تاریخ مبارزاتی سازمان های سیاسی ایران، از راست، راست، تا چپ، چپ، تاریخ کشمکش های بی هوده، فرسایش درونی و انشعاب های بی پایان است. آن چنان که واژه ی “انشعاب”، تالی مبارزه ی حزبی ما شده است و هیچ سازمان، حتا گروه، یا گروهکی را نمی توان یافت، که طی این یک سده توانسته باشد گریبان خود را از شر ویروس این بیماری رها سازد. اما اگر سازمان ها، احزاب و گروه بندی های بورژوائی در این زورآزمائی ها و برتری طلبی های شخصی و تبانی های گروهی، بر سر سهمی بیش تر و انحصاری تر از قدرت و در پرتو آن، سهم شیر از غارت گری های آشکار و نهان دست و پنجه نرم می کنند و برای حذف و از میدان بدر کردن رقیبان به هر ترفندی روی می آورند، درگیری های درونی سازمان های کمونیستی و طیف چپ، در شرایطی که پس از یک سده، هم چنان زیر تیغ دشمنان طبقاتی و نظام های خشن سرکوب گر، با بازداشت، زندان، شکنجه و اعدام دست به گریبان اند و بر مبنای تئوری از ضرورت کار جمعی و اتحاد دم می زنند، برای چیست؟ و چرا این چنین در پی حذف هم دیگر بر می آیند و هم دیگر را به بهانه های واهی تحمل نمی کنند.
انشعاب در حزب کمونیست ایران در شرایط سرکوب رضاخانی در درون کشور و تبعیدگاه ـ های استالینی، در دروان تبعید اختیاری در اتحاد شوروی پیشین، انشعاب های پی در پی حزب توده، از انشعاب جریان تحت رهبری خلیل ملکی تا جدائی مائوئیست ها و انشعاب های پس از انقلاب این حزب، تجزیه ی کنفدراسیون دانش جویان برون مرزی در سال های پیش از انقلاب سال پنجاه و هفت، ناکام ماندن گروه بندی های خط سه، که به مدت دو سال، از هفته های نخست پس از انقلاب سال پنجاه و هفت، تا آستانه ی سرکوب سراسری در تابستان شصت، در تدارک کنفرانس وحدت و تشکیل حزب کمونیست بودند. چند پاره شدن سازمان چریک های فدائی خلق، که بخش رادیکال آن چون قطعات یک نارنجک پخش و پلا شده اند. چهارپاره شدن “کومه له”، سازمان زحمت کشان کوردستان در دو دهه ی گذشته، سه پاره شدن حزب کمونیست کارگری، پس از تشکیل و جدا شدن از حزب کمونیست ایران(کومه له)، دو پاره گی حزب دموکرات کوردستان ایران، پس از دو بار انشعاب و اتحاد، و دو پاره گی کنونی سازمان، راه کارگر، در پنجمین انشعاب خود، و دست به نقد انشعاب دیگری در درون حزب کمونیست ایران(کومه له)، انشعاب در سازمان فدائیان خلق که بخشی از آنان در پیوند با سازمان اکثریت “حزب چپ ایران”، را تشکیل داده اند، جدای از این که بخشی از اکثریتی ها هم مساله دارند و می گویند حزب چپ را درست کردیم که چه؟
نگرشی کوتاه به سیر این انشعاب ها، نشان می دهد که بیش تر آن ها، تکرار هم دیگرند و بیش از آن که دلایل وجودی ریشه دار طبقاتی داشته باشد، بازتولیدی است از بیگانه بودن با مبارزه طبقاتی اصولی و شیوه های به غایت نادرست کنش گری و سبک کار حزبی ما، که هنوز هم نیاموخته ایم دیدگاه های خود را در درون یک سازمان سیاسی یگانه روش مبارزاتی ندانسته، شیوه های گوناگون و برداشت های گوناگون از مبارزه را پذیرا شده، در مسیری جاری سازیم که با هم به دریای توده ها به پیوندیم و نه به باتلاق انفراد منشی گروهکی و بازگشت به سبک کار محفلی، که سرنوشت غم انگیز جدل های انحرافی درونی و جدائی های متوالی و پایان ناپذیر است.
اگر چه سرخورده گی ناشی از شکست جنبش سوسیالیستی و زوال اردوگاه در سطح جهانی و رشد سرمایه داری در دو کشور هنوز مدعی سوسیالیسم چین و ویتنام، در کنار شکست انقلاب سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت و تداوم سرکوب جنبش مبارزاتی کارگری و کمونیستی و به ویژه، سرکوب جنبش مبارزاتی خلق های تحت ستم و در صدر آنان کوردستان انقلابی، توسط حکومت فاشیستی جمهوری اسلامی، به نوبه ی خود، در ایجاد و تداوم این پراکنده گی ها ایفای نقش دارد، اما چرا ضرورت مبارزه با چنین دشمنی، و ضرورت تلاش برای تحکیم موقعیت طبقاتی و فشردن صف مقاومت کارگران و خلق های تحت ستم، نباید پیوند مبارزاتی ما را تحکیم بخشد.
برای نمونه نگاهی گذرا بر کنش گری سازمان های سیاسی، در دوره کوتاه سه ساله نخست فرمان روائی روحانیت، که هنوز امکان نفس کشیدنی برای کمونیست ها و دموکرات های انقلابی وجود داشت، نشان می دهد که حتا سازمان ها و جریان های انقلابی هم سو و خواهان سرنگونی حکومت اسلامی، تا چه اندازه نسبت به هم دیگر بی اعتمادی نشان می دادند و به چه میزان و نسبتی انرژی سازمانی خود را صرف افشای مواضع هم دیگر می ساختند، یا برای از میدان به در کردن هم دیگر به چه تلاش ها و گاه ترفندهایی توسل می جستند. با این وجود اگر ما به عنوان سوسیالیست های ایرانی، با پیشینه ای این چنین ناهم آهنگ، بخواهیم در پیوند با جنبش مبارزاتی درونی که ورای اراده ی ما و شدت دامنه ی سرکوب رژیم جمهوری اسلامی در راه است، ایفای نقش داشته باشیم، بدون برخورد با گذشته ی خود، و آموختن از اشتباه های تکراری، توان ایفای نقشی کارا و اثرگذار نخواهیم داشت.
چهلمین سال گرد انشعاب اقلیت و دوپاره شدن سازمان چریک های فدائی خلق، این بزرگ ترین سازمان “شبه جبهه ای” تاریخ معاصر کشور ما، که انبوهی از ریزه انشعاب های آتی را با خود داشت، موجب شد مساله انشعاب در سازمان های سیاسی یک بار دیگر مطرح شود و از چپ و راست بدان بپردازند. آقای مهدی فتاپور از رهبران سازمان اکثریت که در جریان انشعاب رفقای اقلیت، جناح چپ، کنگره ای ها یا هجده آذری ها قرار داشته، با درج مقاله ای در سایت “اخبار روز”، به بیان گذری روی دادهای انشعابی در سازمان فدائی پرداخت، بدون آن که به مساله دار شدن شماری از اکثریتی ها و یا انشعاب در سازمان کوچک فدائیان خلق به عنوان دو جریان اصلی تشکیل دهنده ی حزب چپ بپردازد. در چرائی انشعاب اقلیت از اکثریت، چرا آقای فتاپور از خود نمی پرسد، رفیق هادی غلامیان لنگرودی، بارزترین چهره ی دوران انقلاب و از رهبران انشعابی اقلیت که در آستانه ی انقلاب، دست تک تک ما را گرفت و به درون سازمان کشید، به جمع نود نفره کنفرانس سال پنجاه و هشت راه ندادیم و یا وقتی که ما به عنوان رهبران خود گزیده، بدنه ی سازمان و جناح انقلابی را دور زده، با پدر کیا و دیگر رهبران حزب توده نشست منظم داشتیم و دوش به دوش آنان، پنهانی به زیر عبای خمینی خزیدیم و در لجن زار جمهوری اسلامی شیرجه رفتیم، مخالفان جز انشعاب چه گونه می توانستند از شرف و وجدان انقلابی خود دفاع کنند. یا وقتی که بهروز سلیمانی را از مسولیت کوردستان برداشتیم و بهزاد کریمی را مامور خلع سلاح پیش مرگه ها ساختیم، پیش مرگه های وفادار به جنبش مبارزاتی کوردستان، جز تسلیم تاپذیری در برابر سیاست جدید، چه چاره ای در پیش داشتند.
آقای فتاپور در مقاله یاد شده، با اعلام شگفتی خود از انشعاب های راه کارگر، حزب دموکرات و کومه له، ناخودآگاه بر انشعاب های درون فدائی مهر تائید می زند. در مصاحبه با آقای جلال ایجادی هم که از تلویزیون اینترنتی رنگین کمان پخش شد، در کنار رفیق شالگونی، بدون آن که به ریشه یابی قضایا بپردازد، بیش تر به بازگوئی روی دادها پرداخت. رفیق شالگونی هم، به نوبه خود، در برابر پرسش آقای ایجادی در مورد انشعاب های درون سازمان راه کارگر، اگر چه به گونه ای رسا به چه گونه گی تشکیل سازمان راه کارگر پرداخت، اما با بیان چند جمله ای از کنار پنج انشعاب درون سازمانی می گذرد و می گوید اختلاف عقیده بود عده ای جدا شدند و در باره ی آخرین انشعاب از دوستی خود با رفیق حسن حسام دم می زند و می گوید، سازمان چند نظری می خواستند و چند تاکتیکی، با سازمان چند تاکتیکی نمی شود کار حزبی کرد.
باید از این رهبران پرسید تا به کی می توان چشم ها را بر روی واقعیت ها بست و واقعیت ها را نادیده گرفت. تا به کی می توان گوش ها را از شنیدن بازداشت و انتقادها را نشنیده گرفت. اما این پرسش و چرائی در باره ی انشعاب ها، در کارنامه مردودی رهبران هم چنان مطرح است و باید بدان پاسخ دهند. پاسخی جدی، با تاباندن نوری بر تاریکی، تا به مصداق ادب آموختن لقمان از بی ادبان، برای نسلی که هم اکنون خود را به آب و آتش می زند، تا پرچم سرخ مبارزه و سوسیالیسم را برافراشته سازد، آموزه ای باشد برای پرهیز از تکرار آن!
آیا انشعاب های پی در پی در سازمان فدائیان خلق، همان گونه روی داد که فتاپور در مصاحبه با “تلویزیون رنگین کمان” و یا عباس توکل در مصاحبه با “تلویزیون برابری” روایت می کند و یا پنج انشعاب سازمان راه کارگر، همین روایت رفیق شالگونی است.
پرداختن به انشعاب های گذشته، به مثابه کالبدشکافی پس از نبش قبر است و اگر چه، کالبدشکافی پس از نبش قبر چندان خوشایند نیست، اما برای روشن شدن چه گونه گی جنایتی روی داده است، ضروری می نماید. اگر چه ممکن است به روشن شدن قضیه کومک چندانی هم نکند. کالبدشکافی پس از نبش قبر در پرونده ی انشعاب ها، با کالبد شکافی قاضی یک تفاوت بنیادی دارد. قاضی، یا بازپرس پرونده ی جنائی با صدور حکم نبش قبر، برای کالبدشکافی، به پرونده نقطه ختامی می بخشد، اما نبش قبر ما باید برای گشودن پرونده باشد، نه بستن آن، که با هر انشعاب گروهی نومید از ادامه ی مبارزه، از سازمان های سیاسی نفرت پیدا کرده اند و امروزه شمار مبارزان غیرتشکیلاتی، بر شمار کنش گران تشکیلاتی می چربد.
در مصاحبه ی یاد شده، بیش تر پاسخ ها، توجیه گرانه است و یا توجیه گرانه بود و هیچ کدام از این دو نفر نمی خواستند، یا نمی توانستند بر مساله ی کانونی انگشت بگذارند. البته بررسی همه انشعاب ها، مثنوی چند من می شود و من به عنوان یک کنش گر راه کارگری که در سه انشعاب تنها نظاره گر و در دو انشعاب بازیگر بودم، تنها به کارنامه انشعاب در راه کارگر می پردازم و نه همه انشعاب های طیف چپ، اگر چه بر این ادعا نیستم که با کالبدشکافی خود پاسخ کلیدی را عرضه می دارم. اما از آن جا، که رفیق شالگونی به عنوان مهره ی اصلی در همه ی انشعاب های سازمان راه کارگر، ساز اصلی را می نواخت و ده سال پس از آخرین دوپاره شدن، به نماینده گی از جانب جناحی که با نام “هیات اجرائیه” شاخص است، پیش قدم شد و در صدد تماس با جناح ما، جناح “کومیته مرکزی” برآمد، تا زمینه ی هم کاری یا وحدت دو بخش سازمان را فراهم آورد، با این مصاحبه تناقض گوئی بزرگی را یک بار دیگر به نمایش می گذارد. اگر بر این ادعای خود صادق است که ما خواهان سازمان چند تاکتیکی هستیم و با سازمان چند تاکتیکی نمی توان کار حزبی انجام داد، پس تلاش برای وحدت دوباره به چه قصدی است؟ از این روی، پس از اعلام موضع رفیق شالگونی که در این مصاحبه، تن به هیچ مسولیتی نداد، برخود لازم دیدم که به این کالبدشکافی بپردازم و بگذریم ازاین که درک ایشان از تاکتیک هم ناروشن است و یک سازمان سیاسی می تواند چند تاکتیکی باشد و تنوع تاکتیکی داشته باشد و نباید یک سازمان سیاسی را بر محور یک تاکتیک محبوس ساخت و با قراردادن تاکتیک در جای گاه استراتژی، مرز تاکتیک و مراحل یک استراتژی را در هم آمیخت.
از آن جا که من به عنوان یک خط چهاری از بدو ایجاد این سازمان کم و بیش، شاهد دگرگونی های درونی بوده ام بر خود لازم دانستم که یک بار دیگر به آن بپردازم و نشان دهم رفیق شالگونی که به مناسبت اشتباه های بی مسولیت گذشته ی سازمان، پاسخ می دهد “من شرمنده ام”، به عنوان اصلی ترین و شاخص ترین چهره، در انشعاب های این سازمان چرا هم چنان خود را مبرا از هر گونه مسولیتی می داند.
انشعاب نخست
در میان انبوه سازمان های سیاسی ریز و درشت، که در آستانه ی انقلاب سال پنجاه و هفت و ماه های نخست فرمان روائی جمهوری اسلامی، چون قارچ می روئیدند، ما به عنوان جریان “خط چهار”، برخاسته از میان زندانیان سیاسی زمان شاه، و دیرتر با اعلام موجودیت به نام سازمان “راه کارگر” در جنبش کمونیستی ایران وارد مبارزه سیاسی شدیم. سازمانی با ادعای مسلح بودن به ایدئولوژی کارگری و مسلط بر تئوری کمونیستی انقلاب، از موضع مارکسیسم ـ لنینیسم که در طی سه دهه ی نخست کنش گری خود، از تیرماه سال هزار و سیصد و پنجاه و هشت، تا تیرماه سال هشتاد و هشت خورشیدی این سده ی رو به اتمام، پنج انشعاب را پشت سر نهاده ایم.
در کم تر از یک سال پس از اعلام موجودیت سازمان راه کارگر، گروهی از بنیان گذاران اولیه به رهبری “سیاوش شافعی” ساز جدائی سر دادند و در ماه های نخست جنگ ایران و عراق، با پیوستن به حزب توده، بر جدائی خود، رسمیت بخشیدند و ضربه ی سنگینی به یک سازمان نوپا وارد آوردند، به گونه ای که ورای تضعیف کومیته های تهران، کومیته آذربایجان، کوردستان، گیلان و مازندران آسیب جدی دید. آن چه که شتاب این انشعاب را فزونی بخشید، ورای بنیاد تئوریکی آنان، که از موضع انترناسیونالیسم ادعائی، بخوان دفاع از سیاست خارجی اتحاد شوروی پیشین، پیوستن به حزب توده را توجیه و تئوریزه می کردند؛ موضع گیری ما در برابر جنگ ایران و عراق بود.
ما از جنگ برون مرزی با عراق، در بدو امر ارزیابی نادرستی ارائه دادیم و این ارزیابی نادرست به آنان یاری رساند. ما بدون پرداختن به مداخله گری جمهوری اسلامی در عراق و تجهیز شیعیان عراق برای سرنگونی رژیم صدام، با توجیه عادلانه بودن جنگ از موضع جمهوری اسلامی، شعار جنگ میهنی و ضرورت دفاع از میهن را سر دادیم و در توجیه این ادعا، با استناد به ارزیابی مارکس در هجده ی برومر، از جنگ آلمان و فرانسه، مبانی تئوریک ساختیم و برای شرکت در جنگ، تنها یک پیش شرط، دایر بر صف مستقل قائل شدیم. البته باید گفت، این ارزیابی خلق الساعه نبود و ما در نخستین شماره های نشریه “راه کارگر” که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط سپاه نوبنیاد پاس داران به نام دانش جویان خط امام انتشار دادیم، اعلام موضع نمودیم که اگر چه جمهوری اسلامی را یک نظام ضد خلقی و ضد انقلابی ارزیابی می کنیم، اما اگر همین رژیم ضد خلقی از جانب امپریالیسم آمریکا مورد تهاجم قرار گیرد ما در کنار آن خواهیم ایستاد و اینک که رژیم بعث عراق به مرزهای غربی کشور هجوم آورده، این تهاجم را در پیوند تنگاتنگ با امپریالیسم جهانی و ارتجاع منطقه ارزیابی نمودیم که همه پشت رژیم صدام صف بسته اند.
البته در همان ماه های نخست انقلاب، زمزمه می شد که حزب توده در میان سازمان های چپ آدم های نفوذی دارد. شاید در میان ما هم افراد نفوذی داشت و ما نمی شناختیم، اما نقش اصلی را رفقائی بازی می کردند که از آنان کم وبیش شناخت داشتیم و تغییر موضع دادند و در پرتو مشاطه گری حزب توده، دنیا را با عدسی رهبران حزبی و دولتی شوروی می دیدند که خرسندی خود را از موضع ضد آمریکائی جمهوری اسلامی پنهان نمی ساختند. این رفقا پلمیک می کردند که عادلانه فرض کردن جنگ برون مرزی و ضرورت دفاع از میهن، با صف مستقل، یا بدون صف مستقل، خواه، ناخواه در کنار حاکمیت جمهوری اسلامی قرار گرفتن را با خود دارد و نمی توان هم جنگ را عادلانه دانست و در جنگ عادلانه شرکت فعال داشت و هم شعار سرنگونی و براندازی حاکمیت ضد خلقی سر داد و به بسیج نیرو برای سرنگونی دولت رهبری کننده ی جنگ عادلانه پرداخت. یا باید شعار سرنگونی را پس گرفت و یا شعار دفاع از میهن و ادعای عادلانه بودن جنگ از موضع جمهوری اسلامی را اشتباه قلم داد نمود. ناگفته نماند که اگر چه پلمیک آنان گویای واقعیتی عینی بود، اما آنان پیشاپیش عزم جزم داشتند که به حزب توده بپیوندند و با پس گرفتن شعار سرنگونی، یا شعار عادلانه بودن جنگ هم با ما نمی ماندند.
اما شعار دفاع از میهن و عادلانه بودن جنگ، رفقای پیش مرگه را به مدت شاید دو سال از ادامه عملیات نظامی در کوردستان باز داشت و به گفته ی رفقای پیش مرگه، آنان را “آش بطال” ساخت که راه به جائی نمی بردند. البته شعار دفاع از میهن و عادلانه بودن جنگ، با تاخیر و در عمل پس گرفته شد. اما نقش بازدارنده ی آن جبران ناپذیر بود.
جدای از پلمیک انشعاب گران، اگر مساله ی جنگ و شعار دفاع از میهن و مشارکت در جنگ میهنی هم در میان نبود، آنان در جدائی از ما و پیوستن به حزب توده، تردیدی به خود راه نمی دادند. اما نمی توانستند شمار زیادی را بفریبند و با خود به سراب شکوفائی جمهوری اسلامی بکشانند. زیرا در میان آنان رفقائی هم بودند که پس از جدائی از ما، به زودی از حزب توده هم سرخورده شدند و از مبارزه باز ماندند.
انشعاب دوم
دومین انشعاب هم از موضع راست وقوع یافت و این بار، از موضع اکثریتی های کشتگری، یا کنگره ای ها، که خود بر سر چه گونه گی ادغام در حزب توده، با جناح فرخ نگهدار اختلاف نظر داشتند و به درستی استدلال می کردند که تصمیم اتحاد با حزب توده، می بایستی در یک کنگره سازمانی با مشارکت نماینده گان انتخابی واحدهای سازمانی اتخاذ شود و چون با مخالفت جدی حزب توده و رهبران اکثریت، مواجه شدند، به گفته ی فتاپور در هیجده آذر ماه سال شصت، بیانیه انشعاب را انتشار دادند و برای انقلابی جلوه دادن خود، زمان انتشار بیانیه را شانزده آذر نوشتند که تداعی بخش مبارزات دانش جوئی و روز دانش جو باشد. البته حزب توده و جناح فرخ نگهدار هم به نوبه ی خود دلایل موجهی داشتند در مخالفت با تشکیل کنگره، به لحاظ امنیتی موقعیت را مناسب نمی دیدند و به هم نظر بودن دو جریان در پشتیبانی از جمهوری اسلامی، دفاع از خط امام و دیدگاه مشترک در مسائل جهانی استناد می کردند که مهم ترین کارکرد سازمانی بود.
بخشی از رفقای ما به رهبری ستار کیانی و محسن افشار بکشلو، در تماس تنگاتنگ با کادر رهبری کنگره ای ها، به نوبه ی خود، انشعابی را در درون راه کارگر سازمان دادند. چند نفر دیگری هم به آنان پیوستند و یا بدون پیوستن به آنان، بهانه جدا شدن و گریز از مبارزه براندازی را پیدا کردند. شایان توجه این که هر دو رفیق چند ماه پس از جدائی، در تابستان شصت بازداشت شدند. رفیق محسن پس از بازداشت در زندان به موضع راه کارگر باز گشت و به عنوان یک راه کارگری در کوتاه مدت تیرباران شد و رفیق کیانی هم در اعدام جنایت کارانه ی تابستان شصت و هفت، جان باخت.
جریان کنگره ای ها، یا اکثریتی های کشتگری، در ارزیابی از جمهوری اسلامی به عنوان یک جریان انقلابی ضد امپریالیستی و باور داشتن به حضور طیفی به عنوان “خط امام”، یا خرده بورژوازی رادیکال در حاکمیت، تفاوتی بنیادی با جناح فرخ نگهدار و حزب توده نداشتند. اما چه انگیزه ای موجب شد که این رفقای ما، دو سال پس از انشعاب توده ای ها، به این شبه توده ای ها دل ببندند.
در بیانیه مفصلی که به عنوان اعلام موضع انتشار دادند، به اعتبار خط مشی سیاسی مرز روشنی با ما نداشتند و به بازتکرار مواضع ما پرداختند. از این روی در چشم انداز رفقای انشعابی برای تداوم مبارزه، شاید بتوان بر دو فاکتور انگشت گذاشت. وسوسه ی رهائی از دم تیغ و دل بستن به جناح خرده بورژوازی انقلابی در حاکمیت، اگر چه وسوسه ی رهائی را به عریانی بیان نمی کردند. اما نمی توان نادیده انگاشت در شرایطی که شکنجه گران جمهوری اسلامی، تسمه از گرده اندامان و هواداران سازمان های انقلابی سرنگونی طلب و از جمله رفقای بازداشتی ما می کشیدند، هنوز با بازداشت شده گان توده ای و هر دو جناح اکثریت برخوردی نسبتن ملایمی داشتند و از بخت بد این رفقا، پیوستن آنان به کنگره ای ها، مصادف شد با آغاز تهاجم جمهوری اسلامی به حزب توده، که به زودی هر دو جناح اکثریت را هم در بر گرفت. در نتیجه، تنها توجیهی که برای ادامه ی مبارزه آنان در صف اکثریت کنگره ای، یا به بیان خود”سازمان سراسری فدائیان خلق” باقی ماند، همان گوشه چشمی بود که به خط امام، یا خرده بورژوازی درون رژیم داشتند.
بی گمان ارزیابی از موضع خرده بورژوازی در انقلاب و ضد انقلاب، در ادبیات مارکسیستی موضوعی بس مهم تلقی می شود و بخشی از دعواهای درونی و بیرونی احزاب و سازمان های چپ و کمونیستی ایران در آستانه ی انقلاب و دهه ی نخست حاکمیت جمهوری اسلامی به این مساله بر می گشت. اما بی گمان نیازمند داشتن هوش و استعداد سرشاری نبود که انسان درک کند نظام مبتنی بر ولایت فقیه، چهار اسبه به سوی یک نظام تمام عیار بورژوائی می تازد با نقش برجسته ی بازار و به گفته خمینی بازاریان محترم و خرده بورژواهای شریک در حاکمیت هم در خدمت روحانیت و رهبران برجسته نظام رکاب می زنند و دوران ماه عسل سیاسی جمهوری اسلامی با حزب توده و اکثریت های توده ای و شبه توده ای بی گمان کوتاه خواهد بود. و دیدیم که به گونه ای شتابان تر از آن چه تصور می رفت، به سر آمد.
شماری از این رفقای جدا شده، که در چهارچوب خط سازمانی راه کارگر، با تز راه رشد غیرسرمایه داری به تعبیر حزب توده مرزبندی داشتند و در چهار چوب جمهوری اسلامی نیل به سوسیالیسم را سراب می دانستند، چه گونه می توانستند جریان کشتگری را ایده ال خود بدانند که با دفاع از خط امام، پشتیبان خرده بورژوازی درون حاکمیت بود. اگر چشم انداز راه رشد غیرسرمایه داری به رهبری روحانیت حاکم میسر نیست، پس خرده بورژوازی متجلی در “خط امام” کیانوری ساخته، چه رسالتی می تواند داشته باشد.
چه در انشعاب توده ای ها و چه در انشعاب کشتگری ها در پیوند با شماری از هواداران که با آن ها همراه شدند، این همه ی ماجرا نبود و بخشی هم به بی حقوقی عمومی بر می گشت، که رفقائی با داشتن پیشینه ی مبارزاتی در جنبش کارگری، دانش جوئی، دانش آموزی، یا آموزگاری، حتا پیشینه زندان و مباشرت در انقلاب سال پنجاه و هفت و قیام بهمن و کنش گری حرفه ای راه کارگری، هم چنان هوادار تلقی می شدند و در رده بندی L,N, M طبقه بندی می شدند و احساس می کردند در سازمان ما به بازی گرفته نمی شوند و به جائی نخواهند رسید.
تدابیر اشتباه یا ناکافی
اما سازمان ما که پس از ضربات پی در پی سال شصت، در زمستان این سال اعلام عقب نشینی به میان توده ها نمود، تا یک سال دیرتر که اعلام سمت گیری کارگری نمود، برای حفظ نیروهای سازمان اقدام جدی و موثری به عمل نیاورد. ضربه پلیسی به بخش تدارکات را بازداشت تصادفی سه تن از رفقای برجسته تشکیلاتی در تابستان شصت و یک و انشعاب پائیزی شمار چندی از اندامان و هواداران، با اقدام دیگری، تحت عنوان سمت گیری کارگری و دگرگونی نام سازمانی، به نام “سازمان کارگران انقلابی ایران”(راه کارگر)، جز این که بخشی از نیروهای خود را از دست داد، نه تبدیل به یک سازمان ناب کارگری شد و نه، توانست نام جدید را در جنبش چپ ایران جا بیندازد و با این نام شناسائی شود.
بازتاب این انشعاب، به عنوان انشعاب گرایش خرده بورژوازی در درون سازمان، اتخاذ سیاست مکانیکی سمت گیری کارگری، تغییر نام سازمانی و تشدید مبارزه ی به اصطلاح ضد لیبرالی برای تصفیه ی درونی را با خود داشت. تصفیه ی مخالفان سیاست سمت گیری کارگری، و به بیان روشن تر اخراج شماری از کنش گران سازمانی که نسبت به این گونه سمت گیری کارگری تردید داشتند و یا به کار کارگری روی آوردن برای شان نه دشوار، که میسر نبود.
سازمان ما که مانند دیگر سازمان های انقلابی طیف چپ، از سال شصت زیر ضربات پی در پی پلیسی رژیم بود، نه با اعلام عقب نشینی به میان توده ها، توانست ضربات پلیسی را مهار سازد و نه از بازداشت های تصادفی و یا تعقیب و مراقبت های سازمان یافته ی سال شصت و یک، تجربه چندانی آموخت و چون رهبری سازمان درک درستی از وضعیت پیچیده ی پلیسی رژیم نداشت، در نیمه ی نخست سال شصت و دو، زیر تداوم ضربات پلیسی، بخش درونی رهبری سازمان و شماری از کادرها بازداشت و شمار چندی تیرباران شدند.
اگر چه این تلفات سنگین سال های شصت و یک و شصت و دو، ارکان سازمانی را متلاشی ساخت، اما باز هم رهبری استقرار یافته در خارج از کشور، با خروج اختیاری رفقای تحت پی گرد سخت مخالفت می ورزید و اگر رفقائی بدون کسب موافقت رهبری از کشور خارج می شدند، عضویت آنان را پس می گرفتند و در رده بندی هواداری سازماندهی می کردند. در یک مورد که مساله ی خروج هم در میان نبود، رهبری سازمان حتا نسبت به تخلیه ی یک خانه ی سوخته، روی موافقت نشان نمی داد. جدای از این که شمار چندی از کنش گران سیاسی و یا صنفی بدون ارتباط و رهنمود ماندند و راه به جائی نمی بردند.
بی گمان سیاست ادامه ی کنش گری درون مرزی، با چهره های شناخته شده و پافشاری برای باقی ماندن بخشی از رهبری و کادرهای سازمانی در درون کشور را باید یک اشتباه تاریخی جبران ناپذیر دانست که به نوبه ی خود ضرباتی سنگین تر از هر انشعابی بر جای نهاد و از همه ی آن ها دردناک تر بود.
اما اگر در دو انشعاب درون مرزی، رهبری سازمان نتوانست نقش بازدارنده داشته باشد، در مورد ضربات پلیسی سال های شصت و یک، شصت و دو، و شصت و پنج، می توانست دست کم با انتقال چهره های شناخته شده، به کوردستان، میزان آسیب پذیری ناشی از ضربات پلیسی را کاهش دهد.
انشعاب سوم
از ضربات پلیسی نخستین دهه ی کنش گری سازمان که بگذریم، رهبری سازمان، چه رهبری رسمی و چه رهبری در سایه، در سه انشعاب پی در پی برون مرزی، نقش اصلی را ایفا نموده که به آن می پردازم.
در پی ضربات پی در پی پلیسی، سیاست تداوم مبارزه در درون مرزها، جای خود را به مبارزه برون مرزی سپرد و بخشی از بقایای اندامان و هواداران سازمان، به اراده ی خود و یا بر مبنای برنامه ریزی سازمانی، که بیش تر بر مبنای رابطه بود تا ضابطه، راهی خارج از کشور شدند. اما این نیروها هنوز به درستی جا نیفتاده بودند، که رهبری استالینیستی سازمان، بیش از چهل در صد از نیروی گرد آمده در واحدهای سازمانی در کشورهای اروپائی را اخراج نمود.
ماجرا از آن جا آغاز شد که رهبری سازمان در پاریس، به جذب یک گروه کوچک از هواداران سازمان فدائی، به نام “راه فدائی” پرداخت. گروه کوچکی که با گرایش تروتسکیستی کنش گری سیاسی داشتند. جذب این گروه کوچک که رفیق عباس هاشمی عضو اخراجی کومیته مرکزی اقلیت از فراکسیون انقلابی هم با آنان همراه بود، در پائیز سال شصت و سه، تحت عنوان”بیانیه وحدت “سازمان انقلابی کارگران ایران(راه کارگر)” و “سازمان راه فدائی”، با آب و تاب فراوان انتشار یافت و یک نفر از دو نفر رهبری آن، با نام مستعار باباعلی(مهرداد وهاب زاده) که هنوز دانش جو بود، به سمت مشاور کومیته مرکزی پانزده نفره ی سازمان برگزیده شد. این گزینش خود به خود، نشانه ای بود از میزان کمیت و کیفیت آنان، که ورای دو عضو کنش گر ساکن پاریس، دو هوادار اسمی در آلمان داشتند و دو یا سه نفر هم در فرانسه، و البته دو هوادر ساکن آلمان، هم چنان هوادار بدون ارتباط باقی ماندند.
در ترکیب محفلی سازمان ما، که بر مبنای سال ها آشنائی رهبران قدیمی و اشنا از زندان های شاه جا افتاده بود، امکان نفس کشیدن برای اندامان و هواداران پیشین نبود، تا چه رسد به یک گروه کوچک از راه رسیده ی خارج از کشوری، و به همین سبب مادام که رفیق باباعلی در سمت یک نفر از چند مروج سازمانی، دستورهای رهبری را به کار می بست و خط سرخ های یک سازمان استالینیستی را رعایت می نمود، مجاز بود. اما همین که پا روی خط سرخ استالینیستی نهاد، در تور سانسور گرفتار آمد.
نوشته ی کوچکی در حد یک مقاله بلند، یا کتابچه مانندی در باره ی “حزب کمونیست ایران”ـ منظور حزب کمونیست تاریخی است که رهبران تبعیدی آن، به اتهام گرایش تروتسکیستی، در تبعیدگاه های شوروی به دستور استالین تیرباران شدند ـ اجازه انتشار درونی نیافت. استدلال رهبری سازمان این بود که رفیق شالگونی می خواهد در برابر آن اعلام موضع کند و هر دو نوشته هم زمان انتشار یابد، تا نقش منفی کم تری داشته باشد و چون رفیق شالگونی در نوشتن پاسخ تعلل ورزید و یا نمی خواست پاسخی بنویسد. در نتیجه، نوشته ی رفیق باباعلی هم چنان راکد ماند.
آن چه که رفیق باباعلی در باره ی برخورد استالین با سران حزب کمونیست ایران نوشته بود، در ادبیات سیاسی ایران و نزد کمونیست های کتاب خوان ایرانی، راز سر به مهری نبود. برای نمونه در یکی از نوشته های فریدون آدمیت به نام “اندیشه دموکراسی در مشروطیت”، ده سال پیش از این انتشار یافته بود و از همه مهم تر این که طبل رسوائی استالین را “نیکیتا خروشچف” در گزارش به کنگره بیست اتحاد شوروی، چند دهه پیش از این به صدا در آورد و با اعداد و رقم دقیق میزان ترورهای سیاه و جنایت استالینی را به طور رسمی اعلام نمود و این گزارش به زبان فارسی هم ترجمه شده بود و بار دیگر طی گزارش “میخائیل گورباچف” دبیر اول حزب کمونیست و رئیس جمهور اتحاد شوروی به کنگره بیست و هفتم حزب کمونیست اتحاد شوروری پیشین از جنایات تاریخی استالین سخن به میان آمد. اما رفیق شالگونی و اکثریت کومیته مرکزی خودگزیده، هنوز بی هوده می پنداشتند که نباید در این باره سخن گفت. استالین شاگرد خلف لنین است و اسم رمز لنین و در نتیجه، هر حمله ای به استالین، پای لنین را به میان می کشد.
جالب توجه این که پیش از رفیق باباعلی، حمید شوکت از کنش گران دوران کنفدراسیون نوشته ی بسیار ارزنده ای تحت عنوان “سال های گم شده” انتشار داده بود و نکات دقیق و ظریفی در پیوند با قدرت یافتن استالین و تصفیه ی رقیبان در حزب کمونیست و دولت شوروی انتشار داده بود و نوشته ی رفیق باباعلی، فراتر از نوشته ی وی نبود. اما رهبری سازمان در قید و بند کشف و بازگوئی حقایق تاریخی و اگاهی رفقای سازمانی نبود. بر ایدئولوژی کاذب خود ساخته پای می فشرد و می خواست به هر بهائی بر بدنه ی سازمان ترزیق کند که ما به عنوان یک سازمان انقلابی سیاسی نمی بایستی روی خط سرخ های استالینیستی قدم بگذاریم.
زمان اتنظار برای انتشار درونی یک جزوه به درازا کشید ورفیق باباعلی به اعتراض برخاست و در تماس با بدنه سازمانی پشتیبانی یافت. کومیته مرکزی اقدام به اخراج وی و رفیق غلام نمود. اعلامیه صادره در باره ی اخراج این دو رفیق به نوبه خود، واکنش شدید شمار زیادی از اندامان و هواداران سازمان را در برداشت. اما پاسخ مرکزیت به این اعتراض ها باز هم اخراج بود و بخشی از کنش گران سازمانی که همه ی آنان از پی گرد مقامات امنیتی به خارج گریخته بودند، مشمول این تصفیه شدند. که یا با ما باشید و تصفیه ی استالینیستی را تائید کنید و یا شما هم بفرمائید بیرون، با دیگران بحث می کنیم، با شما هم بحث می کنیم.
حالا رفیق شالگونی پس از سی سال، می گوید اختلاف موضع داشتیم، عده ای اختلاف داشتند، رفتند. کدام اختلاف موضع، سانسور درونی و دفاع از ترورهای استالینی و محاکمات رسوای مسکو، اعدام رهبران برجسته بلشویک و رهبران حزب کمونیست ایران موضع رسمی کدام تشکیلات بود که ما دومین اش باشیم. پس چرا امروزه دم از سوسیالیسم دموکراتیک و جدائی ناپذیر بودن دموکراسی از سوسیالیسم می زنید. بهتر نیست که سوسیالیسم دموکراتیک را بگذارید برای کسانی که ترورهای استالینی را محکوم می کنند و نمی گویند استالین نام رمز لنین است.
جالب توجه این که از پانزده عضو کومیته مرکزی، چهار تن با سیاست اخراج ها مخالفت دارند اما به عنوان عضو کومیته مرکزی باقی می مانند. اگر اختلاف عقیده بود، چرا این چهار عضو را هم اخراج نکردید. بگذریم از این که آنان هم در چهارچوب سانترالیسم دموکراتیک پا به پای یازده عضو دیگر، در واحدهای سازمانی رای به اخراج معترضین می دادند.
رفیق شالگونی در مصاحبه ی کذائی با تلویزیون رنگین کمان، ادعا می کند که کنگره اول سازمان ما بر اخراج ها صحه نهاده است. اما نمی گوید چه طور به یک اکثریت دست یافت؟ و انگار که با نابینایان و ناشنوایان سر و کار داشته باشد خود را به فراموشی می زند که اگر با یک تقلب حساب شده، در کنگره ی اول با شصت و دو در صد در برابر سی و هشت در صد برای اخراج ها تائیدیه گرفت، در کنگره ی دیگری، این اخراج ها با قاطعیت نود در صدی محکوم شد و کنگره به قطع نامه ای تحت عنوان “بازهم خانه تکانی”، رای داد و اخراج های سال شصت و هفت را محکوم نمود.
ما به عنوان معترضین خواستار تشکیل کنگره و یا یک کنفرانس سازمانی بودیم تا به اختلاف موجود رسیده گی کند و رفیق شالگونی با ادعای غیبت رفقای داخل، با تشکیل کنگره و کنفرانس سازمانی مخالفت می ورزید. اما پس از اخراج ما، که به موجب اساس نامه سازمانی حق شکایت داشتیم و می بایستی در کنگره حضور یابیم و از شکایت خود دفاع کنیم، هیچ کدام از اخراج شده گان را به کنگره راه ندادند و در عوض، چند نفری از توده ای ها را که به عضویت پذیرفته بودند با حق رای به کنگره اول سازمانی فراخواندند. در این صورت اگر کنگره اول سازمانی به این تبه کاری گستاخانه رای داد، ناشی از یک تقلب آشکار ناشی از برکناری چهل در صد از خودی ها و پرکردن جای آنان با توده ای ها از راه رسیده بود
در خور توجه آن که در کنگره ای که بیش از نود در صد شرکت کننده گان، به قطع نامه ی “باز هم خانه تکانی” رای دادند، دو نفر از آنان جزو پنج در صدی بودند که در کنار رفیق شالگونی و رفیق مارکاریان ایستادند و به قطع نامه رای مخالف دادند و دست کم مثل دیگر رفقای خود، در کنار پنج در صد بی طرف نماندند. البته در یک کنگره یا واحد سازمانی، حق حزبی و دموکراتیک هر رفیقی است که بر مبنای درک و شناخت خود در قبال مسائل اعلام موضع کند و در جناح بندی های پنهان و آشکار سازمانی جای گاه خود را تعیین کنند. اما کسانی که در یک ماجرا حضور نداشته و تنها سخن یک طرف را می شنوند، آیا بهتر نیست که بی طرف بمانند. اما به شوخی می ماند، استالینیست و بی طرفی!
حالا چرا رفیق شالگونی از تربیون رنگین کمان، آن تقلب آشکار در کنگره اول را که متکی به رای استالینیست های توده ای بود، به عنوان مستندی بر درست بودن تصفیه ی نیروهای سازمانی قلم داد می کند و قطع نامه “باز هم خانه تکانی” را با سکوت برگزار می کند، بیش از هر کس به شخصیت خود آسیب می زند و نشان می دهد هنوز جسارت برخورد با گذشته را پیدا نکرده است. پس کو آن شعار ادعائی کمونیستی، دایر بر پای بندی به “انتقاد و انتقاد از خود”، اگر تائید اخراج ها با رای کنگره اول درست بود، پس چرا بیش از نود در صد شرکت کننده گان کنگره ی ششم اخراج ها را محکوم ساختند و به دو نفر از جانب کنگره ماموریت دادند از فرد، فرد اخراج شده گان پوزش خواهی و دعوت به بازگشت و هم کاری کنند. نا گفته نماند از جمع اخراجی ها، فقط دو نفر برگشتیم و دیگران که به میزان زیادی هم حق داشتند، پوزش خواهی را جدی ندانستند.
انشعاب چهارم
چهارمین انشعاب که در کنگره دوم سازمانی جامه ی عمل پوشید، به روایت رفقای جدا شده، بر محور کنش گری دموکراتیک دور می زد و رهبران سنتی سازمان با شعار سوسیالیسم از امروز، شعاری که هنوز هم تکرار می شود، ادعا می کردند که هر اقدام سازمان ما، یک اقدام سوسیالیستی است و ربطی به کنش گری دموکراتیک ندارد. جدای از این که شعار سوسیالیسم از امروز، یک شعار گنگی است. زیرا اگر بنای ساختمان سوسیالستی منظور نظر باشد که در گرو کسب قدرت پرولتاریا و دگرگونی زیرساخت های اقتصادی و اجتماعی و مبارزه ی همه جانبه ی طبقاتی است و به مصداق “خرما بر نخیل و دست ما کوتاه”، در کنج غربت و تبعیدگاه که نمی توان ادعای بنای سوسیالیسم در سرزمین تحت حکومت دیکتاتوری اسلامی با هژمونی نظامی ـ امنیتی آخوندی نمود. اما اگر تبلیغ و ترویج سوسیالیستی مورد توجه است، نه از امروز، که از زمان صدور مانیفیست یا بیانیه کومونیستی مارکس و انگلس از میانه ی سده ی نوزده میلادی و یک صد و هفتاد سال پیش آغاز شده است.
رفقای فراکسیون دموکراتیک، جدای از مواضع شخصی و سمت گیری آتی هر کدام از آنان، که در آن زمان هنوز عریان نبود، در کنگره به درستی استدلال می کردند که کنش گری سازمانی ما دو وجه بارز دارد. یک وجه آن سوسیالیستی است و وجه دیگر دموکراتیک و نمی توان وجه دموکراتیک را منکر شد و یا کنش گری دموکراتیک را کنش گری سوسیالیستی قلم داد نمود. البته چون پذیرش کنش گری دموکراتیک، ضرورت نزدیکی و برقراری مناسبات با طیف نیروهای دموکراتیک را در ائتلاف ها و سمت گیری ها طلب می نمود، به مذاق بخشی از رفقا خوش نمی آمد.
این مساله، برای هر دوجناح هیات اجرائیه و کومیته مرکزی سازمان، هم چنان مطرح است. برای نمونه شعار “نه به اعدام” یک شعار دموکراتیک است که جریان های بورژوائی هم سر می دهند. ممنوعیت اعدام در شمار زیادی از کشورهای سرمایه داری هم اعتبار قانونی و وجهه ی اجتماعی یافته است. یا دفاع ما از زندانیان سیاسی و خواست ما، دایر بر آزادی بی قید و شرط همه ی زندانیان سیاسی، که امروزه شاه بیت خواسته های همه ی کنش گران ایرانی از هر قشر و طبقه ای است.
اگر چه، پس از همه ی درگیری ها و دعواهای درون یک کنگره پرتشنج، جناح غالب که اکثریت نسبی را با خود داشت، پیش نهاد نمود رفقای فراکسیون دموکراتیک در درون سازمان باقی بمانند و چند برگی از ماهانه راه کارگر را که هنوز انتشار می یافت، در اختیار داشته باشند. اما شدت دامنه ی برخوردهای ناخوش آیند در جریان کنگره، چشم انداز روشنی برای تداوم کنش گری آنان در چهار چوب یک فراکسیون در درون سازمان راه کارگر باقی نگذاشت و آنان جدائی را بر ادامه هم کاری ترجیح دادند و بدون سر و صدا سازمان را ترک نمودند و به ادامه هم کاری و کنش گری مشترک پایان دادند.
انشعاب پنجم
اگر چه سخن به درازا کشید اما نمی توان این کارنامه را ناتمام گذاشت و باید دید پنجمین انشعاب چه گونه رخ داد؟ و چرا اندامان یک سازمان دو رقمی، با پشتوانه ی سی سال کار مشترک سازمانی و پیشینه ی سال ها دوستی در زندان و تجربه ی چهار انشعاب گذشته و چند سال پس از صدور قطع نامه ی مصوب “باز هم خانه تکانی”، نتوانستند به خانه تکانی ادامه داده، اختلاف نظر ها و یا برداشت های خود را در چهار چوبی منطقی و اصولی و بر مبنای اساس نامه سازمانی خود نوشته، حل و فصل کنند.
از آن جا که رفیق شالگونی هنوز هم نمی خواهد بپذیرد که در برش آخرین انشعاب هم، ایشان پای بند سبک کار استالینستی بودند و خود را هم چنان قیم سازمان می دانستند، از تشکیلات چند تاکتیکی سخن می گوید. اما باید دید محور اختلاف چه بود؟ و آیا اختلاف آن چنان دامنه دار بود که راه بازگشتی نداشت؟ و به گونه ای که ایشان می گویند دعوا بر سر سازمان چند تاکتیکی بود.
پیش از هر چیز باید یادآور شوم که تمام اسناد دعوا در سایت راه کارگر تحت کنترل رفقای هیات اجرائیه به بایگانی سپرده شده و علاقه مندان می توانند رجوع کنند.
زمینه ی دعوا را رفیق روبن و رفیق روزبه، دو عضو قدیمی برپا ساختند که در جریان انشعاب های گذشته، دوش بر دوش هم دیگر، در تصفیه های درونی و اخراج ها در کنار رفیق شالگونی و چند تن دیگر مشارکت تام داشتند. درگیری دو رفیق از آن جا آغاز شد که رفیق روبن به عنوان مسول سایت، یکی از نوشته های رفیق روزبه را در صدر سایت، یا جای مناسب قرار نداده بود. مناقشه ی آنان مرزهای رفاقت و دوستی را در نوردید، به کنگره سیزده کشید و پیش از آن که تلاش های کمیسیون سه نفره ی برگزیده ی کنگره، برای حل و فصل اختلاف دو رفیق، یا محکومیت یکی از آنان به جائی برسد، تشکیلات دو پاره شد.
بافت سازمانی ما پس از سی سال کنش گری سیاسی، پشت سر نهادن چهار انشعاب و برگزاری سیزده کنگره، هم چنان محفلی بود. در ظاهر امر تشکیلات دموکراتیزه شده ، رهبری خودگزیده ی پیشین، جای خود را به کومیته مرکزی پنج نفره سپرده بود، کومیته ای که برای یک سال انتخاب می شد. اما کومیته مرکزی انتخابی هم چنان تحت امر رهبری در سایه بود که به روال گذشته، از جانب بخشی از بدنه ی سازمان پشتیبانی می شد. برای نمونه، در جریان گفت و گوهای سه جریان، “راه کارگر”، “جناحی از فدائیان خلق” و “گروه حیدر” برای تشکیل یک سازمان یگانه، و در جریان شرکت ما در تشکیل “جمهوری خواهان لائیک و دموکرات” این کومیته مرکزی نبود که برای قطع مذاکره با دو جریان دیگر و یا خودداری از مشارکت در تشکیل جمهوری خواهان لائیک و دموکرات تصمیم می گرفت، بل که رهبری در سایه و شخص رفیق شالگونی بود که ختم کلام می نمود.
پیش از آن که مناسبات درونی تیره شود، ما بر سر موضع گیری در قبال سیاست جمهوری اسلامی در امر غنی سازی آورانیوم و فن آوری اتمی و نیز درگیری های غزه بین اسرائیل و حماس اختلاف نظر پیدا کردیم.
در شرایطی که احمدی نژاد، رئیس جمهور وقت با موضع گیری های لومپنی و عربده جوئی های بی خردانه علیه اسرائیل ،دایر بر نابودی و تبعید آنان به اتریش، تهدیدهای آمریکا و قطع نامه های شورای امنیت سازمان ملل را مسخره می کرد؛ رفیق شالگونی با نوشتن بیانیه ای دایر بر مخالفت با جنگ و دفاع از صلح، از ما می خواست پیش از آن که جنگی در منطقه درگیر شود، در شهرهای اروپا و کانادا، به سازماندهی تظاهرات ضد جنگ بپردازیم. حال آن که هنوز جنگی در میان نبود و سازمان ما، به جز رفیق تراب ثالث و یاسمین میظر که هم چنان پرچم چپ کارگری زوال یافته را بر دوش می کشیدند، هم پیمان دیگری نداشتیم.
بدیهی می نمود، سازمانی که یک بار چوب دفاع از میهن را خورده باشد، بار دیگر تن به دفاع از وطن نخواهد داد و نوشته ی رفیق شالگونی که سه بار در خطر بودن وطن را گوشزد ساخته بود، سخت مورد انتقاد امثال من قرار گرفت و نتوانست پلاتفرم صلح طلبی ما باشد. البته این بیانیه، دیرتر با حذف دفاع از وطن و جرح و تعدیلی چند، توسط رفقای انشعابی به نام هیات اجرائیه انتشار یافت. استدلال امثال من این بود که اگر بین جمهوری اسلامی و آمریکا جنگی درگیر شود، باید تاکید ما بر سرنگونی جمهوری اسلامی باشد و نه سیاست دفاع طلبی از جمهوری اسلامی، به بهانه ی واهی مبارزه با امپریالیسم!
مورد دوم، به محکومیت تجاوز اسرائیل به باریکه غزه بر می گشت. از آن جا که رفیق شالگونی یک بار هم در مصاحبه با یک رادیوی اینترنتی که بعد از ظهرهای جمعه پخش می شد، ما را متهم کرد که پشتیبان اسرائیل هستیم، لازم دیدم این اختلاف موضع را هم توضیح دهم .
“اسماعیل هانیه” از رهبران “حماس” که در رقابت با رهبری سازمان الفتح، و دولت خودگردان فلسطین، با دریافت کومک های مالی هنگفت از قطر، ترکیه و سوریه ـ در زمان پیش از جنگ داخلی ـ و در کنترل گرفتن کومک های سازمان ملل متحد به نهصد هزار آواره ی ساکن غزه، با دست پری برای بازخرید رای دهنده گان، از موقعیت ضعیف دولت خودگردان که از جانب اریل شارون نخست وزیر وقت اسرائیل سخت در تنگنا قرار داشت، بهره برداری نمود و در انتخابات پارلمانی، سال دوهزار و شش میلادی اکثریت کرسی های غزه را به هواداران خود اختصاص داد. حماس پس از این پیروزی، دویست و پنجاه تن از کارکنان اداری و انتظامی دولت خودگردان در باریکه غزه را از کار برکنار و بازداشت نمود و به یک اعتبار علم استقلال بر افراشت. وی برای استحکام بساط خلیفه گری خود، ورای اسلامی کردن ارکان جامعه ی فلسطینی در نوار غزه و راه انداختن پلیس شرعی، بنای فشفشه پراکنی را گذاشت و با پرتاب موشک های برد کوتاه، کم تر از ده کیلومتر، به شهرک های مرزی یهودی نشین اسرائیل، واکنش شدید نظامی اسرائیل را بر انگیخت.
در برخورد با تجاوز نظامی گسترده و همه جانبه اسرائیل به نوار غزه و سیاست تداوم اشغال و غصب سرزمین های عرب فلسطینی و اختصاص آن به یهودیان مهاجر، اختلاف نظری نداشتیم. اختلاف بر سر محکومیت حماس بود در آتش افروزی هایی که به سود اسرائیل تمام می شد. حماس نوار غزه را از حوزه ی حاکمیت حکومت خودگردان فلسطین مستقر در “رام اله”خارج ساخت و موقعیت دولت خودگردان به عنوان نماینده ی ملت فلسطین را تضعیف نمود. با ماجراجوئی به اسرائیل بهانه می داد تا خانه و کاشانه ی محقر یک میلیون و هشتصد هزار فلسطینی را که در سرزمینی به گستره ی چهارصد کیلومتر مربع در هم می لولند، به آتش بکشد اما رفیق شالگونی و چند نفر دیگری که در اقلیت بودند، ادعا می کردند چون حماس انقلابی است، نباید محکوم شود. اما ما هم چنان از صدای سوم دفاع می کردیم و از مباززه ی طبقاتی خلق تحت ستم فلسطین، نه از اسرائیل، نه از حماس و اسلام گرایان، و نه از یاسر عرفات و محمود عباس، موضع این رفقا در باره ی انقلابی دانستن حماس که در بدو امر از جانب اسرائیل تقویت می شد، هیچ تفاوتی با موضع حزب توده و اکثریت در قبال جمهوری اسلامی نداشت. جنبش های اسلامی طالبان و ال قاعده هم در بدو امر با پشتیبانی همه جانبه ی آمریکا سازماندهی شدند و دیرتر پستان مادر را گاز گرفتند. حماس هم، که در بدو امر، برای تضعیف موقعیت الفتح، کومک های شایانی از اسرائیل دریافت می کرد و دیرتر، از کومک های عرفات هم برخوردار شد، پس از کسب سیطره بر غزه، علیه هر دو برخاست.
رفیق شالگونی و هم فکرانی وی از ما می خواستند دست کش های سفید را در آوریم و در تظاهرات ضد اسرائیلی به پشتیبانی از حماس شرکت کنیم. اما این تظاهرات را کارگزاران و جاسوسان جمهوری اسلامی، با بسیج مسلمانان بنیادگرای عرب، آفریقائی و پاکستانی راه می انداختند و تظاهرکننده گان عکس های خامنه ای و خمینی را پیشاپیش بر دوش می کشیدند.
با داغ شدن بحث های درونی، انتشار نامه ای اعتراضی خطاب به کومیته مرکزی، که نام چهار عضو از پنج عضو کومیته مرکزی را هم با خود داشت، اوضاع بحرانی تر شد. به باور من، متن نامه مناسب نبود و به روشنی بر نقش رهبری در سایه و برقراری سانسور بر سایت حکایت نمی کرد. موضوعی که پس از انتشار علنی نامه، در گفت و گوهای پالتاکی به درستی و روشنی مطرح شد.
شیوه ی اطلاع رسانی و کسب پشتیبانی از محتوای نامه نامناسب تربود. به گونه ای که شماری از رفقا را که چه بسا مانند ما مساله داشتند، در جریان آن قرار ندادند. البته من یکی از آخرین کسانی بودم که در جریان نامه قرار گرفتم و نمی دانستم که چهار تن از رفقای کومیته مرکزی نامه ی خطاب به خود را امضا کرده اند. من بر گنگ بودن متن نامه انگشت گذاشتم. اما رفیقی که به من اطلاع داد، گفت دیگران این متن را تائید کرده اند.
در بحث های عمومی مطرح شد که سایت سازمان در کنترل کومیته مرکزی نیست. نوشته ی شماری از رفقای امثال من، در صفحه ی دیدگاه قرار می گرفت و به مدت چند ساعت، تا یک روز، روی سایت می ماند و به بایگانی سپرده می شد، حال آن که نوشته ی رفیق شالگونی، روبن، یا تقی روزبه، پیش از داغ شدن دعوا و دو، سه رفیق دیگر که خودی بودند، خط تشکیلاتی تلقی می شد و مدت ها روی سایت می ماند.
برخورد شمار چندی از رفقا، سازنده نبود و تلاش امثال من برای حل و فصل اختلاف ها به شیوه ای رفیقانه به جائی نرسید. درشرایطی که ما در پشتیبانی از چهارعضو انتخابی کومیته مرکزی تلاش داشتیم از دو پاره شدن سازمان جلوگیری کنیم، رفیق روبن در پیوند تنگاتنگ با رفیق شالگونی بیانیه انشعاب را در یکی از نشست های پالتاکی قرائت نمود.
پیش از انشعاب و در جریان بحث های درونی، نه در مورد بیانیه صلح رفیق شالگونی رای گیری شد و نه در مورد بیانیه ی محکومیت اسرائیل و حماس، که دو نظر پیدا کرده باشیم و از سازمان چند تاکتیکی ادعائی رفیق شالگونی دم بزنیم. رفیق شالگونی که اکثریت کومیته مرکزی و رفقای سازمانی را در برابر خود می دید، هم چنان خود را قیم سازمان می دانستند در حالی که دوران قیمومت گذشته بود.
در پایان یادآوری یک نکته را لازم می دانم. چه در جریان اخراج ها، در سال هزار و سیصد و شصت و هفت، و چه در جریان آخرین انشعاب در سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت، عقل سلیم حکم می کرد که نباید همه ی پیوندها را گسیخت و در هر دو مورد، این رفیق شالگونی بود که بر گسیختن پیوندها تاکید می ورزید. پس از این آخرین انشعاب تاکنونی هم، این رفقای هیات اجرائیه پشتیبان رفیق شالگونی بودند که بنای حذف ما را داشتند. ما برای رفع ابهام، عنوان “سازمان انقلابی کارگران ایران( راه کارگر)” را برای رفقا گذاشتیم و به عنوان “سازمان راه کارگر” اکتفا ورزیدیم. اما رفقا عنوان سایت خود را سایت راه کارگر گذاشتند و عنوان تلویزیون خود را تلویزیون راه کارگر و در مخالفت با شرکت ما در برگزاری تریبونال محکومیت جنایات جمهوری، با ادعای وابسته بودن تریبونال به امپریالیسم هر چه ناروا بود نثار ما ساختند و …
مجید دارابیگی
24 سپتامبر 2020
سوم مهرماه 1399