مارادونا یا قلیچ؟
به مناسبت مرگ دیهگو و تولد پرویز!
محمد قراگوزلو
مستقل از ارزشهای فنیِ ورزشی- در اینجا فوتبال – و کسب موفقیتهای جهانی که ای بسا عنوان این یادداشت را از نظر جماعتی قیاس معالفارق بنماید، از نظر نویسنده میتوان از چند زاویه وارد این قیاس معقول شد. به زعم نگارنده – که فوتبال را در سطح آماتور بازی کرده و در حد یک علاقهمندِ حرفهیی همواره تماشاگر نزدیک مسابقات بینالمللی و داخلی بوده و تحلیلهایی نیز گاه و بیگاه در این زمینه منتشر کرده است- دیهگو مارادونا و پرویز قلیچ از جهات زیادی به هم مانستهاند و در عین حال تفاوتهای فاحشی نیز با هم دارند. به اجمال تمام و بی نظم و انتظام خواهم گفت چرا و چگونه.
الف. هر دو فوتبالیست از زمین فوتبال خارج شده و در عرصههای اجتماعی به قهرمان محبوب نسلهای خود تبدیل شدهاند. مارادونا پس از جنگ 74 روزهی فالکلند و شکست ژنرالهای آرژانتینی از نیروی دریایی انگلیس در یک مسابقهی فوتبال بسیار مهم در جام جهانی 1986 گلی را با دست به ثمر رساند که تا آستانهی آسمان اساطیری مذهبی بالا رفت و مشهور شد. “دست خدا!” مضاف به اینکه در همان مسابقه مارادونا زیباترین گل انفرادی تاریخ جام جهانی را در جریان دریبلهای پی در پی بازیکنان مغرور انگلیسی به ثمر رساند. به این ترتیب مارادونا به یک قهرمان اساطیری برای مردم آرژانتین و حتا آمریکای جنوبی و آمریکای لاتین و حتا “دوزخیان روی زمین” “جهان سوم” تبدیل شد. قهرمانی که بیرون از زمین فوتبال جانشین ژنرالها شده و یک تحقیر بزرگ ملی را جبران کرده بود. گیرم با زبان فوتبال! برای مردم هلند یوهان کرویف یک اسطوره و حتا مرجع اجتماعی است. من خود شاهد بوده ام که در شهرهای مختلف هلند افراد گوناگون با هویتهای فرهنگی مختلف چگونه در سادهترین مسائل از کرویف فکت می آورند. علاوه بر ارزش-های فنی انکارناپذیر آنچه که کرویف را به یک اسطوره و مرجع تبدیل کرده روان و اخلاق سرکش و ضد وضع موجود او بوده است. برای مردم آلمان اما بکن باوئر چنین نیست. چرا که فاقد چنان ارزشهای ویژهی اخلاقی است. یا مثلا پلاتینی برای فرانسویها و حتا پله برای برزیلیها! که اولی نامش و شهرتش با فساد در یوفا به تباهی کشیده شد و دومی با مشارکت مبتذلانه در چپاول کالایی بازار!
شاید نتوان آن دو گل معروف کاپیتان قلیچ به استرالیا در مقدماتی جام جهانی 1974 را با دو گل مارادونا به انگلیس مقایسه کرد اما به گمان من گل تاریخی قلیچ به اسرائیل از هر نظر حائز اهمیت ویژهی تاریخی است. گلی که گفته می شود گل از روی ماه مصطفا شعاعیان – که گویا به اتفاق رفقایی در ورزشگاه امجدیه حاضر بوده و برای شکست اسرائیل بی تابی می کرده – شکفته است! در 29 اردیبهشت 4713 و زمانی که دولت اسرائیل – به عنوان متحد استراتژیک آمریکا و شاه – ارتشهای جهان عرب را با جمال عبدالناصر و حافظ اسد تار و مار کرده بود و در شرایطی که برای کمونیستهای ایرانی مبارزه در کنار رزمندهگان فلسطین و ساف نماد مقاومت در برابر بورژوازی داخلی بود پرویز قلیچ سیاسیترین گل تاریخ فوتبال را به ثمر رساند! خیلی سیاسیتر از گل یورگن اسپارواسر از آلمان شرقی به آلمان غربی در دوران جنگ سرد و طی جام جهانی 1974 آلمان در “وولکس پارک اشتادیون” شهر هامبورگ و البته در حضور سران اشتازی و به ویژه اریش فریتس میلکه!
اهمیت گل پرویز به اعتبار ارزشهای فنی و سیاسی آن و با توجه به تیم مقابل (اسرائیل) و نقش آن گل در نخستین قهرمانی تیم ملی فوتبال ایران در جام ملتهای آسیا بی شک با گل مارادونا به انگلیس قابل قیاس است. اگر مهمتر نباشد! منتها مسئله این است که علاوه بر محدودیتهای فوتبال آسیا و جایگاه بسیار نازلتر آن نسبت به فوتبال جهانی، زنندهی گل تاریخی به اسرائیل به دلائل مختلف از جمله پرو اسرائیلی بودن رژیم شاه، چپگرا بودن پرویز و متعاقبا اسارت از سوی ساواک هرگز برجسته نشد. مضاف به اینکه بعد از انقلاب بهمن 57 نیز کاپیتان قلیچ به نحو ناجوانمردانهیی سانسور و جراحی شد.
ب. مارادونا – با وجود حشر و نشر با انقلابیون دولتی آمریکای لاتین- هرگز و هیچگاه یک مبارز سیاسی جدی علیه حکومتها و دولتهای حاکم خودی (آرژانتین) و غیره نبود. سهل است از کمال این اقبال نیز بهره برده بود که همهی دولتها – از جمله و فیالمثل دولت کارلوس منم – تمام قد او را باد میزدند و به شیوههای مختلف – از جمله بستری مکرر به منظور ترک اعتیاد – شارژ میکردند. او را با وجود عدم تعادل روحی روانی سرمربی تیم ملی کردند و به مسابقات جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی فرستادند تا یکی از بهترین تیمهای ملی آرژانتین را با رهبری فاجعه آمیز خود در برابر تیم معمولی آلمان لت و پار کند و به باد فنا دهد!
برخلاف مارادونا، قلیچ از موضعی انقلابی و رادیکال در برابر هر دو حکومت پیش و پس از بهمن 57 ایستاده، مبارزه کرده، به زندان افتاده و رنج توانکاه تبعید40 ساله را به دوش
کشیده است. قلیچ با وجود تواناییهای انکار ناپذیر فنی، اتوریتهی بی چون و چرای ورزشی و اخلاقی و به اجماع تمام علاقهمندان حرفهیی فوتبال برجسته ترین فوتبالیست تاریخ این کشور هرگز مجال مربیگری یک تیم باشگاهی و ملی را نیافته و در هیچ برههیی از زندهگی پربار 75 ساله خود مورد “عنایت” هیچ دولتی نبوده!
پ. درست است که فوتبال از چند دههی پیش همچون هر کالای دیگری به تسخیر جهان سرمایهداری در آمده است و دولتها و کارتلها و تراستها به صورت باشگاه و مدیا و شرکتهای بیمه و مافیای فیفا و یوفا و غیره همه ساله میلیاردها دلار سود از قبل مسابقات فوتبال به جیب می زنند اما با اینهمه فوتبال ورزش مردم فرودست است و غالب قهرمانان این رشته از میان زحمتکشان برخاستهاند. چنین است وجه شباهت بارز مارادونا و قلیچ. به نقل از برشت – در “زندهگی نامه گالیله” – که در واقع پاسخ گالیله است به این جملهی شاگرد که گفته “بدبخت ملتی که قهرمان ندارد” اضافه می شود ” نه! بدبخت ملتی که به قهرمان نیاز دارد.” مطلقا قصد احتجاج یا به چالش کشیدن یکی از این دو گزاره را ندارم اما معتقدم بدون درجهی مشخصی از قهرمانیهای عنصر پیشتاز – اعم از پیشروان سوسیالیست جنبش کارگری یا فعالان حرفهیی سیاسی – نمی توان به پیشبرد تحولات اجتماعی چندان خوشبین بود. بحث من بیرون از مدار “موتور کوچک” و “جنگ چریکی” و مشابه است. قهرمانیهای بیبدیل بزرگانی همچون پویان و اشرف و شهرام و کاک فواد ممکن است به تغییرات سرنوشتساز طبقاتی نینجامیده باشد اما بی تردید آرمانها و الگوهای ممتازی از مبارزهی آزادیخواهانه و برابری طلبانه در برابر دیدهگان نسلی قرار داده است که از صبح تا شب زیر بوق و کرنای رسانهی اصلی و فرهنگ طبقهی حاکم مجال نفس کشیدن نمی یابد. این قهرمانان زمانی که از زمین فوتبال بر می خیزند جایگاه ویژهیی می یابند. اریک کانتونای یاغی در فرانسه یک تو دهنی بزرگ به “ارزشهای فاشیستی” حزب فران ناسیونال و شخص لوپن است. روماریو در برزیل توانست در قبال فساد فدراسیون آن کشور مردم زحمتکش زیادی را بسیج کند تا از دولت بخواهند به جای ساخت و ساز استادیوم های بی فایده برای برگزاری جام جهانی به فکر زاغه نشینها باشند. برای مردم هلند تقابل یوهان کرویف با کودتای آرژانتین و تحریم جام جهانی 1978 یک ارزش سیاسی کم بدیل است. مسی فوتبالیست بزرگی است. شاید ارزشهای فنی او از مارادونا فراتر باشد اما وقتی که تعطیلاتش را به ضیافت با نتانیاهو سپری می کند به حیثیت و اعتبار اجتماعی خود لطمه می زند.
در جهان فوتبال سیاسی اما مارادونا با کوبا و فرمانده چهگوار و فیدل کاسترو و هوگو چاوز تعریف میشود. اینکه او شمارهی 10 خود را برای احمدینژاد هم – احتمالا – فرستاده
همانقدر بی ارزش است که فیالمثل مورالس در یک سفر سیاسی و تجاری به تهران با محمود گل کوچک زده است. این بحثی کشدار و پر مناقشه است و می گذارم و می گذرم. در قیاس با مارادونا نخست اینکه کاپیتان قلیچِ ما – چنانکه گفتم و از تکرار آن سیر نمی شوم – در کنار هیچ حکومتی نایستاده. نه فقط نایستاده بلکه در حد توان و بیش از توان خود به مقابله با بورژوازی حاکم پرداخته. علاوه بر پشتیبانی همه سویه از جنبش مستقل کارگری ایران، انتشار بیش از 100 شماره مجلهی آرش با تمام دشواریهای توانفرسای دوران تبعید فعالیتی است غول آسا که فقط از یک کاپیتان غول ساخته است.
بدون تردید میراث سیاسی و فرهنگی قلیچ به مراتب فراتر و فربه تر و با ارزش تر و غنی تر از یادمانهای سیاسی مارادونا است که با تتوی چهگوارا بر بازو و تصاویر مشترک به همراه رهبران مبارز و ترقیخواه آمریکای لاتین تداعی می شود.
ت. مارادونا بر خلاف قلیچ در زندهگی و رفتارهای شخصی و اجتماعی دوران پسافوتبال خود سخت مردود و ناکام است.با وجود تلاش کاسترو و دوستان اش او از پس کوکائین و الکل بر نیامد. مضاف به اینکه متعاقب “اوور دز”های پی در پی فیلمها و تصاویری از وی منتشر می شد که به جایگاه بی بدیل ورزشی و اجتماعی او شدیدا لطمه می زد.
کاپیتان پرویز اما در 75 سالهگی همان کاپیتانی است که تور دروازه اسرائیل و استرالیا را به لرزه در آورد و بر لبان مردم جوادیه و دروازه غار و میدان شوش و صابون پزخانه و انبار گندم و خانی آباد و…گل شادی کاشت! سالها بعد متعاقب یک لرزش سیاسی که کم و بیش غالب فعالان سیاسی تحت حاکمیت خشن استبداد به چالهی آن لغزیدهاند، در برابر قساوت شکنجهگران ساواک برخاست و همچون رفیق اش احمد زیبرم- فروتنانه بر خاک گسترد و سر بر آستان مردم زحمتکش سائید.
کوتاه کنم که کرونا رمقام را کوتاه کرده….
مارادونا را سخت دوست دارم. به ویژه زمانیکه به کوبا می رفت و کنار فرمانده فیدل می ایستاد و یا زمانی که مافیای ژائوهاوه لانژ را به چالش می کشید. مارادونا را دوست دارم اما قهرمان دوست داشتنی من و نسل من پرویز قلیچ است!
کاپیتان! تولد 75 سالهگی ات شاد باد.
شادا ما که در شادی گلهای تو امجدیه را منفجر کردهایم. شادا ما که برای اتوریتهی تو در آزادی با قلب صدهزار نفر هلهله سر دادهایم و با چشمان مردم زحمتکش اشک شوق ریخته-ایم.
کاپیتان! در این روزگار تار و ادبار زده، جهان ما بدون تو سخت غم انگیز است.
محمد قراگوزلو
13 آذر 1399