه بین فلسطینیان پخش میشود. دولتهای آفریقای شرقی در حال رایزنی هستند تا پناهجویان فلسطینی را بپذیرند. ترامپ همچنین فشار زیادی بر رژیمهای مصر و اردن وارد میکند.
اما این رژیمها نیز تحت فشار مردم خود هستند. ملک عبدالله اردن، کشوری که اکثریت جمعیت آن فلسطینی هستند، با تظاهرات گستردهای در همبستگی با غزه مواجه شده است. ژنرال السیسی، دیکتاتور مصر، برای سرکوب اعتراضها از نیروی پلیس و ارتش استفاده کرده است، زیرا از شورش مردم میترسد. هر دو رژیم بهشدت به حمایت اقتصادی آمریکا وابستهاند، اما تاکنون بیشتر از پیامدهایی نگرانند که آشکار میکنند آنان خائنانی هستند که به دولت اسرائیل نزدیک شدهاند. قدرت تودهها و مقاومت جمعیْ مانعی در برابر برنامههای ترامپ است.
طرح جایگزین برای غزه که از سوی رژیم مصر و اتحادیه عرب ارائه شده، فقط روی کاغذ وجود دارد. ترامپ و نتانیاهو از پذیرش آن سرباز زدهاند؛ این طرح خواستار دولتی «فناورانه» در غزه است که بعداً جایگزین دولت خودگردان فلسطین شود؛ دولتی که اکنون در کرانهی باختری قدرت اسمی دارد. با وجود اینکه این نهاد عمدتاً پیمانکار اسرائیل است و حمایت ضعیفی در میان مردم فلسطین دارد، هدف نتانیاهو حتی نابودی آن نیز هست. حملات نظامی اسرائیل به کرانهی باختری بدترین حملات در بیش از ۲۰ سال گذشته بوده است.
هدف بزرگ اعلامشدهی نتانیاهو برای نابودی کامل حماس، با وجود تقویت نسبی جایگاه رژیم اسرائیل، تحققناپذیر است. حماس در دورهی آتشبس نشان داد همچنان پابرجاست و بهعنوان تنها نهاد حکومتی در غزه عمل میکند. اطلاعات اسرائیل میگوید که شاخه نظامی حماس بار دیگر ۴۰هزار نیروی مسلح دارد.
نتانیاهو همچنین در تلاش برای تقویت قدرت خود در داخل اسرائیل است، جایی که اکثریت مردم خواهان دولتی دیگر هستند. او میخواهد مقامات عالیرتبه دولتی را ــ رئیس سازمان امنیت داخلی و دادستان کل که هر دو در حال تحقیق دربارهی فساد او هستند ــ حذف کند و «کودتای حقوقی» خود را پیش ببرد که کنترل دادگاهها را به او میدهد. نتانیاهو بودجه را زمانی تصویب کرد که بنگویر، افراطی راستگرا، دوباره وارد دولت شد؛ چون غزه دوباره بمباران شد. آنچه در اسرائیل نیاز است، اپوزیسیونی است واقعی از میان کارگران و جوانان، مستقل از احزاب رسمی و ضعیف موجود، و با مطالباتی برای پایان دادن به جنگ و اشغال، مبارزه با سرمایهداری و امپریالیسم و دفاع از سوسیالیسم دموکراتیک.
نتانیاهو اعلام کرده هدفش «تغییر چهرهی خاورمیانه» است. پرسش بزرگ و نگرانکننده همانا تهدید حملهی نظامی به ایران و پیامدهای آن است. اسرائیل پایگاههای نظامی جدیدی در لبنان و سوریه ایجاد کرده است. در هر دو کشور، بمبافکنهای اسرائیلی حملات منظمی انجام میدهند، با وجود اینکه در لبنان بهصورت رسمی آتشبس برقرار است و مرز با سوریه باید منطقهای غیرنظامی باشد. حملات هوایی در سوریه مناطقی در دمشق را هدف قرار داده و دولت اسرائیل برنامههایی برای پیشروی به ۵۰ کیلومتر دیگر دارد. ایران در هر دو موردْ دشمن اصلی اعلامشده است. متحدان رژیم ایران در سوریه سرنگون و در منطقه بهشدت تضعیف شدهاند. رژیم جدید در سوریه، تحت رهبری اسلامگرای الشراع، با بحران اقتصادی عمیقی مواجه است و بر بیشتر مناطق کشور کنترل ندارد.
آیا نتانیاهو اکنون در حال برنامهریزی برای حملات هوایی گسترده علیه ایران است؟ گزارشهای اطلاعاتی در آمریکا حاکی از آن است که چنین حملهای ممکن است طی شش ماه انجام شود. ترجیح ترامپ به مذاکرات با تهران در آوریل، اعمال فشار بر رژیم ایران برای گرفتن امتیاز بود. تهدیدات جنگ با حملات آمریکا به شورشیان حوثی در یمن، که متحد ایران هستند، تقویت شده است. دیکتاتوری تهران، بهرغم اظهارات چالشبرانگیز، از بحران اقتصادی، اعتراضات و اعتصابات مداوم، و بحران در منطقه متزلزل شده است. توافقات قبلی با دولتهای اروپایی و اوباما برای محدودسازی توانایی ایران در ساخت سلاح هستهای، توسط ترامپ لغو شد و او سیاست «فشار حداکثری» را اعمال کرد، که به معنای تحریمهای سخت و تهدیدهای نظامی بود.
میل ترامپ به اجتناب از جنگی جدید، در صورت امکان، هم به دلیل هزینههای اقتصادی و هم نگرانی از بیثباتی ناشی از آن است. اما ترامپ با «بازهای ضدایرانی» محاصره شده است و اگر نتانیاهو حملهای گسترده انجام دهد، ترامپ از آن حمایت خواهد کرد. در آن صورت، واکنش ایران شدیدتر از تبادل حملات سال گذشته با اسرائیل خواهد بود.
موشکهای ایرانی در ۲۰۱۹ نیمی از صنعت نفت عربستان سعودی را از کار انداختند. این نیز دلیلی است که ترامپ هنوز مجوز حمله نداده است، چراکه نقش رژیم سعودی را در حمایت از اسرائیل و طرح خود برای غزه اساسی میبیند. جنگی گستردهترْ نقش لرزان امپریالیسم آمریکا را در منطقه و جهان بیش از پیش تضعیف خواهد کرد.
خاورمیانه همچنان در آشوب است. فروپاشی رژیم اسد و موج اعتراضها گسترده در ترکیهْ رژیمهای منطقه را ترسانده است. غرور نتانیاهو و ترامپ در نهایت به زیان آنها و قدرت منطقهایشان تمام خواهد شد. تودههای کارگر در منطقه کلید رویدادهای بزرگ آینده را در دست دارند.
اوکراین
سه سال جنگ در اوکراین شاهد تحولات بسیاری بوده است، هرچند که بیشتر خط مقدم نبرد در دو سال گذشته تغییر چندانی نداشته است. امپریالیسم آمریکا در مه ۲۰۲۵ هنوز بهدنبال رسیدن به «توافق صلح» در صد روز نخست ریاستجمهوری ترامپ است. اساس این تلاشْ تنها برای کسب اعتبار شخصی نیست، بلکه مسئلهی هزینههای جنگ، لزوم تمرکز بر مقابله با چین و فشار بر قدرتهای اروپایی برای تقویت نیروهای نظامیشان نیز مطرح است. علاوه بر این، ترامپ خواهان دسترسی به منابع معدنی و طبیعی اوکراین است.
«آتشبسهای» جزئی اعلامشده تا به حالْ شامل زیرساختها، دریای سیاه و در تعطیلات عید پاکْ فقط روی کاغذ عملی شدهاند. نبرد از هر دو طرف ادامه داشته و همراه با جنگ فرسایشی در خط مقدم میادین نبرد، موشکها و پهپادها به سمت غیرنظامیان و تأسیسات شلیک میشوند. آمار رسمی کشتهشدگان و زخمیها وجود ندارد، اما برخی منابع میگویند شمار آنها از یک میلیون نفر فراتر رفته است. ۶ میلیون و ۹۰۰ هزار پناهجوی اوکراینی در خارج از کشور هستند و ۳ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر در داخل کشور آواره شدهاند.
حالوهوای امید و انتظار پیش از «حمله بهاری» پیشبینیشده در ۲۰۲۳ در اوکراین کاملاً از بین رفته است. آن امیدها بر موفقیت حملات غافلگیرکننده در پاییز ۲۰۲۲ و وعدهی حمایت تسلیحاتی پیشرفتهتر از سوی قدرتهای غربی بنا شده بود. اما بهجای آن، نیروهای روسیه موفق شدهاند ــ هرچند بسیار کند و با هزینههای سنگین ــ پیشروی کنند. روسیه صدها هزار نیروی جدید بسیج کرده و صنعت خود را به خدمت جنگ درآورده است. یورش ارتش اوکراین به منطقه کورسک، که بهعنوان ابزاری در مذاکرات در نظر گرفته شده بود، با شکست مواجه شد و نیروها مجبور به عقبنشینی شدند.
تغییر فضای سیاسی در اوکراین و نیز در اروپا، که ناشی از وضعیت نظامی رو به وخامت و تحملناپذیر است، فرصت مناسبی برای اجرای دستور کار ترامپ جهت قطع حمایت نظامی آمریکا از کییف ایجاد کرده است. این کار تحت پوشش «توافق صلح» انجام میشود، با این ادعا که در غیر این صورت، روسیه ممکن است تمام کشور را تصرف کند.
زلنسکی و دولت اوکراین با اولتیماتومهایی مواجه شدند شامل توقف کمکهای نظامی و اطلاعاتی و اعمال فشار برای پذیرش توافقی منابعمحور که دسترسی آمریکا به فلزات نادر و منابع معدنی به همراه سهمی از سود صادراتی برای اوکراین را تضمین میکند. ترامپ با این اقداماتْ نقش تعیینکنندهی امپریالیسم آمریکا را در جنگ اوکراین آشکار ساخت، جایی که ارتش اوکراین در واقع نقش نیابتی برای امپریالیسم غرب بازی میکند. نمونههای بیشماری از این وجود دارد که امپریالیسم آمریکا وقتی منافعش تغییر میکند، متحدان نیابتی خود را رها میکند.
در ابتدای ماه مه، هم توافق و هم عدمتوافق محتمل هستند. پوتین تلاش میکند روند مذاکرات را طولانی کند تا قلمرو بیشتری تصرف کرده و بر ترامپ فشار وارد کند. ترامپ نیز، با وجود ابراز گاهبهگاه نارضایتی از پوتین، بهشدت خواهان دستیابی به توافق است. آنچه تا این لحظه فاش شده، این است که چنین توافقی، همانگونه که پیشبینی میشود، عمدتاً خطوط مقدم فعلی را منجمد خواهد کرد. بحثبرانگیزترین بخش برنامهی لورفته برای اوکراین و متحدان اروپاییاش این است که واشنگتن کریمه را بهعنوان بخشی از خاک روسیه بهرسمیت خواهد شناخت.
فشار بر زلنسکی برای پذیرش توافق بسیار زیاد است. اتحادیهی اروپا و بریتانیا میتوانند وانمود کنند که حامی اوکراین هستند، اما تأثیر واقعی کمی بر روند دارند. همچنین، به استثنای مسئلهی کریمه، عناصر اصلی برنامهی صلح ترامپ یعنی خط مقدم منجمدشده و عدم عضویت اوکراین در ناتو، از مدتها پیش در پایتختهای اروپایی از جمله کییف، بهعنوان امری اجتنابناپذیر پذیرفته شدهاند.
در میان برخی رهبران تحت فشار اروپایی، در پس چهرههایی که هنوز حمایت از اوکراین را اعلام میکنند، نوعی آسودگی خاطر وجود دارد. آنها پس از توافق و در صورت موافقت مسکو، نیروهای حافظ صلح نمادینی خواهند فرستاد. در عین حال، تبلیغات بیپایان دربارهی تهدید تهاجمات جدید روسیه ادامه خواهد داشت. دولتهای کشورهای بالتیک، دانمارک، لهستان و دیگر کشورها مدام هشدار میدهند که جنگ بعدی ممکن است فراتر از اوکراین باشد.
برای پوتین، «توافق صلح» همچنین مزایایی چون وعدهی لغو تحریمها و توافقهای اقتصادی از سوی ترامپ دارد. او از همین مذاکرات نیز نوعی اعتبار و پرستیژ کسب کرده است. با اینکه تاکنون از طریق حمایت حیاتی چین تحریمها را تاب آورده است، اقتصاد جنگی در مقیاس کامل قابل دوام نیست و همچنین آرامش نسبی در اعتراضات و جنبشهای اعتراضی نیز موقتی است. برای اوکراین، چنین توافقی آغاز دورهای جدید خواهد بود که در آن رنج مردم بیشتر به دلیل رفتار نواستعماری آمریکا خواهد بود تا خود جنگ. این وضعیت میتواند راه را برای مبارزه طبقهی کارگر هموار کند، ولی همچنین خطر رشد بیشتر راست افراطی در دولتی بهشدت نظامیشده را در پی دارد.
بحران سیاسی و چرخش ارتجاعی سرمایهداری
یکی از روندهایی که در آخرین سند چشماندازهای جهانی ما مورد تأکید قرار گرفته بود و اکنون با ظهور دوباره ترامپ ۲ به شکلی خشن و آشکار اثبات شده، چرخش ارتجاعی طبقهی حاکم در این دوره است. در مقدمه آن سند آمده بود: سرمایهداری امروز «… نظامی بدون هیچ امیدی برای آینده است؛ سرمایهداری که ناتوان از ارائهی هر نوع خوشبینی به لایهای معنادار از جمعیت، حتی در درون خود طبقهی حاکم است، تنها پاسخش به بحرانهای پیدرپیْ حرکت به سوی مسیرهایی هرچه بیشتر انگلی و فلاکتبار است. سرمایهداری دههی ۲۰۲۰ یک غول ارتجاعی را به حرکت درآورده که تنها با مبارزهی طبقهی کارگر، و در نهایت قدرتگیری طبقهی کارگر، میتوان آن را متوقف و معکوس کرد.»
فقط در چنین چارچوبی میتوان جهتگیری سیاسی دولتها و احزاب سرمایهداری امروز را درک کرد. حتی در نیمهی دوم دههی ۲۰۱۰، ظهور ترامپ بهعنوان چهرهای برجسته، بازتاب یک روند جهانی بود؛ چرا که نیروهای راست پوپولیست و راست افراطی رشد کرده و احزاب سنتی جناح راست را نیز به تصویر خود دگرسان کرده بودند. این یکی از آشکارترین جلوههای بحران سیاسی و قطببندی ناشی از بحران اقتصادی ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ بود. اما اکنون که وارد نیمهی دوم دههی ۲۰۲۰ شدهایم، سلطه ترامپیسم بر سیاست جهانی به سطحی کاملاً جدید رسیده است.
این تا حدی نتیجهی شکستها و افولِ دیگر نمودهای عمدهی فاز بحران سیاسی در دههی ۲۰۱۰ است؛ یعنی ظهور نیروها و رهبران چپ رفرمیست جدید که به رشد بیشتر جناح راست دامن زده است. اما مهمتر از آن، بازتاب یک چرخش قاطعتر به راست از سوی طبقهی حاکم در سطح بینالمللی است. بخشهایی از دستگاه حاکمه بورژوایی در دههی ۲۰۱۰ با ترامپیسم لاس میزدند، اما طبقهی حاکم در کل هنوز ترجیح میداد به ابزارهای سیاسی آزمودهشدهی خود پایبند بماند. امروز اما، دستور کار عمومی ترامپیسم یعنی ناسیونالیسم، نظامیگری و مجموعهای گسترده از سیاستهای ضدکارگری و ارتجاعی، از سوی بورژوازی برای دفاع از منافعش در میانهی بحرانهای فزاینده پذیرفته شده است.
افزایش اقتدارگرایی نیز بخش جداییناپذیر این چرخش ارتجاعی است. جهانیسازی نئولیبرال سرمایهداریْ ابزاری برای افزایش سود از طریق بهرهکشی بیشتر، تقسیمکار بینالمللی فوقاستثماری و حمله به رفاه اجتماعی و شرایط زندگی طبقهی کارگر بود. اما نتیجهی نهایی آنْ رکود بزرگ و زنجیرهای از بحرانها بود که احزاب، سیاستها و نهادهای دورهی نئولیبرالی را بیاعتبار و متزلزل ساخت. اکنون سرمایهداران، در حرکتی تقریباً ناامیدانه، بیش از پیش به «حکمرانی مردان قدرتمند» روی آوردهاند تا نیازهای موقتی خود را تأمین کنند. این نیازها نهتنها با تشدید درگیریهای امپریالیستی و تنشهای ملی گره خورده، بلکه با تهدید آشوب اجتماعی و بیثباتی داخلی نیز همراه است، پسلرزههای امواج مبارزات و شورشهایی که در سالهای اخیر رژیمهایی را در سراسر جهان به لرزه درآورد.
ما از ترامپ ۲ بهعنوان یک رژیم بناپارتی پارلمانی یاد کردهایم. این فقط به ماهیت اقتدارگرایانهی آن اشاره ندارد، بلکه به درجهای از حکمرانی شخصی نیز مربوط است که او در پی اعمال آن بر جامعه و حتی بر طبقهی حاکم تحت نمایندگیاش است. ترامپ میکوشد منافع طبقهی میلیاردرها را نه مانند خدمتگزاران ترسویی همچون بیل کلینتون یا اوباما بلکه همچون ارباب آنها، همچون پوتین، پیش ببرد.
ترامپ اکنون گامهای اقتدارگرایانهی ارتجاعی برمیدارد، از جمله اخراج مهاجرانی که برخی از آنها طبق رأی دادگاه اجازهی ماندن در آمریکا را داشتند، تا تحویل آنها به شکنجهگاههای رژیم بوکله در السالوادور. بخشی از هدف این اقدامات، از جمله تهدید به اخراج شهروندان آمریکایی و اخراج دانشجویان خارجی حامی فلسطین، ایجاد رعب و وحشت گسترده است. این اقدامات از جمله در قالب تقابل با قوهی قضائیه یک بحران قانون اساسی نیز بهراه انداخته است.
با این حال، گرچه دستور کار ترامپ برای تمرکز بیسابقهی قدرت اجرایی در دستان خودش روشن است، هنوز مشخص نیست تا چه حد در این مسیر موفق خواهد شد. عامل کلیدی که مانع از برپایی یک دیکتاتوری کامل در آمریکا میشود، نه نهادهای مستحکم جمهوریخواهانه یا سازوکارهای «کنترل و توازن» پیشین، بلکه توازن طبقاتی نیروهاست. در نهایت، این مبارزهی طبقاتی است که سرنوشت بحران دموکراسی بورژوایی آمریکا را رقم خواهد زد: شکست طبقهی کارگر که با وجود برخی پیشرویها هنوز در وضعیت تاریخی ضعیفی بهسر میبرد، در نبردهای عظیمی که اکنون آغاز شده، میتواند به ترامپ اجازه دهد بیشتر در مسیر قبضهی قدرت پیش برود، در حالی که پیروزیها جهتگیری متفاوتی را نشان خواهند داد.
در مجموع، همچنان این واقعیت باقی است که پاندول سیاسی فعلاً به سوی راست در حال حرکت است. حتی در جاهایی که جناح راست در قدرت نیست، معمولاً نیرویی با بیشترین شتاب محسوب میشود. ترامپیستها در سه قدرت مهم اروپایی ــ آلمان، بریتانیا و فرانسه ــ پیشتاز نظرسنجیها هستند و در موقعیت قویای در مهمترین انتخاباتهای پیشرو در آمریکای لاتین (شیلی، کلمبیا و برزیل) قرار دارند.
با این حال، در حالی که پیروزی ترامپ نیروهای مشابه در سراسر جهان را تقویت کرده، عملکردش در قدرت او را برای بسیاری به یک بار منفی تبدیل کرده است. این موضوع بهطور چشمگیر در کانادا نمود یافت، جایی که محافظهکاران ترامپی که بهنظر میرسید در مسیر پیروزی قاطع هستند، با رفتار ترامپ در قبال «ایالت پنجاهویکم» یعنی کانادا به بحران کشیده شدند. این مسأله باعث شد لیبرالها با تکیه بر واکنشی ناسیونالیستی به تهاجم ترامپ، شکست را به پیروزی تبدیل کنند. در استرالیا نیز الگوی مشابهی دیده شد و حزب کارگر توانست بازگردد و بار دیگر پیروز شود.
با این حال، در اغلب موارد، هرجومرج و بحرانهای ترامپ بهتنهایی نمیتوانند به روند کلی صعود جناح راست بینالمللی لطمه بزنند: پایه واقعی خیزش امثال فاراژ، بولسونارو، لوپن و دیگرانْ ترامپ نیست، بلکه بحرانهای عمیقی است که تمام عرصههای زندگی و سیاست را دربر گرفته است. دولتهای لیبرال و «میانهرو» شاید موقتاً از احساسات ضدترامپ در جهان سود ببرند، اما این منفعت کوتاهمدت خواهد بود. بهطور کلی، ناسیونالیسم اقتصادی ترامپ سیاست ناسیونالیستی بیشتری بهدنبال خواهد داشت، چنانکه در دههی ۱۹۳۰ نیز چنین شد. گرچه هیچکدام از نیروهای اصلی راست در حال ظهور را نمیتوان بهدرستی فاشیست نامید، اما برخی از آنها شاخههای فاشیستی دارند (مانند AfD در آلمان) و در همهی موارد نیروهای فاشیستی یا فعال «میدانی» را جسورتر میسازند.
در واقع، همین نیروهای «میانهرو»، لیبرال و سوسیالدموکرات نیز بیشازپیش با گفتمان سیاسی ترامپ همنوا شدهاند. واکنش این نیروها به خیزش جناح راست، تقریباً بدون استثنا، تقلید از آن بوده است، چه در حوزهی حملات فرهنگی سمی علیه مهاجران، اقلیتهای جنسی و گفتمان «ضد بیداری»، و چه در زمینهی سیاستهای فاجعهبار اقلیمی «حفاری کن، بیوقفه حفاری کن» که دولتها در سراسر جهان در حال تقویت آنها هستند، و سالها وعدهی دروغین برای کاهش انتشار گازهای گلخانهای را کنار گذاشتهاند.
بهویژه افراد ترنسْ هدف موجی وحشتناک از حملات طبقهی سرمایهدار در سطح بینالمللی قرار گرفتهاند. تنها در دو روز ماه آوریل، آنها با ضربههایی وحشیانه روبهرو شدند: ابتدا در مجارستان، جایی که رژیم ارتجاعی اوربان تمام تجمعات حامی LGBTQ+ را ممنوع کرد، و سپس در بریتانیا که دیوان عالی کشور حکم داد زنان ترنسْ زن محسوب نمیشوند، موضعی که با استقبال نخستوزیر «کارگر» بریتانیا روبهرو شد.
حتی رویکرد «ارهی برقی» ترامپ و ماسک، یعنی دوج یا وزارت کارآمدی دولت، نیز توسط دولتهای میانهرو اقتباس شده است: حزب کارگر استارمر در بریتانیا، سرویس سلامت ملی (NHS) و دهها هزار شغل آن را منحل کرد، و دولت ماکرون در فرانسه در حال برنامهریزی برای کاهش ۶درصد از هزینههای عمومی تا ۲۰۲۹ است.
استقلال طبقهی کارگر، کلید ماجراست
برای سوسیالیستها، این نکته باید بر پایهای اساسی برای یک برنامهی مبارزه با ترامپهای این جهان انگشت بگذارد: استقلال طبقهی کارگر در برابر هم راستِ در حال صعود و هم بازماندههای بیاعتبارِ نولیبرالیسم (و سوسیالدموکراسی سابق) حاکم. امیدهایی که همواره در میان رفرمیستها و لیبرالها در طول تاریخ وجود داشته است ــ اینکه این یا آن بخش از دستگاه سرمایهداری، یا حتی خودِ دولت از طریق قوانین و قواعد مقدس، جلوِ واپسگرایی را خواهد گرفت ــ سرانجام به یأس خواهد انجامید. این امر شامل کسانی نیز میشود که امروز امید بستهاند «جنگِ حقوقی» علیه لوپن، بولسونارو و جورجسکو در رومانی بتواند با موفقیت حرکتهایی را که آنان نمایندگی میکنند متوقف سازد.
مقاومت قاطع و ناگزیر تودهای علیه ارتجاع از دل طبقات حاکم پدید نمیآید. زمانی که شکافهای جدی درون طبقهی حاکم ایجاد شود ــ که خواهد شد ــ این شکافها توسط جنبشهای عظیم از پایین هدایت خواهند شد. آنگاه، اگر طبقهی کارگر بهطور مستقل سازماندهی شده باشد، از جمله در عرصهی سیاسی، میتوان از این شکافها به نفع تغییرات انقلابی استفاده کرد. مارکسیستها باید به نقش طبقهی کارگر در خنثیسازی چندین طرح ارتجاعی ترامپ در دورهی اول او اشاره کنند و نیز به اقدامهای تودهای، از جمله اعتصابات بزرگ کارگری در کره جنوبی که در دسامبر ۲۰۲۴ تلاش برای کودتای یون را خنثی کرد. افزون بر این، در ترکیه و صربستان، جنبشهای تودهای تاریخی رژیمهای بناپارتی را به شدیدترین بحرانهای چند دهه اخیر خود کشاندهاند.
در این زمینه، استقلال سیاسی حیاتی است. در همین راستا، خواست تشکیل احزاب جدید چپ کارگری در سراسر جهان بیش از هر زمان دیگری اهمیت یافته و در برنامههای بدیل سوسیالیستی بینالمللی جایگاه برجستهای دارد. در حقیقت، این بخش از برنامهی ما بیشازپیش در برخورد با واقعیت قرار گرفته، چرا که موج جدیدی از مبارزات سیاسی چپ آغاز شده است. این امر در انتخابات آلمان با رشد تاریخی حزب دی لینکِه (Die Linke) منعکس شد: انفجار عضویت در این حزب حتی از میزان آرای آن مهمتر بود. در بریتانیا، به نظر میرسد یک حزب/تشکل جدید چپ به زودی راهاندازی خواهد شد، در شرایطی که حزب کارگر وارد دوران ریاضتی جدیدی شده و ترامپیسم بریتانیایی در قالب حزب رفرم در حال اوجگیری است. ملانشون در فرانسه نیز همچنان نقطه رجوعی حیاتی در وضعیت انفجاری آن کشور باقی مانده است.
با این حال، برنامه ما نباید صرفاً به مطالبهی تشکیل چنین احزابی محدود شود، بلکه باید استراتژیای برای رشد موفقیتآمیز آنها نیز ترسیم کند. این مسأله بهطور درونی با نیاز به حل بحران رهبری جنبش کارگری گره خورده است. در دهههای اخیر، این بحران پایدار عمدتاً از طریق رفرمیسم قرن ۲۱ خود را نشان داده است که در مواجهه با بحران عمیق سرمایهداری شکست خورد.
با این حال، امروز باید اذعان کرد که با توجه به نقطه شروع ضعیف بازسازماندهی سیاسی طبقهی کارگر در این قرن، پس از شکستهای دوران پس از استالینیسم، ضعف شدید چپ انقلابی و حتی ورود به چرخهی جدیدی از نبردهای طبقاتیْ رفرمیسم هنوز به هیچوجه پشت سر گذاشته نشده است. در نبود جنبشهای سیاسی جدیدی که بر پایه درسهای شکست کوربینیسم و برنی سندرز در دههی ۲۰۱۰ بنا شده باشند، همان چهرهها بار دیگر در نقشهای رهبری ظاهر شدهاند. کوربین در رأس بدیلی چپگرا در حال شکلگیری نسبت به حزب کارگر قرار خواهد گرفت و سندرز و ای او سی (AOC)[۴] نیز با تور «مبارزه با الیگارشی» جمعیتهایی را جذب میکنند که گاه از دوران کمپینهای ۲۰۱۶ و ۲۰۲۰ سندرز نیز بیشتر است.
وظیفهی مارکسیستها در چنین شرایطی آن نیست که از حاشیه دست به انتقادهای فرقهای بزنند، بلکه باید برنامهای روشنتر و برندهتر عرضه کنند؛ برنامهای که پس از شکستهای سنگینِ سالهای اخیر، راه پیشروی را نشان دهد. ستونهای اصلی این برنامه چنیناند: تکیه بر مبارزه در خیابانها و محیطهای کار، نه دلبستن به نهادگرایی و بازیهای انتخاباتی؛ بهجای منطق «شر کمتر»، ایستادگی رزمنده در برابر سراسر دستگاه سیاسی ــ هم راستِ سربرافراشته و هم نیروهای بیاعتباری که زمینهساز اوجگیری آن بودهاند؛ ایجاد ساختارهای تودهای و دموکراتیک برای برپایی حزبهایی برخاسته از، بهدست و برای طبقهی کارگر؛ و سرانجام، طرحی سوسیالیستی و ضدامپریالیستی که ریشهی غول واپسگرای سرمایهداری دههی ۲۰۲۰ را هدف گیرد.
نبردهای طبقاتی در حال شکلگیری
در حالی که پیامدهای سیاسی جنگ تجاری ترامپ، ناسیونالیسم بیشتر و قطبیسازی عمیقتر خواهد بود و این امر در جناح چپ نیز بازتابهایی خواهد داشت، پیامدهای آن در زمینهی مبارزه طبقاتی برای مارکسیستها حتی تعیینکنندهتر خواهد بود.
موجی از تورم در سالهای ۲۰۲۳-۲۰۲۲ اقتصاد جهانی را دربرگرفت که ریشههای آن در پایان قرنطینههای کرونا، اختلال در زنجیره عرضه و سودجویی شرکتها بود و جنگ اوکراین آن را تشدید کرد. کارگران در واکنش به این وضعیتْ تأثیر کلاسیک (اگرچه نه همگانی) تورم بر مبارزه طبقاتی را نشان دادند، و موجی از اعتصابات بزرگ در سطح بینالمللی شکل گرفت. این وضعیت در چندین کشور مهمْ مبارزات کارگری را به سطح تاریخی رساند. مهمتر اینکه، این موج مبارزهی صنعتی عمدتاً با شکست برای طبقهی کارگر پایان نیافت، بلکه به تقویت نسبی اعتماد به نفس و توان مبارزاتی آن منجر شد.
امروز، تأثیر تورمی سیاستهای ترامپ ۲ در زمینهای جدید بروز خواهد کرد؛ این بار همراه با موجی از ریاضت اقتصادی که دولتها برای اجرای آن در حال آمادهسازی هستند. این ترکیب میتواند حتی انفجاریتر از گذشته باشد. اعتصاب عمومی عظیم ۱۰ آوریل در آرژانتین در برابر چنین حملات ضددستمزدی، گویای این روند است. در اروپا، هر دو کشور بلژیک و یونان در سال جاری با چندین اعتصاب عمومی علیه ریاضت مواجه بودهاند. در جهان تحت سلطه (نواستعماری)، تأثیر اقتصادی فلجکننده جنگهای تجاری ترامپ ممکن است رژیمهای ضعیف موجود را سرنگون کند؛ درست همانطور که در سالهای اخیر در بنگلادش و سریلانکا شاهد بودیم.
مقاومت در برابر اقتدارگرایی
در خصوص یونان، افشاگریهای مربوط به فساد در فاجعه ریلی تمپی در ۲۰۲۳ خشم عمومی شدیدی را برانگیخت و جرقهی مبارزه را زد. همین مضمون فساد و بیتوجهی جنایتکارانه که باعث تلفات جمعی میشود، محرک بزرگترین جنبش اعتراضی در تاریخ صربستان نیز شد، که بحرانی موجودیتی برای رژیم ووچیچ ایجاد کرد، بحرانی که هنوز پایان نیافته است. در واکنش به مرگ بیش از ۶۰ نفر در آتشسوزی باشگاه شبانه، و همچنین اعتصاب بزرگ معلمان در کرواسی این جنبش الهامبخش اعتراضات تند در مقدونیه شمالی نیز شد.
ووچیچ تنها مرد مقتدر بناپارتی نیست که از جنبشهای تودهای تاریخی هراس دارد. در ترکیه، میلیونها نفر سرکوب بیسابقهی اردوغان را در پی زندانی شدن اصلیترین رقیبش (اماماوغلو) به چالش کشیدند. در زمان نگارش این متن، اعتراضات با وجود هزاران بازداشت هنوز خاموش نشدهاند. با این حال، این جنبش بهشدت محدود شده، چرا که حزب بورژوایی حزب جمهوریخواه خلق (Republican people’s Party) بر آن سلطه دارد و جنبش کارگری نیز در چالش با این سلطه ناکام مانده است. همانگونه که پیشتر گفته شد، استقلال طبقاتی و برنامهی سوسیالیستی کلیدیاند.
با این حال، ایالات متحده صحنه اصلی نبرد تودهای علیه ترامپیسم خواهد بود. پس از دورهای از اعتراضات محدود، در ماه آوریل انسداد شکسته شد؛ دو روز اعتراض بزرگ برگزار شد که اولین آن (۵ آوریل) بزرگترین روز بسیج مردمی با حضور میلیونها نفر در خیابانها از زمان شورشهای «جان سیاهان مهم است» در سال ۲۰۲۰بود.
حملهی تاریخی ترامپ به جنبش کارگری، شامل اخراجهای گسترده و فرمانهای اجرایی برای لغو حقوق چانهزنی جمعی برای ۵ درصد از اعضای اتحادیههای آمریکا، احتمال رویارویی مستقیم با کارگران سازمانیافته را برجسته کرده است. با اینکه واکنش ساختار رهبری اتحادیهها عمدتاً ضعیف و ناکارآمد بوده، ایدهی کنش مستقیم طبقهی کارگر در بخشی از فعالان مطرح شده است. تعداد محدودی از رهبران اتحادیهها، از جمله رهبر مهم مهمانداران پرواز، سارا نلسون، درخواستهایی برای اعتصاب عمومی مطرح کردهاند که اگرچه تبلیغاتیاند، اما بسیار مهم و خوشایند تلقی میشوند. نیروهای ما در ایالات متحده، که از همان روز نخست ترامپ ۲ در خیابانها حضور داشتند، بر ضرورت فراخوان اعتصاب عمومی سراسری به عنوان گام بعدی اساسی برای شکلدادن به جنبشی برای شکست ترامپ تأکید دارند.
تأکید بر این نکته نیز حیاتی است که مبارزات ضداقتدارگرایی و ضدریاضتی باید با جنبش جهانی همبستگی با مردم فلسطین پیوند بخورد. این بزرگترین جنبش اعتراضی جهانی در سالهای اخیر است که میلیونها نفر را طی بیش از ۱۸ ماه به خیابانها کشانده. این جنبش تأثیر سیاسی عظیمی در سراسر جهان داشته، اما موفق به توقف یورش نسلکُشی دولت اسرائیل نشده، و همچنین نتوانسته حمایت قاطع امپریالیسم آمریکا و غرب از اسرائیل را به چالش بکشد.
این شکست، تقصیر دهها میلیون نفری که در آن شرکت داشتهاند نیست، بلکه ناشی از اهمیت بنیادین منافع امپریالیستی در منطقه و نقش استراتژیک اسرائیل در حفظ آنهاست. این مسأله همچنین به ضعفهای بنیادین رهبری بسیاری از بخشهای این جنبش مربوط میشود، که فاقد چشمانداز سوسیالیستی- انترناسیونالیستی و مبتنی بر مبارزه طبقاتیاند. پاسخ ما به این بنبست، نه تسلیم یا دلسردی، بلکه ارائهی برنامهای برای ارتقاء مبارزه به سطحی بالاتر است.
بخش مهمی از این برنامه، ترکیب تظاهراتهای خیابانی با اقدام مستقیم طبقهی کارگر به رهبری جنبش کارگری برای مختل کردن ماشین جنگی اسرائیل است. ما خواستار آن هستیم که رهبران اتحادیهها ــ چه در خاورمیانه و چه در کشورهای غربی ــ با توقف تولید و ارسال تسلیحات و سایر کمکها به دولت آدمکش اسرائیل شعارهای ضدکشتار را به اقدام واقعی تبدیل کنند. این برنامهی عملیاتی باید با یک برنامهی سیاسی فراگیر برای قدرت طبقهی کارگر در سراسر منطقه پیوند بخورد، برنامهای که آرمان آزادی فلسطین را، که ترامپ و نتانیاهو قصد دارند به کلی نابود کنند، در عصر ما زنده نگه دارد.
برنامه و رهبری سوسیالیستی کلیدی است
رسیدگی به بحران رهبری طبقهی کارگر برای ایجاد مقاومت مورد نیاز در عصر ترامپ ۲ بسیار مهم است. به طور کلی، رهبری اکثریت قریب به اتفاق جنبش کارگری جهان به هیچ وجه به این باور مسلح نیستند که مبارزهی تودهای طبقهی کارگر میتواند لغزش به سمت ارتجاع را معکوس کند. در مقابل، این باور برای دیدگاه و برنامهی سوسیالیستی ما اساسی است.
این تناقض پیش از این حضور خود را در مبارزات این برهه از تاریخ نشان داده است. در آرژانتین، اعتصاب عمومی، از دیدگاه رهبری سی ژ ت (CGT) [۵]، نه به عنوان آغاز یک رویارویی قاطع با دولت مایلی و سیاستهای آن، بلکه به عنوان یک «سوپاپ فرار» سازماندهی شد که پس از آن باید بسیج عمومی صورت گیرد. اتحادیههای آمریکایی که تحت تأثیر حملات ترامپ با بحران وجودی روبهرو هستند، عمدتاً به سلاح «اقدام قانونی» به جای بسیج اعضای خود متوسل شدهاند. در بسیاری از موارد، این استراتژی شکستخورده نیز عمیقاً سیاسی است، و رهبران اتحادیههای جریان اصلی مصمم هستند که به دامن احزاب بیاعتبار «میانهرو» مستقر، که اغلب رنگ و بوی سوسیال دموکراتیک دارند، بچسبند.
با این حال، در این دوره، نبرد سیاسی سوسیالیستها در درون جنبش کارگری نه تنها علیه کسانی است که استراتژیهای ورشکستهای برای مبارزه با ترامپیسم دارند، بلکه علیه نفوذ ایدههای ناسیونالیستی ارتجاعی به صفوف خود جنبش نیز هست. یکی از ویژگیهای تاریخی بسیاری از رژیمهای بناپارتیستی در طول تاریخ، از شارل دوگل گرفته تا پرون در آرژانتین، تمایل به جذب عناصری از جنبش کارگری به یک دستور کار ناسیونالیستی بورژوایی بوده است. ترامپ پیش از این در این زمینه با رهبر بزرگترین اتحادیه بخش خصوصی کشور (شان اوبراین از تیمسترز) که از قبل از انتخاب مجددش احمق مفیدی برای ترامپیستها بوده است، به موفقیتهای مهمی دست یافته است. سایر رهبران اتحادیهها، از جمله شان فین از اتحادیهی کارگران خودرو نیز در حمایت از سیاست تعرفهای دولت صف کشیدهاند.
این مواضع توسط رهبران اتحادیهها در کانادا، مکزیک و فراتر از آن نیز تکرار شده است، زیرا بوروکراسیهای همکاری طبقاتی در حمایت از «منافع ملی» و صنایع طعمه را میگیرند. سوسیالیستها نه طرفدار تجارت آزاد هستند و نه طرفدار حمایتگرایی. عدم حمایت از سیاستهای حمایتی دولتهای «ما» بخش جداییناپذیری از تأکید بر استقلال طبقهی کارگر در عصر حاضر است. ما در مقابل موضع رهبران اتحادیه که دنبالهروی سیاستهای دولتهای ملی هستند، همبستگی بینالمللی و اقدام طبقهی کارگر در سراسر مرزها را در دفاع از مشاغل، دستمزدها و شرایط کار مطرح میکنیم. ما خواستار آن هستیم که صنایعی که در معرض خطر تعطیلی ناشی از جنگهای تجاری هستند، تحت کنترل دموکراتیک کارگران ملی شوند و در صورت لزوم به سمت کار و تولید مفید اجتماعی تغییر جهت دهند.
یکی دیگر از عناصر جدید بسیار مهم در پویایی مبارزهی طبقاتی امروز، محوریت جنگ و امپریالیسم در عصر جدید ریاضت اقتصادی است. در هر کشور، «انتخابهای دشوار» به نام هزینههای نظامی و دفاع از قلمرو توجیه خواهند شد. این امر به مبارزه طبقاتی لبهی تیزتری خواهد بخشید و کارگران اعتصابکننده و معترض به عنوان کمککننده و همدست دشمن اهریمنی جلوه داده میشوند. گوشهای از این موضوع در شکار و آزار و اذیت «یهودستیزی» که علیه معترضان ضد جنگ در بسیاری از کشورها اعمال شده است، دیده شده است.
این وضعیت، اهمیت مبارزه برای یک موضع منسجم انترناسیونالیستی و ضد امپریالیستی در جنبش کارگری را برجسته میکند. این امر علاوه بر مخالفت با حمایت از منافع ملی «ما» در یک دولت سرمایهداری معین، شامل مخالفت با هرگونه امپریالیسم نیز میشود. به طور خاص، ما باید به مبارزه با این ایده که امپریالیسم چین نمایانگر یک وزنهی مترقی در برابر امپراتوری منفور ایالات متحده است، ادامه دهیم. درک بدیل سوسیالیستی بین المللی از احیای سرمایهداری در چین، ویژگی ارزشمندی در کمک به درک ما از رویدادها و وظایفمان است.
نتیجهگیری
در نهایت، همهی این ملاحظات به یک نتیجهی اساسی اشاره دارند: لزوم ایجاد نیروها و نفوذ مارکسیسم در میان طبقهی کارگر، جوانان و افراد ستمدیده. در تحلیل نهایی، چشماندازهای جهانی روشن تنها در صورتی ارزش دارند که بتوانند با سازماندهی انقلابی، نظم و اراده لازم برای تأثیرگذاری بر فرآیندهای توصیفشده همراه شوند.
سرعت سرسامآور تغییر که مشخصهی وضعیت جهان است، جسارت و فروتنی مارکسیستها را میطلبد: جسارتی که در اشتیاق و عزم راسخ برای درک، توصیف و مداخله در رویدادها بیان میشود، و فروتنی مورد نیاز برای باز بودن در برابر بازنگری هر ایده و طرح، تحت ضربات چکشی تغییرات بیرحمانه در وضعیت عینی. بدیل سوسیالیستی بینالمللی با این روحیه به توسعهی چشماندازهای جهانی خود ادامه خواهد داد.
* مقالهی حاضر ترجمهای است از The World Of Trump 2.0 که در این لینک یافته میشود. تاریخ انتشار این مقاله مه ۲۰۲۵ است.
یادداشتها
[۱]. بر اساس نظریهی رانش قارهایْ پوستهی کُرهی زمین از ۷ یا ۸ صفحهی اصلی، که خود شامل صفحات فرعیاند، ساخته شده است. این صفحات بهصورت مداوم در حال حرکت هستند و بر اثر برخورد این صفحات پدیدههایی همچون زلزل، گسل، شکستگیها، تشکیل کوهها، چینخوردگی و دیگر پدیدهها حاصل میشوند- م.
[2]. شاخص اِساندپی ۵۰۰ (S&P 500) یکی از مهمترین و معروفترین شاخصهای بورس آمریکا است. این شاخص عملکرد ۵۰۰ شرکت بزرگ سهامی عام آمریکا را که در بورسهای NYSE (بورس نیویورک) و NASDAQ معامله میشوند، نشان میدهد. وزن شرکتها در این شاخص بر اساس ارزش بازار آنها تعیین میشود، یعنی هرچه ارزش شرکتی بالاتر باشد، اثر بیشتری بر حرکت شاخص دارد. این شاخص معمولاً بهعنوان نماینده کلی بازار سهام آمریکا در نظر گرفته میشود ـ م.
[3]. «طرح پونزی» یا Ponzi scheme نوعی کلاهبرداری مالی است که نامش از چارلز پونزی گرفته شده؛ او در دههی ۱۹۲۰ در آمریکا با همین روش سرِ سرمایهگذاران کلاه گذاشت. در این روش فرد یا نهادی وعدهی سودهای کلان و سریع به سرمایهگذاران میدهد. اما بهجای اینکه سود از یک فعالیت واقعی اقتصادی یا سرمایهگذاری مولد بهدست آید، سود سرمایهگذاران قدیمی از پولی که سرمایهگذاران جدید میآورند پرداخت میشود. این سیستم فقط تا وقتی کار میکند که پیوسته افراد جدید سرمایه بگذارند. به محض اینکه جریان سرمایهی تازه قطع شود، طرح فرو میپاشد و اکثر سرمایهگذاران متضرر میشوند- م.
[4]. AOC مخفف نام الکساندریا اوکازیو- کورتز، عضو و چهرهی شاخص سوسیالیستهای دموکراتیک آمریکا (DSA) است.هدف این سازمان هدفش گسترش دموکراسی اقتصادی و اجتماعی، یعنی چیزی شبیه سوسیالدموکراسی رادیکال یا حتی نزدیک به سوسیالیسم دموکراتیک است. در انتخابات بهطور رسمی یک حزب نیست، اما بسیاری از اعضای آن درون حزب دموکرات فعالیت میکنند. خواستههای اصلی شامل بیمهی همگانی، آموزش دانشگاهی رایگان یا کمهزینه، عدالت اقلیمی، افزایش مالیات بر ثروتمندان و شرکتهای بزرگ و تقویت اتحادیههای کارگری است- م.
[5]. کنفدراسیون عمومی کار (به اسپانیایی Confederación General del Trabajo یا به اختصار CGT) فدراسیون ملی اتحادیههای کارگری در آرژانتین است که در ۲۷ سپتامبر ۱۹۳۰ در پی ادغام دو اتحادیهی اتحادیهی سندیکایی آرژانتین و کنفدراسیون کارگری آرژانتین بنیانگذاری شد. نزدیک به یک پنجم شاغلان ــ و دو سومِ کارگران عضو اتحادیه در آرژانتین ــ بهCGT تعلق دارند؛ نهادی که از بزرگترین فدراسیونهای کارگری جهان به شمار میرود- م.
از: نقد