مجاهدینی که در سالن سه آموزشگاه بودند تقریبأ همه اعدام شدند .حوری بهشتی زیر حکم بود و سعی میکرد با حرکات سنجیده و آگاه، بدون مماشات فشار را بر خود کاهش دهد اما همیشه زیر ضرب زندانبان بود همه افراد اطاق ۲۰۲بند دو که اولین بار در بند عمومی با آنها آشنا شدم همه اعدام شدند جمهوری زن ستیز جمهوری اسلامی هنگام اعدام و در مراحل بازجویی به دلیل دیدگاه دینی و مذهبی خود فشار را بر زنان از نظر روانی دو چندان کرد. گاها آنها را به انجام کارهای نکرده از جمله داشتن روابط جنسی و مسائل اخلاقی وادار به مصاحبه میکرد و آنها مجبور به پذیرش میشدند . تصور این که در لحظاتی که فرد به اتمام زندگی خود فکر میکند و انتظار طناب دار را بر گردن خود میکشد سکس به عنوان ابزاری در خدمت جهاد جلادان قرار میگیرد و زندانی در کام نفرت انگیز ترین مزدور رژیم مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد تا باکره از دنیا نروند و جهاد سکس را به عنوان سنت خوب اسلامی اجراءکنند . آیا در آن شرایط فشار روحی زندانی از تجاوز شکنجه گر از خود طناب دار اعدام سنگین تر نبود و فشار بر خانواده هایی که مزدوران رژیم با شیرینی در خانه زندانی را میکوبیدند تا باکره از دنیا نرفتن دخترشان خبر دهند و با شیوه فاشیستی فشار را بر خانواده بیشتر کنند و اجراء شدن سنت پیغمبر را باز گو کنند ، آخرین گروه از زنان مجاهد بند ما را دهم مرداد برده بودند .سه روز قبل از آن فرمهایی داده بودند تا نظرشان را در مورد جمهوری اسلامی و مجاهدین بنویسند در خیلی از شهرهای ایران مثلا رشت مجاهدین اتهام خود را منافق عنوان کرده و موضع قبلی شان را مطرح کرده بودند و یا کسانی بودند که با رژیم همکاری کرده بودند ،همه را اعدام کردند و جلادان در این فکر بودند که معظل وجود زندانی سیاسی را حل کنند ،همانطور که در مجامع بین المللی ادعا میکردند زندانی سیاسی ندارند .آنان سر مست قدرت بودند ،به دنبال تحقیقات کمیسیون حقوق بشر در مورد ایران و قطعنامه اجلاس کشورهای اروپایی ،خمینی و رژیم او در روابط بین الملل با مشکل روبرو شدند و جبر تاریخ را نادیده گرفتند .دشمن طبقاتی با خشونت عریان و فاشیستی به سرکوب نیروهای آگاه پرداخت. نیرو های پیشرو در نبرد علیه واپسگرایان تجربه میاموزند و بر قوانین اجتماعی آگاهی کسب میکنند در نبرد سال ۱۳۶۷ نبرد احقاق حق و اراده پولادین نیرو های پیشرو علیه سرمایه داری سنتی -دینی رژیم فاسد جمهوری اسلامی بود ،نبرد خورشید با سیاهی ،نبرد دریا با برکه متعفن نظام به دندان مسلح ،اما مبارزان از خون خود زمین و آسمان را آبیاری کردند .آری هر شب ستاره یی بر زمین میافتد و باز این آسمان غرق ستاره است در واقع مبارزه اجتماعی مبارزه ایست مرکب از کامیابی و ناکامی،شکست و فتح، توقف و تعرض ، پیشروی و عقب نشینی. باید توانست از هر ناکامی تجارب لازم مثبت و منفی را برای کسب قدرت بیشتر در مرحله آتی نبرد گرد آورد و از این تجارب بهره برداری نمود
لحظا تی که وحشی های مردم آزار میخواهند از زخمهایت شراب سرمستی سازندو با شلاقهای ساخته شده از اندیشه کهنه قرن هفتم نظام فرسوده سرمایه تجاری دینی خود را باور کنند در چنین روزهایی که خون بود و شلاق پس از صبحانه اسم هفت نفر را برای بازجویی از بلند گوی بند اعلام کردند و ما را به راهرو تنگ و تاریکی هدایت نمودند، هر کدام از خود می پرسیدیم چکار کنیم و قبل از آن خبر داشتیم که از نیروهای ملی کش (به کسانی که حکم زندانشان تمام شده بود ولی حاضر به پذیرش انزجار برای آزادی نبودند) تعدادی را به سلول های انفرادی منتقل کردند و برای خواندن نماز کتک زدند و آنها پس از مدتی پذیرفتندکه نماز بخوانند در این مرحله شش نفر اکثریتی و توده ئی بودند یک نفر از جریان دیگر چرا آنها را بر گزیدند آیا شرایطی که قبلا برای گروه های دیگر از قرنطینه و گور و غیره ایجاد کرده بودند این بار ورق برگشته نوک پیکان به سمت این دو جریان بود یا عوامل دیگر عمل میکرد آیا تشکیلات در بیرون از زندان از سازمان اکثریت و ضرباتی که از سال ۶۲الی۶۵متحمل شده بودند، ضعف احزاب برادر به خصوص در شوروی سابق ،دیدگاه مذهبی سران نظام که هیچگونه انتقادی را تحمل نمیکردند ، یا نگرش عده یی در سازمان که شعار سرنگونی را مطرح و انتخابات را از سال ۱۳۶۴ تحریم کرده بودند . در هر صورت مقاومت بسیاری از آنها همانند سربداران جریانهای دیگر در زیر شکنجه های رژیم قابل وصف نیست و ۷۰الی ۷۵درصد زندانیان از سازمان اکثریت در زندان در سال ۱۳۶۷ اعدام شدند البته اختلاف نظر این دو جریان در بیرون زندان به داخل نیز سرایت کرده بود و به ظاهر متحد بودند در هرصورت برایمان چشم انداز دفاع از آرمان مطرح بود و اگر اجرای حد پیش بیاید چه خواهیم کرد فقط تصمیم کلی میدانستیم اعتصاب غذا خواهیم کرد آنهم به عنوان آخرین سلاحی که رژیم را وادار به عقب نشینی کند و یا شاید فکر میکردیم سریع تر خواهیم مرد و در واقع اندیشه دیالکتیکی با پدیده ناشناخته ای روبروست باید به بر رسی لایه به لایه آن بپردازد در واقع رابطه کنش و واکنش تا به کلیت آن پی ببریم. هماهنگی و گفتمانی وجودنداشت از یکی پرسیدم چه تصمیمی داری ؟گفت نمیدانم در آن راهرو تنگ نشستیم و هر فرد را جداگانه به اطاق کمیسیون مرگ هدایت کردند در مقابل کسانی ایستاده بودم که از سال ۶۷-۱۳۵۹ حکم اعدام هزاران زندانی را صادر کرده بودند
مرتضی اشراقی دادستان ، رئیسی معاون دادستان و پور محمدی نماینده اطلاعات و سرلک(علی آبادی) و مجتبی حلوایی از نمایندگان وزارت اطلاعات و معاون دادیار
نام ، نام خانوادگی ،اتهام،آیا نماز میخوانی با نه،آیا سازمان خود را قبول داری یانه در آن لحظه از لحاظ فکری من دیگر خود را وابسته به سازمانی که عضو آن بودم نمیدیدم ولی رد کردن آن را در آن فضا، رد افکار مارکسیستی میدانستم . پس از جوابم یکی از آنها گفت : این کثافت را آدم کنید من لبخند زدم، برایم مشکل خواندن یا نخواندن نماز نبود دفاع از خود و آنهایی که اعدام شدند من مرگ را پذیرفته بودم و نمیخواستم سازش کنم و تن به ایدئولوژی تسلیم و رضایت بدهم ،دریافته بودم تحمیل این ایدئولوژی سلطه گرانه به خلقها ی میهن ما عامل سرکوبهای تاریخی مردم میهن ما در طول تاریخ است ، بعد از آن ما را به بند و در مدتی بسیارکوتاه به سلول آموزشگاه بردند ، نزدیک اذان ظهر بود پس از آن صدای گوشخراش آهنگران و ضربه ها بر بدن زندانی را داخل سلول احساس میکردی و صدای آن ضربات از ضربه هایی که بر بدن میخورد دردناکتر بود و نشان از اجراء حکم بود، در سلول باز شد پس از کمی راه رفتن در مقابل مجتبی حلوایی ایستاده بودم لحظه یی اطاق ۲۰۲بند پایین از جلو چشمانم گذشت نماز میخوانی ؟نه
مردی بنام تقی شلاق در دست که شبیه خودش و کوتاهتر بود و همیشه نقش پادو را در دادیاری اجراء میکرد با لبخند شلاق را میچرخاند به من گفت دراز بکش روی تختی چوبی دراز کشیدم حلوایی به او گفت شلاق بزن، یاد شکنجه های دوران بازجویی افتادم آنچنان محکم شلاق میزد که صدا ی ضربه شلاق با دردم در راهرو آموزشگاه پیچید و این به تعداد رکعتهای نماز ظهر بود و این کار هر روز ادامه داشت روزی بعد از اذان ظهر ، شلاق زدن زندانیان ادامه داشت و من انتظار باز شدن در سلول را داشتم ضربه ها به اتمام نرسیده متوقف و صدای پای دویدن افراد در راهرو پیچیده بود حدود نیمساعت الی چهل دقیقه ضربه قطع و مجددأ شروع شد در آن لحظه حس بدی داشتم و فکر میکردم فردی که در حال شلاق خوردن بود اتفاقی برایش افتاد و به محض وارد شدن به بند برای یکی از زندانیان اکثریتی توضیح دادم . با آمدن همه به بند متوجه شدیم سهیلا نیست سهیلا از تپش قلب شاکی بود در آن وضعیت هر کسی کوچکترین اطلاعات در مورد قلب داشته باشد میداند که تغییر ریتم در قلب میتواند عامل مرگ گردد و جمهوری اسلامی به خانواده ،عامل مرگ را خودکشی اعلام کرد . سهیلا درویش کهن بیست ساله بود بسیار پر شور و انرژی و عاشق مردم بود نه فراموش میکنم و نه میبخشم
روز شانزدهم بود که متاسفانه تحلیلی که در سلول داشتم فکر میکردم رژیم به این کار ادامه میدهد تا همه ما بشکنیم و ما را مجبور به مصاحبه خواهند کرد به همین دلیل در نیمه های شب به سختی از شوفاژ بالا رفتم از لحاظ جسمی بسیار ناتوان شده بودم با چادر خود را به حلقه پنجره آویزان کردم حلقه کنده شد و درون سلول هیچ راهی برای خودکشی نبود در آن لحظه برای کسانی که اعدام میشدند حسرت میخوردم، دوست داشتم بمیرم ولی به تسلیم وادار نشوم دیگر نخوابیدم تا اذان صبح که در سلول باز شد و در تخت خوابیدم ضربات توسط طالقانی زده میشد توان ادامه راه تا سلول را نداشتم در مسیر راه پاسدارها توهین میکردند مزدورانی که حس انسانی را چون اس اس ها در آنها کشته بودند به سختی خودم را به سلول رساندم و دائما به دنبال راه حل آن که از روز های تلخی که هم بندی ها تعریف کرده بودند از حسینیه و مصاحبه خلاصی یابم همهمه در راهرو و صدای زندانیانی که از سلول آورده بودند را شنیدم صدای اکبری که به صورت گزارش میگفت همه نماز خواندند و شاید با این کار میخواست روحیه افراد را از بین ببرد این صدا مرا مصمم کرد که هیچ راهی جزء خودکشی نیست تصمیم گرفتم خودم را به بند برسانم و در آنجا که امکانات برای خودکشی وجود دارد استفاده کنم نمیخواستم به آرمانم پشت کنم اکنون پس از سی سال با بغض و اشک از تصمیم غلط خود مینویسم چون دوست داشتم همچون مرحله باز جوئی سر بلند باشم ولی با اولین ضربه به در سلول، اکبری در را باز کرد گفتم میخواهم با مسئولی صحبت کنم گفت حاج آقا حلوایی هستند برای صحبت با آن نا نجیب زشت خوی کفتار از هر شکنجه یی سختر بود ولی من مصمم به خودکشی بودم با حالتی گفت تو تصمیم گرفتی بنویسی گفتم نه نیاز به فکر کردن دارم گفت بنویس گفتم نیاز به فکر کردن دارم گفت یعنی چی گفتم اگر به مرحله خواندن نماز برسم همه چیز را رها میکنم در هر تصمیم در راه آن از جانم میگذرم گفت بنویس درست همین کلمات را نوشتم مرا به بند فرستاد در آنجا میخواستم آنچه بر من گذشت و علت خودکشی را توضیح دهم با یکی از افراد صحبت کردم و همه مراحل از رفتن به سلول جز خودکشی را توصیح دادم و گفتم در سلول هیچ امکانی برای اینکار نبود او از تاثیر روحی و روانی این عمل بربقیه زندانیان گفت و پرسید تو نماز خواندی گفتم نه و نمیخواهم بخوانم گفت تو که نماز نخواندی و آنها فعلأ فشار برای خواندن نماز بر تو نمیآورند چنانچه مجددأ تو را صدا کردند برای باز جویی آنوقت من نمیگویم اینکار را انجام بده خودت تصمیم بگیر ولی در این شرایط صبر کن و به تأثیر آن بر بقیه فکر کن من به حرفهایش عمل کردم از اینکه صحبتهای آن را منطقی یافتم یا اینکه گریز از مرگ بود قضاوت برایم مشکل است اما در هیچ مرحله یی از زندان نماز نخواندم در سال ۶۹ عده ای با تعهد و یا انزجار آزاد شدند ما تقریبا دوازده نفر بودیم که ماندیم و در سال ۷۰ بدون هیچگونه تعهد یا انزجار آزاد شدم بعد دو مرحله به زندان رفتم که همراه با انفرادی و زندگی در بند با زنان عادی بود هیچگونه برگه یی را امضاء نکردم ولی آن تصمیم هنوز گلویم را میفشارد حد پس از بیست و یک روز قطع شد و لی سهیلا به بند بر نگشت و دو نفر از این مرحله آزمون موفق بیرون آمدند و پس از دو ماه ملاقاتها از سر گرفته شد. بازجویان و زندانبانان چون ضحاک در این مرحله از خون جانباختگان تاریخ سیراب شده اند در اوین شقایقهایی که از خون های مازیار هاو جانباختگان تاریخ از ماشینهای حمل گوشت به بیرون ریخته شد سر برآورد و با باد هر برگش در سطح شهر پراکنده شد تا پیام به اسارت شدگان و انسان های استوار تاریخ را در هر کوی و برزن برسانند و آن مزدوران رژیمی که یکی از سیاهترین صفحه فرهنگی -مدنی تاریخ میهن ما ایران را تشکیل میدهد آنان پیروزمندانه و سر مست در پشت در های بسته زندانیان جان بدر برده از این جنایت میخندیدند و از لحظه ها و حالت و نگاه اعدامیان میگفتند و شیرینی پیروزی پخش میکردند و در بیرون از زندان تا سال ۱۳۹۸ انکار میکردند امروز مجبور شدند به اجرای اعدام ها اقرار کنند اما هنوز جرأت نمیکنند در باره چگونگی اعمالشان و جنایتشان سخن گویند و دفاع کنند آنها انسانهای از جان گذشته و انقلابی را در زندان جمهوری اسلامی سوزاندند اما نتوانستند خاموششان سازند آنها پیام آوارانی بودند که دروازه های دژ کهن استبداد دینی -مذهبی را شکافتند در آن شرایط وحشتناکی که بر خانواده ها گذشت ، سراسر رمز و راز و پر نشیب و فراز ، از گرفتن ساکهای جگرگوشگانشان در هفت شهریور خونین تا یافتن فرزندان خود با نشان از لباسهایشان در زیر خاکهای خاوران ،آنجائی که خاک هیچوقت یا ئسه نمیشود و گلها بی برگ نمیمانند
نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم ماخواهان دادخواهی و محاکمه آمران و عاملان جنایتکار حکومت اسلامی در دادگاههای مردمی هستیم تا برای بازماندگان و افکار عمومی مردم ایران و جهان و ثبت در تاریخ مشخص شود چه جنایاتی در حق سربداران به جرم دفاع از حقوق مردم ستمدیده مان اعمال شده و ما مخالف اعدام و شکنجه هستیم و علیه آن پیگیرانه به مبارزه ادامه خواهیم داد