با انتخاب ممدانی به عنوان شهردار نیویورک در پنجم اکتبر۲۰۲۵، شبحی که در یک سال گذشته برفراز مرکزفرماندهی سرمایه مالی جهانی می چرخید، فرود آمد. شبح کمونیسم!! والبته نه با روایت مانیفست کمونیست مارکسِ ۱۷۵سال پیش درلندن، درمرکز آن زمان همین نظام دراروپا، بلکه در کابوسی که با زدن اتهام کمونیستی به اودر جریان انتخاب شهرداری نیویورک از جانب ترامپ به عنوان رهبر فاشیست، رسوا، بدنام و میلیاردر همین نظام، و درستاد فرماندهی اش در نیویورک، به وجود آمد. ترامپ در تمام دوره ی انتخاباتی شهرداری نیویورک، به مردم هشدار می داد که این مهاجرِ کمونیستِ هندی تبارِ افریقایی و مسلمان میخواهد ثروتمندترین و پرمیلیاردرترین شهر جهان را به کوبا و یا ونزوئلای فقیر و فلاکت زده تبدیل کند.
بنابراین، اولین سوالی که درهمه ی گفتگوهای تلویزیونی و رسانه ای که دراین فضای هراس آور، از زهران ممدانی ی کمونیست مسلمان پرسیده می شد، این بود که آیا او واقعا یک کمونیست است؟!
و او ناگزیر بود برای هزارمین بار با حوصله و وسواس اندیشمندانه ی ویژه ای پاسخ بدهد که نه! من نه یک کمونیست هستم و نه یک سوسیال دمکرات، بلکه من یک دمکراتِ سوسیالیست هستم، با این تاکید که به سوسیالیسمی اعتقاد دارد که دمکراتیک باشد، و اینکه سوسیالیسم بدون دمکراسی را امکان ناپذیرمیداند.
با این حال، مردم فلاکت زده و فراموش شده ی حاشیه نشینِ بومیِ غیرمهاجر -و یا مهاجر- از هفتاد و دو ملت، با رنگ ها و نژادها و ملیّتها و مذاهب و گرایش های جنسیتی گوناگون؛ و با هردرک وبرداشتی، بی اعتنا به این حرف ها و اتهام ها، در برابرهمه فشارها و تهدید ها و تبلیغات کینه توزانه و زهراگین پرهزینه ی اسلام هراسی و کمونیسم ستیزی رسانه های مزدور امپریالیستی؛ به سازماندهی یکی از پر شورترین و توده ای ترین مراسم مبارزات انتخاباتی روی آوردند که در کُلّ تاریخ آن در امریکا بی همتا بود. آن ها با سازماندهی خودگردان سیصد هزار داوطلبِ آزاد، درنبردی خانه به خانه در محلات کارگری و حاشیه ای، این مبارزه ی انتخاباتی را به سطح طوفان سیاسی ی بی مانندی فرا بردند که حالا به کابوسی نه تنها برای گرداندگان و مزدوران این نظام درنیویورکِ امریکا، بلکه حامیان آنها در تمام جهان تبدیل شده است. آن هم، برای رای دادن به جوان گمنام عادی کارگر رپ خوان هنرمندی از میان خودشان، که نه پولی داشت، و نه ازهیچ حمایتی ازهیچ یک از احزاب و شخصیت های معروف نیرنگ بازِ رسمی و سنتی برخورداربود، و نه هیچ برنامه ی پر زرق و برق، و یا شعار و یا وعده های دهن پُرکُن کمونیستی و یا غیرکمونیستی عوامفریبانه ای را داده بود.
زُهران ممدانی تنها حرفش این بود که می خواهد حق زندگی کردن و زنده ماندن در نیویورک را به مردم زحمتکش آن، از مهاجرِ زنِ مسلمانِ محجبه ی اندونزیائی گرفته، تا شهروند چند صدساله ی خالص سیاه و یا سفید و رنگین پوستِ نیویورکیِ یهودی و بودایی وترسایی و مسلمان، زن و مرد و دگرجنسیتی و غیره را به آن ها بازگرداند. به شهری که آن را با تولید ناخالص داخلی دو تریلیون دلار به جایگاه پُر میلیاردرترین شهر جهان رسانده اند. شهری که حالا با رشدِ هزینه های اجاره خانه و خورد و خوراک و حمل ونقل، امکان زندگی کردن در آن را از اکثریت مردم کارگر و زحمتکشِ تولید کننده ی این ثروت عظیم، و از سازندگان واقعی ی نیویورک گرفته و آن ها را به حاشیه این شهر، و به شکل عام به حاشیه زندگی رانده است. شهری که درامد متوسط سالانه درآن شصت و پنج هزاردلار، و هزینه زندگی در آن، با داشتن یک بچه دریک اپارتمان محقرِ یک اطاقه صد و چهل هزار دلار در سال است.
بر این اساس، شعار اصلی این رنسانس انتخاباتی، چیزی جز قابل زندگی کردن نیویورک برای طبقه ی کارگر و زحمت کشان نبود. شعاری که به گفته ی ممدانی، با تجربه زندگی در این شهر و با پرس و جو از مردم، و یا با تجربه ی مشارکت در هر مبارزه ای از سوی مردم این شهر برای حق زندگی و آزادی، و یا با شرکت در اعتصاب دو هفته ای آتش نشانان نیویورکی -که ازشهر میلیاردرهای جهان محافظت میکنند، ولی امکان و یا اجازه زندگی در ان را ندارند- بدست آورده بود. شهری که دیگر در آن به جوانانی با هر پیشینه و رنگ و بو و ریشه ای که دارند، این امکان را نمی دهد که اگر شانسی هم داشته و کاری پیدا کند، بتوانند با کار حتی تمام وقت و با حداقل دست مزد ساعتی هفده دلار، و یا کار دو و یا چند شغله ی پاره وقتِ قراردادی و یا رسمی، هزینه اجاره یک سرپناه و خورد و خوراک برای زنده ماندن خود در نیوریورک را تامین کند. چه برسد به این که بتوانند اوقات فراغت خود را -اگر فرصتی باقی مانده باشد- با امکانات بی مانندی که برای لذت بردن اززندگی در این ثروتمندترین شهرجهان وجود دارد -از برنامه تئاترهای با اشتهار جهانی اش در برادوی نیویورک گرفته تا تا تماشاخانه ها و رستوران های با شکوه آن پر کند. و یا حتی اگر بشود بتواند با نوشیدنِ قهوه ای درقهوه خانه ای پرت افتاده در گوشه ای از محلات پررنج حاشیه ای از بیکاری و بیماری اجتماعی و اعتیاد عذاب دهنده آن بکاهد.
سازماندهی طبقاتی این انتخابات حول همین خواست های ساده، شکست اتحاد طبقاتی میلیاردرهای نیویورکی و دولتی واشنگتن -با صرف میلیون ها دلار از سوی آنها- را همراه داشت و آن طورکه ممدانی در دوره کوتاه یک ساله انتخاباتی اش پیش بینی کرده بود پیروزی شگفت انگیزی به وقوع پیوست.
شهروندان جهان وطنِ نیویورکی برای تامین همین خواست کوچک و مشروع خود متحد شدند و توانستند آن ها را که شیره جانشان را می مکیدند و بزرگ و قدرتمند و شکست ناپذیر می نمودند را، کوچک کنند، و کردند! تا آن اندازه کوچک که تا روزها بعد از پیروزی، درمیان طوفانی از میلیون ها میلیون حمایت رسانه ای در دنیای مجازی مردم در سراسر جهان ناپدید شدند.
میلیاردرها و مزدوران رسانه های فکری و فرهنگی امپریالیستی وفرماندهان نظامی حامی اشان که به خیال خود می توانستند افکارعمومی جهانی را مهندسی کرده و آن را به انحراف بکشانند، و یا بنا به ادعای ترامپ می توانستند در یک چشم به هم زدن یک کشوررا با همه امکانات وکُل مردم آن را دود کرده و به هوا بفرستند، وهمه را، از قدرت خود درجهان از توان نابودی ونسل کشی شان سنکوب کنند، تا مدتی از رسا نه های عمومی به حاشیه رفته، و وحشت زده و پریشان و درمانده در جایگاه های خود در قصرها و اسمان خراش هایشان، در برابر پیروزی مردم -با شعار ساده ی امکان کار و شادی و لذت از زندگی برای کارگران وسازندگان آینده نیوریوک- منکوب شدند و به این جوان مهاجراز خانواده ای فرهیخته و صلح جو، از تبار هندی و افریقایی امکان دادند تا شب پیروزی اش در این مبارزه نابرابر و ناعادلانه با شجاعت بی مانندی، انگشتش را در برابر فاسد ترین، ثروتمند ترین و نژادپرست ترین و فاشیستی ترین مزدور سرمایه داری دراز کند و در میان بهت و حیرت مزدوران رسانه های بین المللی، و به نمایندگی ازموکلین کارگر و مهاجر بی دین و با دین، سیاه و سفید خود فرمان بدهد که صدای تلویزیونت را زیاد کن و گوشهایت را باز کن تا بشنوی که من یک مهاجر و مسلمان و یک سوسیالیست دمکرات و مهم تر از همه، -کسی که به خاطر این نسبت ها، شرمنده نبوده و از کسی پوزش نخواهم خواست- از فردا به عنوان شهردار نیویورک و به عنوان اولین مهاجر که اداره آن را از پنجاه و هشت روز دیگر برعهده خواهم گرفت اولا- آن را به عنوان شهر مهاجران نگاه خواهم داشت و ثانیا خواست و انتظارات مشروع مردم آن را، که بالا هم هست، برآورده خواهم کرد.
با این همه، همه ی مزدورانی که در برابر برنامه ی این جوان پرشور صف آرایی کرده اند، به خوبی میدانستند و می دانند که هیچ چیز کمونیستی -اگر بتوان نام برنامه را برآن گذاشت- در برنامه او وجود ندارد. و هزینه ی آن هم حتی، اگر بگذارند که به اجرا گذاشته شود، از پول توجیبی ماهانه فرزندان نازپروده اشان در نیویورک، فراتر نمی رود، که کل آن عبارت است از افزودن دو درصد بر مالیات نیویورکی هایی که درآمدی بیش از یک میلیون دلار در سال دارند.
این مالیات دریافتی قرار است برای تامین سه خواست عمومی در برنامه ممدانی، حمل ونقل مجانی که آمدن کارگران برای کار از حاشیه شهر به نیویورک را تسهیل کند، نگاهداری رایگان از کودکان زیرپنج سال برای مادران تک سرپرستی که بدون آن قادر به کاربرای اربابان و کسب درآمدی برای ادامه زندگی خود و خانواده نخواهند بود، و بالاخره تامین اجاره مناسب برای سرپناه و یا تامین مسکن عمومی، که آن ها را از شرّ مزاحمت پلیس و یا آواره گان و اسیب دیده گان اجتماعی این شهر در امان نگه دارد، استفاده شود.
خواست هایی که همه آن ها، برای گرداندن منطقی امور در بازتولید نظام سرمایه داری، اگر بتوانند و یا به عقل گردانندگان حریص آن برسد، ضروری اند. که در بسیاری از کشورهای سرمایه داری درجهان هنوز هم – ولااقل در کشورهایی که بالاخره از بیش از هشتاد سال پیش با تمکین به کنوانسیون حقوق بشری در تامین حق کار و مسکن و امکانات زندگی برای مردم در اروپا در رقابت با همان اردوگاه سوسیالیستی واقعا موجود درسی سال پیش -علی رغم تلاش های نیولیبراستی درسی سال اخیرادولت های چپ و راست برای نابودی این حقوق پایه ای- فراهم است.
ولی، اگربرنامه ی رفیق ما ممدانی، نه هزینه غیرقابل تحملی برای نظام سرمایه داری میلیاردرهای نیویورکی دارد و نه مضمون و یا تهدیدی کمونیستی برای امریکا به شمار می رود، پس چرا کار و برنامه این جوان مهاجر بی تجربه در امور سیاست و یا شهرداری نیویورک به قول رقیب انتخاباتی اش، به کابوسی برای ترامپ و میلیادرهای امریکا و جهان تبدیل شده است؟
ترامپ می گوید که مساله او تنها این است که ممدانی با آن ها، یعنی با مالکان اصلی قدرت درواشگتن امریکا، با احترام صحبت نمی کند و آنها را، در انظارعمومی اراذل و اوباش وقلدرهایی می خواند که با دزدی مالیات وغارت مردم از طریق بالا بردن اجاره ها وهزینه های زندگی -همانند ترامپ- ثروتمند و قدرتمند شده اند. در حالی که ادب ون زاکت در مذاکرات و تعامل با دیگران در نظام متمدّن و مدرن امروزی حکم می کند که قواعد بازی در آن رعایت شده و با طرف مقابل با احترام رفتار شود. حتی اگر مزدور توطئه گرکثیف و خود فروخته ای مثل سناتور به شدت ارتجاعی و بدنامی از حزب محافظه کار در خفاف، در پی لغوحق شهروندی ممدانی و بازگرداندن او به اوگاندا به خاطراتهام پنهان کردن اتهام کمونیست و حامی تروریست بودنش در دوره بررسی حق شهروندی در سال ۲۰۱۸باشد.
و یا رسانه های عمومی آن ها، مدام در دور انتخابات ممدانی کمونیست، بیاد مردم نیویورک بیاورند که برادران مسلمان او برج های دوقلوی امپریال این شهر را منفجر کردند و هزاران نفر را در پانزده سال پیش به کشتن دادند.
و یا این که، به قول ایلان ماسک پا را از زبان مذاکره و معامله ی متمدّنانه همه جانبه درباره لزوم بهبود امور و یا رفرم، که ایلان هم خواهان آن است -و حالا همه متمایل به مذاکره و تعامل با او درحل مشکلات نیویورک شده اند، فراترگذاشته و خواهان برهم زدن نظم موجود و زیرو رو کردن همه چیز و یا به عبارتی انقلاب باشد. با گفتن این که او می خواهد قدرت را به دست کارگران و مردمی بدهد که حالا درانبارها دستشان تاول می زند، و یا در آشپزخانه های رستورانِ اربابها دست شان می سوزد، و یا در کار ساختمان آسمان خراش ها پینه می بندد.
کسانی که سال ها به آن ها گفته شده است که اولا- آن ها شایسته به دست گرفتن قدرت در دنیای پیچیده و بسیار پیشرفته امروزی، نبوده و نیستند و نباید هیچ گاه به ان فکر کنند و ثانیا- باید سربه زیربوده و نه تنها نباید هیچ گاه به فکر برهم زدن و یا توطئه علیه قوانین بازی حاکم در زندگی فضای واقعی و یا مجازی مدرن امروزی باشند، بلکه باید به آنها با دقت کامپیوتری و ظرافت قوانین حیاتی راهنمایی ورانندگی، پای بند باشند.
زُهران ممدانی دربرابراین خواست های بسیار متمدانه، گفته است نه تنها به فکرآشوب و فتنه و شورش نبوده و نیست، و به قوانین نظم موجود و یا قواعد بازی مذاکره و معامله درآن هم پای بند است، بلکه هم چنین خواهان رعایت همین قاعده و قانون، ازجانب همه و برای همه و همه ی قلدرها واراذل و اوباش میلیاردر زورگوی مستبد و فاشیستی -مثل ترامپ- است که قدرت را در واشنگتن در دست گرفته اند، و به هیچ کس و قانونی، و حتی قوانین به اصطلاح دمکراتیک خودشان هم پای بند نیستند. و سیاست شان پشتیبانی از جانوران آدم خوار و بربر و فاشیستی مانند نتانیاهوئی است که با نسل کشی بیرحمانه مردم بی دفاع و بی گناه غزه، وجدان عمومی انسانی در سراسر جهان را آزرده است. کسانی که، مهم ترازهمه قوانین و قواعد ساخته دست بشر، و باز هم مهم تر از آن، اصل پایه ای حق زندگی و زنده ماندن را نه تنها از مردمان بی دفاع و محروم غزه، بلکه حتی از کارگران و زحمت کشان محروم و مهاجر نیویورک، درقلب نظام سرما یه داری جهان گرفته است.
ممدانی می گوید، که او پیروزی طبقه کارگرنیویورک و نیروی خود را، مدیون بیداری وجدان عمومی بشری درجهان دراعتراض به، نه تنها جنایت بیشرمانه فاشیستی نظام نژاد پرست صهیونیستی اسرائیل و نظم امپریالیستی حامی آن درغزه، بلکه و دردفاع از حق ساده و پایه ای زندگی شرافتمندانه انسانی برای همه و درهمه جای جهان می داند.
زلزله سیاسی که به گفته برنی ساندرز در سه دهه در جهان غرب بی سابقه بوده است. و البته نه برای آن که، مسلمان مهاجری در مرکز گانگسترهای تروریست مالی و جنایی جهان به قدرت رسیده است. چرا که غرب در بیش از دو دهه گذشته ، مسلمانان و یا مردمانی از هر رنگ و نژاد و مذهبی را، در میان خود هضم کرده است. و مشکلی، با مثلا نزدیک به دودهه شهرداری لندن و یا چندین شهر بزرگ انگلیس و یا در روتردام هلند، از جانب یک مسلمان پاکستانی، و یا با سپردن وزارت امورخارجه استعماری دولت فخیمه کنونی بریتانیای کبیر به دست جنتلمنی سیاه پوست با تباری افریقایی استعماری و یا بالاتر از آن، با سپردن رهبری اشرافی ترین و محافظه کارترین و با افتخار سابقه تاریخی چهارصد ساله انحصاری و استعماری سفیدپوستان در جهان، به دست دختر سیاه پوست همسن رفیق همدانی ما در نیویورک، نداشته و ندارد.
و البته به شرط ها و شروط ها، و آن هم البته چیزی نیست جز همان که ترامپ گفته است؛ رعایت ادب و احترام به گرداندگان و صاحبان اصلی این نظام و همین طوردر مذاکره و معامله برای اداره امورآن، که معنای سیاسی آن عبارت از رعایت قواعد بازی در نظم موجود و فراتر نرفتن از مرزهای آن می باشد.
شروطی که رفیق ممدانی ما، به جای معامله با بالایی تکیه خود را؛ اولا – بر نیروی طبقه ای گذاشته است که برای اولین باردر تاریخ سه دهه اخیرغرب در مبارزه ی ناگزیر خود برای خواست نا گزیر زندگی و امکان زنده ماندن درنیویورک، ناگزیر به کنار گذاشتن تفاوت های نژادی، ملی و مذهبی و …. در میان خود شده و با وحدت باشکوه شان برای تامین آن، نماینده ای از میان خود را به قدرت رسانده اند که می خواهد قدرت آینده را در دستان آنان قرار دهد. و ثانیا- پیروزی خود را مدیون بیداری نیرویی از بشریت متمدن امروز جهان می داند که بیزار از نظم جهنمی بین المللی ی موجودی که با نسل کشی و کشتار و جنگ برای حاکمیت اقلیت میلیاردرهای انگشت شمار، جهان را درآستانه بربریت نابود کننده خود قرار داده اند.
نیروی هایی که ناگزیر به مبارزه برای (امکان زنده ماندن) دستمزد های روزمره خود هستند و برای تامین آن، ناگزیر به وحدت و کنار گذاشتن تفاوت های میان خود، از رنگ و ملیت و مذهب گرفته تا نژاد غیره، هستند.
اولین جمله هایی که زمانی (سال ۱۸۴۳) مارکس جوان بیست و چهار ساله در اولین دفترهای اقتصادی و سیاسی و فلسفی اش، متاثر از مبارزات انجمن های کارگری در هنگام اقامتش در پاریس و مارکسیست شدنش به دوست فیلسوف اش فویرباخ نوشت که من آن نیروی مادّی تاریخی را پیدا کرده ام که تمدن بشریت آینده به دست آن ها ساخته خواهد شد. باز هم به قول او در رابطه با شکست کمون پاریس در سال ۱۸۷۰ نوشت، که آن انقلاب هرچه بود شورش مردم یک شهر بود.
شورش انتخاباتی مردم زحمت کش نیویورک، هنوزهر چه هست، شورش یک شهر است. ولی باش تا صبح دولتش بدمد – کین هنوز از نتایج سحر است!
