از متن:
کارگران بی ثبات بر خلاف اکثریت طبقه کارگر، فاقد بسیاری از حقوق و مزایای اجتماعی می باشند که بطور سنتی با استخدام همراه بود، مانند بیمه های اجتماعی و توانائی متشکل شدن در اتحادیه ها. از اینرو آنها قدرت چانه زنی کمتری در مذاکره برای بستن قرارداد با کارفرما ها برای کاهش ساعات کاری یا افزایش دستمزد دارند. همانگونه که مشاهده می شود فوران کار بی ثبات برندگان و با زندگان بارزی داشته است. سرمایه داران بطور فوق العاده از رو آمدن و افزایش کار بی ثبات سود برده اند. از سوی دیگر کارگران دارای کارهای بی ثبات یکی از استثمار شده ترین لایه ها در درون جامعه هستند.
سازماندهی و بسیج در شرایطی که کار فرمای معلوم و مشخص، رئیس مشخص و اتحادیه نیست ، کارگر همکارانش را نمی بیند و غیره می تواند پیچیده تر و بغرنج تر باشد. در محلهای کاری سنتی در هر شرکتی رئیسی وجود دارد و کارگران دیگری هم کار میکنند که با آنها میتوان شکایت کرد و اتحادیه تشکیل داد. در حالیکه در بخش کار های بی ثبات مانند اقتصاد گیگ تنها تماس با سرپرست یا رئیسی که شرکت بوسیله آن کنترل می شود از طریق برنامه اپ APP است. یا در کارهای برون سپاری ممکن است که کارگر هر روز در مکانهای کاری متفاوتی، ایزوله و دور از همکاران کار کند.
اما تکنولوژی جدید فوایدی هم برای سازماندهی دارد .” اپزهائی” مانند “واتزاپ” برای هماهنگی مبارزه بین کارگران با کارهای بی ثبات بطور موفقیت آمیزی مورد استفاده قرار گرفته است.
کار بی ثبات: توضیحی مارکسیستی
بی ثباتی یا گاه به گاهی شدن کار، انحرافی از سرمایه داری نیست بلکه نتیجه منطقی سیستمی مبتنی بر سود است. کار بی ثبات محصول روند درونی سرمایه داری است که کارل مارکس در 150 سال پیش آنرا شرح داد.
مارکس در ” کاپیتال” اولین بخش از کار اساسی در رابطه با اقتصاد توضیح میدهد که چگونه روسا از استثمار کارگران سود بدست می آورند.
سرمایه کار مرده است که مانند دراکولا، تنها با مکیدن کار زنده، زندگی میکند، هر چه کار بیشتری بمکد بیشتر زنده است و زندگی میکند. ساعاتی که کارگر کار میکند، زمانی است که سرمایه قدرت کارگر را که از او خریده است، مصرف میکند.
نیروی محرکه جامعه سرمایه داری اساسا سلب مالکیت از ارزش تولید شده بوسیله کارگر، بالاتر و فراتر از هزینه دستمزدش است ( به اضافه فرسایش و اصطهلاک محصولات ) . این آن چیزی است که در اقتصاد مارکسیستی به نام ارزش اضافه شناخته می شود. این ارزش اضافه که بوسیله کارگران تولید شده در نهایت منبع سود برای سرمایه داران است.
برای مثال ” وبلاگ و ( فایل دیجیتالی صوتی) ” راید شیرگای” که به کارگران در صنعت سواری اختصاص داده شده توضیح میدهد که “اوبر” سی در صد از هزینه را بر میدارد و بقیه هفتاد در صد به رانندگان تعلق میگیرد که این پول هم دستمزد است که صرف غذا، اجاره و سایر هزینه های زندگی می شود و هم صرف هزینه نگهداری ماشین، پول بنزین و سایر هزینه هائی مربوطه برای پیشبرد کار که به عهده راننده است. بنابراین 30 درصد از زمان کار رانندگان اوبر کاملا پرداخت نمی شود. لذا کسی که پنجاه ساعت در هفته کار میکند در واقع پانزده ساعت برای کمپانی بدون دریافت پول کار میکند.
ستون فقرات مبارزه طبقاتی در سیستم سرمایه داری مبارزه برای این زمان کار پرداخت نشده است. که دقیقا مبارزه بر سر زمان کاری است که مارکس بعنوان هسته اصلی تناقض میان طبقه کارگر و سرمایه دار توضیح داد.
در نقل قول دیگری مارکس میگوید:
سرمایه دار حق خود میداند که ساعات کار را تا آنجائیکه ممکن است طولانی نگه دارد. از طرف دیگر طبیعت ویژه کالای فروخته شده دلالت بر محدودیت مصرفش بوسیله خریدار ( سرمایه دار) دارد و کارگر نیز حق خود میداند روزهای کاری را به مدت زمان مشخصی کاهش دهد. بنابراین اینجا یک تناقض وجود دارد، حق علیه حق، هر دو مهر قانون مبادله را حمل میکنند. میان حقوق مساوی، نیرو/زور تصمیم میگیرد. از اینروست که در تاریخ تولید سرمایه داری ، تعیین/تصمیم گیری در مورد یک روز کاری ، در نتیجه مبارزه، بشکل مبارزه بین سرمایه جمعی ( طبقه سرمایه دار) و کارگر جمعی ( طبقه کارگر ) خود را نشان میدهد.
علاوه بر طولانی کردن زمان کار ، مارکس به راه های دیگر تلاش سرمایه داران برای بیرون کشیدن ارزش اضافی بیشتر از کارگر توجه میکند. شامل سرمایه گذاری بیشتر بر روی تکنولوژی برای ارزان کردن تولیدات، نو آوری و ابداع راه های جدید برای سازماندهی محلهای کاری و … می باشد به این طریق دستیابی به سود، منجر به توسعه/رشد صنعت در نقاطی مثل بریتانیا شد.
برای مثال اواخر دهه 40، و دهه های 50 و 60 به احتمال زیاد برای کارگران بهترین دوره سرمایه داری بود. جنگ جهانی دوم رونق بزرگی را در تولید و صنعت در ایالات متحده بوجود آورد که از این موفقیت بزرگ برای رفرم در اقتصادهای اروپا که شامل سرمایه گذاریهای عظیم بعلاوه بهبود حقوق کارگری و بیمه های اجتماعی میشود، استفاده کرد. این مساله به افزایش لایه هائی از کارگران که دارای شغل با ثبات تر، دستمزد بالاتر و قدرت چانه زنی و خدمات بیشتر دولتی بودند ، کمک کرد. در نهایت ثروتمندان تا آنجائی می توانند به طبقه کارگر امتیازات بدهند: که سود شان بالا باقی بماند و اقتصاد در حال رونق باشد.
اما بدلیل قانون بحران سرمایه، رونق پس از جنگ دوم نمی تواست برای همیشه دوام بیاورد، دولتها براحتی نمی توانستند از رکود اقتصادی سالهای 1970 بیرون بیایند . در نتیجه منطق استثمار برای سود راه را باز کرد و برنامه سیاسی تاچر و ریگان بوجود آمد ، و مقررات بازگردانده شد، از خدمات اجتماعی زده شد، مالیات بر ثروتمندان کاهش یافت، اتحادیه ها در هم کوبیده شد و بهمین ترتیب ادامه یافت.
دوره پس از جنگ یک انحراف از عملکرد نرمال سرمایه داری بود و 1970 بازگشت به طبیعی بودن را نشان داد. سرمایه داران از طریق کاهش خدمات اجتماعی ، رشد فنآوری عظیم جدید دیجیتالی، مالی شدن اقتصاد، استثمار کارگر ارزان در کشورهای موسوم به جهان سوم، وام گرفتن مبالغ بی سابقه، قادر به حفظ سود بالا به قیمت کاهش تدریجی استانداردهای زندگی طبقه کارگر شدند، همه این پارامتر ها در سال 2008 به بالاترین حد خود رسید در شرایطی که بحران وام ها و بدهی ها به مرحله انفجار رسید و کل اقتصاد را به زانو در آورد.
در نتیجه امروزه تحت سیستم کاپیتالیستی دیگر سرمایه گذاری، ابتکار و افزایش تولید آنچنان برای سرمایه داران سود آور نیست. همه اینها با دستیابی به سود کوتاه مدت ، به کنار رفته اند. روسا بجای سرمایه گذاری بر روی نیروهای تولیدی اقتصاد، طبقه کارگر را مجبور کرده اند که هزینه بحران آنها را بپردازند. سرمایه داران به سادگی به کاهش دستمزد ها و مجبور کردن کارگران به کار طولانی تر و انعطاف پذیر روی آورده اند. اکنون دیگر ساعات کاری پراکنده و متناوب، کاهش پرداختها و کار روزانه بیش از حد طولانی به واقعیت بین المللی بیشتر کارگران تبدیل شده است.
جایگزین کردن کارهای با ثبات با قراردادهای موقت و برون سپاری، بی ثباتی کار، اقتصاد پیرامونی و غیر رسمی، ساعات کاری را انعطاف پذیر تر، غیر قابل پیش بینی و نامنظم کرده است. بخشهایی از کارگران مانند آنهائی که در ” اقتصاد گیگ ” ( اصطلاحی عامیانه برای کارهائی با قراردادهای کوتاه مدت، بی ثبات،
با مزایای کاری اندک) کار میکنند یا در شرکتهایی مانند اوبر، دلیورو، لیفت، روور، هندی و بسیاری دیگر، شغل شان کاملا بی ثبات/گاه به گاهی است. اقتصاد گیگ همراه دیگر اشکال کارهای بی ثبات، افسانه شغل آزاد/خود اشتغالی و استقلال را ترویج میدهند. هر چند بطور واقعی اقتصاد گیگ سیستم وحشتناک جدیدی را که همه کارگران را تهدید میکند ارائه میدهد، که در آن کارگران اقتصاد گیگ اولین قربانیان آن هستند.
نمونه ای از استثمار شدید که اقتصاد گیگ را شامل می شود این است که بسیاری از رانندگان اوبر در مواقعی که کرایه بالا میرود ترس از اینکه دیگر هرگز آن نوع افزایش کرایه را نبینند، بطور ناخوشایندی در نهایت شیفت های شان طولانی می شود. گزارشی از ایالات متحده امروزه نمونه ای را نشان میدهد:
یک صبح اواخر سال گذشته راننده اوبر جیمز لیندزی دید که این امکان را دارد که دستمزدش را که بطور متوسط ساعتی 8 دلار بود دو برابر کند. این مرد 48 ساله ساکن اوتا میگوید که آن روز بدون هیچ دلیلی نرخ به 20 پوند در ساعت رسید . وی برای اینکه از مزیت آن بهره ببرد یکراست 20 ساعت رانندگی کرد.
برخی بدون اینکه قابل توضیح باشد میگویند که این به اشتراک گذاری اقتصاد اوبر و ” ایربرن” میتواند نمایانگر این باشد که سوسیالیسم چگونه میتواند باشد: جهانی که محصولات فقط متعلق به فرد با محدودیت استفاده دیگران مانند خانواده و دوستان ، میتواند خدمات به عموم ارائه کند و استفاده و بهره وری را به حداکثر برساند. مشکل این است که به اشتراک گذاری درست در اقتصاد سرمایه داری وجود ندارد. در جهانی که سود و انباشت شعار اقتصاد است چیزی که به اشتراک گذاشته میشود بایستی بطور خصوصی صاحب داشته باشد و سپس در بازار مورد مبادله قرار گیرد. این تمامی اشتراک را تنزل میدهد و کالاهایی که بایستی جزو اموال عمومی باشند و به کل جامعه خدمت کنند را به وسیله یا حامل برای طبقه سرمایه دار برای بیرون کشیدن سود تبدیل میکند، بنابراین وسایل کالایی شده اند.
شاید این نوع کارها را همچون ” کار اشتراکی ، قابل انعطاف، تسهیل کننده جنبش ” نشان دهند، اما این ظاهر ی است برای پوشاندن این حقیقت که هدف اصلی همانند همه سرمایه داران بیرون کشیدن سود تا آنجائی است که امکان پذیر می باشد. ترویج دهندگان اقتصاد گیگ مدعی ایدئولوژی کار مستقل هستند، مانند همه سرمایه داران این حقیقت واقعی را می پوشانند که روسا و سهام داران خودشان هیچ ارزشی بوجود نمی آورند. آنها براحتی وسیله شخصی را به ملک خصوصی تبدیل میکنند. در اقتصادهای گیگ و یا کارهای بر اساس تقاضا، کارگران حتی بطور تکنیکی در استخدام نیستند. بنابراین آنها آموزش ، ابزار و سایر چیزهای دیگری که بطور واقعی به ایجاد ارزش کمک میکند دریافت نمیکنند، این مساله سود شرکتها را افزایش میدهد، در عین حال کل اقتصاد و زندگی کارگران را بدتر میکند. این گونه شرکتها بجای سرمایه گذاری بر روی بهبود مهارتها و وسایل مورد نیاز نیروی کار و کمک به افزایش بار آوری در سراسر آن بخش ، در واقع فقط از بروز رکود اقتصادی سیستم ، سود گزاف می برند.
رو آمدن اقتصاد گیگ همزمان است با واقعیت دیگر اقتصادی که از سالهای 1970 به بعد رواج یافت: خصوصی سازی و برون سپاری. این در سیستم سلامتی ملی (ان-اچ-اس) بریتانیا شایع است ، اکنون یازده در صد آن بطور خصوصی تامین مالی می شود. در نتیجه تعداد زیادی از کارگران در بیمارستانها نه بوسیله دولت بلکه توسط بنگاه هائی در بیرون و کمپانی های خصوصی برای ارائه برخی خدمات استخدام شده اند. نگهبانان امنیت و تمیز کارها بویژه متاثر از آن هستند. در میان تمیز کارها آنهائی که برای شرکتهای خصوصی/بیرون سپاری کار میکنند دستمزد شان هفت درصد کمتر از کسانی است که مستقیما استخدام شده اند، برای نگهبانان امنیت این رقم به 24 در صد می رسد.
این افزایش روز افزون کار بی ثبات، بویژه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری مانند بریتانیا و ایالت متحده با انتقال عظیم مشاغل از صنعت و تولید همزمان شده است. اجتماعات (کومیونی های) شمال انگلیس یا کمربند زنگ زده در آمریکا، جائیکه تنها درآمد یکنفر، کل خانواده را تامین میکرد، از بین رفته است و یا فقیر شده اند. در شرایطی که سابقا داشتن شغل به معنی زندگی با ثبات بود، امروزه 70 در صد آنهائی که در انگلیس در فقر بسر می برند بطور تمام وقت کار میکنند. کاهش مزایا به این معنی است که مردم مجبور می شوند برای احتیاجات اولیه شان به سازمانهای خیریه روی آورند. میزان بانک غذایی که هر سال تحویل داده می شود از 41 هزار در سال 2010 به 1.2 میلیون در 2018 افزایش یافته است. از آنجائیکه طبقه کارگر جهانی با بسط سرمایه داری در کشورهای سابقا موسوم به کمونیست مثل روسیه و چین دوبرابر افزایش یافته است ، کارگران در سراسر جهان خود را در رقابت جهاتی می یابند که به آخر خط رسیده است.
در بریتانیا و ایالات متحده در ورای اطلاعات گمراه کننده ای که در مورد تعداد کم بیکاران داده میشود در واقع اجبار به کار تعداد بیشتری از مردم با در آمد پائین بدلیل نیازهای اقتصادی ،رقابت در میان طبقه کارگر و ضعیف شدن اتحادیه نهفته است.
برای مثال در ایالات متحده از سال 1960 تا 2012 خانوارهائی با دو درآمد و با فرزندان زیر 18 سال از 25 در صد به 60 در صد رسیده است. بدلیل کاهش دستمزد ها و عقب نشینی اتحادیه ها ، در آمد خا نوارها حتی با وجود اینکه هر دو والدین کار میکنند روی هم رفته کمتر شده است.
بی تردید روشن است که از سال 1970 و بخصوص پس از سقوط مالی 2008 ، در دوره بویژه بحران زده و بی ثباتی زندگی می کنیم. موقتی و بی ثبات بودن کار ، بخشی از طبیعت بنیادی سرمایه داری است که از سیستم مبتنی بر استثمار برای سود سرچشمه می گیرد. این سیمای واقعی سیستم پوسیده ای است که مجبور به کار در آن هستیم.
بی ثبات تر شدن سرمایه داری در دوره بحران هیچ چیز جدیدی نیست. مارکس حتی در سال 1848در مانیفست کمونیست به این واقعیت توجه داشت:
“رقابت فزاینده میان سرمایه داران و بحران های تجاری ناشی از آن، مزد کارگران را دائما بی ثبات تر میکند، گسترش شتابناک تولید ماشینی و به سازی روز افزون ماشین ها شرایط زندگی کارگران را پیوسته نا امن تر میکند در گیری های کارگران منفرد با سرمایه داران منفرد، هر چه بیشتر خصوصیت در گیری بین دو طبقه را به خود میگیرد.”
همانگونه که مارکس توضیح میدهد و آنگونه که امروزه ما می بینیم کار بی ثبات و موقتی ذاتی خود سرمایه داری است. بنابراین کارگران با کارهای بی ثبات بخشی از طبقه کارگر هستند و برچسب طبقه ای جدا از طبقه کارگر به آنها زدن نادرست است. آنها منافع عمومی مشترکی بر علیه روسا و مالکین دارند. حتی طبقه متوسط دارای مشاغل امن همچون آکادمیک ها و کسانی که در توسعه تکنولوژی کار میکنند، مشمول کار بی ثبات می شوند، 30 در صد از پروفسورها و استادان در بریتانیا امروزه برای تدریس و تصحیح اوراق بطور ساعتی دستمزد دریافت میکنند.
کارگران بی ثبات بر خلاف اکثریت طبقه کارگر، فاقد بسیاری از حقوق و مزایای اجتماعی می باشند که بطور سنتی با استخدام همراه بود، مانند بیمه های اجتماعی و توانائی متشکل شدن در اتحادیه ها. از اینرو آنها قدرت چانه زنی کمتری در مذاکره برای بستن قرارداد با کارفرما ها برای کاهش ساعات کاری یا افزایش دستمزد دارند. همانگونه که مشاهده می شود فوران کار بی ثبات برندگان و با زندگان بارزی داشته است. سرمایه داران بطور فوق العاده از رو آمدن و افزایش کار بی ثبات سود برده اند. از سوی دیگر کارگران دارای کارهای بی ثبات یکی از استثمار شده ترین لایه ها در درون جامعه هستند.
سازماندهی و بسیج در شرایطی که کار فرمای معلوم و مشخص، رئیس مشخص و اتحادیه نیست ، کارگر همکارانش را نمی بیند و غیره می تواند پیچیده تر و بغرنج تر باشد. در محلهای کاری سنتی در هر شرکتی رئیسی وجود دارد و کارگران دیگری هم کار میکنند که با آنها میتوان شکایت کرد و اتحادیه تشکیل داد. در حالیکه در بخش کار های بی ثبات مانند اقتصاد گیگ تنها تماس با سرپرست یا رئیسی که شرکت بوسیله آن کنترل می شود از طریق برنامه اپ APP است. یا در کارهای برون سپاری ممکن است که کارگر هر روز در مکانهای کاری متفاوتی، ایزوله و دور از همکاران کار کند.
اما تکنولوژی جدید فوایدی هم برای سازماندهی دارد .” اپزهائی” مانند “واتزاپ” برای هماهنگی مبارزه بین کارگران با کارهای بی ثبات بطور موفقیت آمیزی مورد استفاده قرار گرفته است. اما در هر صورت از آنجائیکه عمیق تر در بحران فرو می رویم ، مبارزه در مسیر و خط طبقاتی، تیز تر و برجسته تر می شود. با توجه به اینکه سرمایه داری در بهترین حالت قادر به ارائه کار برای تکه ای نان می باشد ، کارگران شروع به نتیجه گیری انقلابی میکنند.
عده ای به دنبال پایان دادن به پدیده کار بی ثبات از طریق تغییرات کوچک اینجا و آنجا هستند. آنها بیشتر راه حلهای بازگشت به سیاستهای دوران رونق بعد از جنگ جهانی دوم را پیشنهاد میدهند: مالیات های بالا، حقوق بیشتر برای اتحادیه ها و غیره. برخی از این لایه ها حتی برای اطمینان از اینکه کارگران بی ثبات و یا بیکار ان برای برآوردن نیازهای اساسی شان به اندازه کافی داشته باشند، پیشنهاد درآمد پایه ای جهانی را میدهند.
البته میتوان و باید از هر مبارزه ای برای اصلاحات واقعی پیشرو که در هر حال زندگی کارگران را بهبود خواهد داد، حمایت کرد. همه باید در خط اول این مبارزه برای حقوق بیشتر اتحادیه ها و دستمزد های بالاتر باشیم.
اما باید بخاطر داشته باشیم که آنچه امروزه با روبرو هستیم این نیست که سرمایه داری به اشتباه رفته است: این بهترین چیزی است که سرمایه داری ناگزیر به ارائه دادن است. ترفند های کوچک حاشیه ای برای بازگرداندن دائمی روندی که بسوی بی ثباتی کار که محصول قانون رشد سرمایه داری است ، میرود، غیر کافی است.
طبقه سرمایه دار همواره تلاش میکند نا آنجائیکه ممکن است دستمزد کمتر و ساعات کار طولانی تر به کارگران تحمیل کند. بنابراین نمی توانیم به آنها اجازه دهیم که قدرت سیاسی و اقتصادی خود را در جامعه حفظ کنند. منافع آنها با ما یکی نیست. وجود این تضاد است که کارگران را مجبور میکند به خیابانها بیآیند قدرت کارگران را از طریق مبارزه جمعی به نمایش بگذارند. جنبش اخیر در بریتانیا مانند اعتصاب مک دونالد، جنگ برای کمپین 15 در ایالات متحده برای افزایش حداقل دستمزد، و اعتصاب توده ای رانندگان دلیورو نشان میدهد که در واقع کارگران بی ثبات شروع به پی بردن/ تحقق توانائی خود کرده اند.
تنها همچون طبقه ای قوی و متشکل این امکان وجود دارد که این سیستم بیمار را بر اندازیم و برای یک تغییر اساسی در جامعه بجنگیم.
برگرفته از: فدراسیون دانشجویان مارکسیست آپریل 2019
نسرین ابراهیمی