تحقیرِ زنانه بهعنوان تاکتیکِ سلطه:
آنچه بر گرتا و بر زنانی که با ناوگانِ «Sumud/صمود» بهسوی غزه رفتند گذشت، یک حادثه نیست ،یک الگوی نظاممند است. نهادهای قدرت با خونسردی از تحقیرِ جنسیتمحور بهعنوان ابزاری برای تضعیفِ مشروعیتِ جنبشها بهره میجویند؛ و این ابزار وقتی زن باشد مؤثرتر است چون بدن زنانه و حیثیتِ جنسی او در بسیاری از فرهنگها نمادِ شرفِ جمعی شده است. آنچه این نماد را می کشد، سریعتر از هر روایت حقوقی، جماعت را تضعیف میکند — حتی جماعتی که خودشان زمانی قربانی بودهاند .
اگر بخواهم کوتاه بگویم، گرامشی میگوید سلطه فقط با زور حفظ نمیشود؛ با هژمونی ،یعنی تولید رضایتی که نظم موجود را عادی و طبیعی میسازد. قدرت سیاسی، با کمکِ نهادهای جامعهٔ مدنی، یعنی مدارس، رسانهها، کلیساها و روشنفکران، شبهخودآگاهیای میسازد که مردم را به همکارِ نظم خود بدل میکند. به همین دلیل است که بسیاری از مردان و حتی برخی زنان مرفه و روشنفکرنه فقط از حکومت دفاع میکنند، که علیه زنانی که نظم را بههم میزنند هجوم میبرند ،آنها در واقع راضی شدهاندکه ابزاری برای حفظ هژمونی شوند. (نگاه کنید به تحلیل هژمونی و نقش جامعهٔ مدنی در گرامشی).
نانسی فریزر سالهاست نشان داده که بخشی از فمینیسم لیبرال چگونه در عصر نئولیبرال بهکاری گرفته شده تا مخالفتهای طبقاتی را نرم کند،یعنی فمینیسمی که روی دستاوردهای فردی و نمایشی سرمایهپذیر تمرکز میکند و از مبارزهٔ ریشهای علیه سرمایهداری فاصله میگیرد. در نتیجه وقتی تراژدیای مانند محاصره و خشونت بر مردم غزه رخ میدهد، بخشهایی از فمینیسمِ لیبرال یا با سکوت رویگردانی میکنند، یا واکنشی محافظهکار نشان میدهند که عملاً با منطقِ سرمایه همخوانی دارد. این سکوت، نه بیاهمیتیِ اخلاقی، بلکه نشانهٔ نوعی سرمایهپذیریِ فمینیسم است که نانسی فریزر هشدار میدهد.
من یک زن چپ هستم ستم جنسیتی را در زندان جمهوری اسلامی با تمام وجودم لمس کردهام؛
بنابراین تجربهٔ تحقیر جنسیتی برای من نه فقط یک امر شخصی، که یک امر تاریخی است و وقتی گرتا، مانند هزاران زنِ دیگر، در شرایطی بدرفتار میشود و برخی دولتها یا نهادها سکوت میکنند، من دردِ خود را در بدن او میبینم. این سکوت، این تحقیر، نه فقط علیه فردِ حاضر که علیه کل امکان همبستگی ما عمل میکند. در برابر این سیاست، زبان نظری (گرامشی، فریزر، بل هوکس) به ما قدرت میدهد تا بگوییم: این مبارزه فردی نیست؛ این مبارزهٔ علیه سازوکارهاییست که زنان را بهعنوان هدفِ نمادین و جسمی به کار میگیرند. بل هوکس نامِ ساختاری این ترکیبِ ستم را میگذارد: «امپریالیستی–سفید–برتریطلب–سرمایهداری–پدرسالاری» — یعنی همهٔ اینها با هم کار میکنند تا خشونت را طبیعی جلوه دهند.
من اینجا دردِ مشترک را فریاد میزنم و مینویسم — دوشبهدوشِ گرتاها و جنبشهای مدنیِ مدافعِ حقوقِ مردمِ فلسطین و علیهِ نسلکشی.در این همدلی باید بفهمیم و نشان دهیم که هژمونیِ سلطه، چگونه در دلِ سیاست و ساختارهای قدرت کار میکند؛باید بکوشیم انسانهای ناخودآگاهی را که زیر نفوذِ این هژمونی زیست میکنند، آگاه و همراه کنیم.
از فمینیسمِ سوسیالیستی میخواهم حضورِ پررنگتر و جسورانهتری در جامعه داشته باشد؛
و سکوتِ فمینیسمِ لیبرال را نمیبخشم،
زیرا فمینیسمی که نتواند علیهِ سرمایه و نسلکشی متحد شود،
نمیتواند ادعای دفاع از زنان را داشته باشد.