بی ثباتی یا گاه به گاهی شدن کار، انحرافی از سرمایه داری نیست بلکه نتیجه منطقی سیستم مبتنی بر سود است. کار بی ثبات محصول روند درونی سرمایه داری است که کارل مارکس در 150 سال پیش آنرا شرح داد.
مارکس در ” کاپیتال” اولین بخش از کار اساسی در رابطه با اقتصاد توضیح میدهد که چگونه سرمایه داران از استثمار کارگران سود بدست می آورند.
سرمایه کار مرده است که مانند دراکولا، تنها با کشیدن کار زنده از کارگر، زندگی میکند، هر چه از کار بیشتری تغذیه کند، بیشتر زنده است و زندگی میکند. ساعاتی که کارگر کار میکند، زمانی است که سرمایه قدرتی را که از کارگر خریده است، مصرف میکند.
نیروی محرکه جامعه سرمایه داری اساسا سلب مالکیت از ارزش تولید شده بوسیله کارگر، فرای هزینه دستمزدش است ( به اضافه فرسایش و استهلاک محصولات) . این آن چیزی است که در اقتصاد مارکسیستی به نام ارزش اضافه شناخته می شود. این ارزش اضافه که بوسیله کارگران تولید شده در نهایت منبع سود برای سرمایه داران است.
برای مثال ” وبلاگ و ( فایل دیجیتالی صوتی) ” راید شرگای” که به کارگران در صنعت سواری اختصاص داده شده توضیح میدهد که “اوبر” سی در صد از هزینه را بر میدارد و بقیه هفتاد در صد به رانندگان تعلق میگیرد که این پول هم دستمزد است که صرف غذا، اجاره و سایر هزینه های زندگی می شود و هم صرف هزینه نگهداری ماشین، پول بنزین و سایر هزینه هائی مربوطه برای پیشبرد کار که به عهده راننده است. بنابراین 30 درصد از زمان کار رانندگان اوبر کاملا پرداخت نمی شود. لذا کسی که پنجاه ساعت در هفته کار میکند در واقع پانزده ساعت برای کمپانی بدون دریافت پول کار میکند.
ستون فقرات مبارزه طبقاتی در سیستم سرمایه داری مبارزه برای این زمان کار پرداخت نشده است. که دقیقا مبارزه بر سر زمان کاری است که مارکس بعنوان هسته اصلی تناقض میان طبقه کارگر و سرمایه دار توضیح داد.
در نقل قول دیگری مارکس میگوید که سرمایه دار حق خود میداند که ساعات کار را تا آنجائیکه ممکن است طولانی نگه دارد و در صورت امکان در یک روز کاری به میزان دو روز از کارگر کار بکشد. از سوی دیگر طبیعت ویژه کالای فروخته شده دلالت بر محدودیت مصرفش بوسیله خریدار ( سرمایه دار) دارد و کارگر نیز بعنوان فروشنده حق خود میداند روزهای کاری را به مدت زمان محدودی کاهش دهد. بنابراین اینجا یک تناقض وجود دارد، حق علیه حق، هر دو مهر قانون مبادله را حمل میکنند. میان حقوق مساوی، کسی که قدرت دارد تصمیم میگیرد. از اینروست که در تاریخ تولید سرمایه داری ، تعیین ساعات کار روزانه در نتیجه مبارزه، بشکل مبارزه بین سرمایه جمعی ( طبقه سرمایه دار) و کارگر جمعی ( طبقه کارگر ) مشخص میشود.
مارکس به راه های دیگر تلاش سرمایه داران برای بیرون کشیدن ارزش اضافی بیشتر از کارگر علاوه بر طولانی کردن زمان کار اشاره میکند، که شامل سرمایه گذاری بیشتر بر روی تکنولوژی برای ارزان کردن تولیدات، نو آوری و ابداع راه های جدید برای سازماندهی محلهای کاری و … می باشد به این طریق دستیابی به سود، منجر به توسعه و رشد صنعت در نقاطی مثل بریتانیا شد.
برای مثال اواخر دهه 40، و دهه های 50 و 60 به احتمال زیاد کارگران شرایط بهتری داشتند. پس از جنگ جهانی دوم رونق بزرگی در تولید و صنعت در ایالات متحده بوجود آمد که از این موفقیت برای ایجاد رفرم در اقتصادهای اروپای غربی که شامل سرمایه گذاری های عظیم بود بهره برداری شد. بعلاوه توسعه حقوق کارگری و بیمه های اجتماعی به ایجاد لایه هائی از کارگران که دارای شغل با ثبات تر، دستمزد بالاتر ،قدرت چانه زنی بیشتری بودند، کمک کرد. در نهایت ثروتمندان تا آنجائی می توانند به طبقه کارگر امتیازات بدهند که سود شان بالا باقی بماند و اقتصاد در حال رونق باشد.
اما بدلیل قانون بحران سرمایه، رونق پس از جنگ دوم نمی تواست برای همیشه دوام بیاورد، دولتها براحتی نمی توانستند از رکود اقتصادی سالهای 1970 بیرون بیایند . در نتیجه منطق استثمار برای سود راه را باز کرد و برنامه سیاسی تاچر و ریگان به پیش برده شد، مقررات بازگردانده شد، از خدمات اجتماعی زده شد، مالیات بر ثروتمندان کاهش یافت، اتحادیه ها در هم کوبیده شد و بدین ترتیب وضعیت ادامه یافت.
دوره پس از جنگ یک انحراف/استثنا در عملکرد نرمال سرمایه داری بود و 1970 بازگشت به طبیعی بودن را نشان داد. سرمایه داران از طریق کاهش خدمات اجتماعی ، رشد فنآوری عظیم جدید دیجیتالی، مالی شدن اقتصاد، استثمار کارگر ارزان در کشورهای موسوم به جهان سوم، وام گرفتن مبالغ بی سابقه، قادر به حفظ سود بالا به قیمت کاهش تدریجی استانداردهای زندگی طبقه کارگر شدند. همه این پارامتر ها در سال 2008 به بالاترین حد خود رسید در شرایطی که بحران وام ها و بدهی ها به مرحله انفجار رسید و کل اقتصاد را به زانو در آورد.
در نتیجه امروزه تحت سیستم کاپیتالیستی، دیگر سرمایه گذاری، ابتکار و افزایش تولید آنچنان برای سرمایه داران سود آور نیست. همه اینها با دستیابی به سود کوتاه مدت ، به کنار رفته اند. روسا بجای سرمایه گذاری بر روی نیروهای تولیدی اقتصاد، طبقه کارگر را مجبور کرده اند که هزینه بحران آنها را بپردازند. سرمایه داران به سادگی به کاهش دستمزد ها و مجبور کردن کارگران به کار طولانی تر و انعطاف پذیر روی آورده اند. اکنون دیگر ساعات کاری پراکنده و بی ثبات، کاهش دستمزد ها و کار روزانه بیش از حد طولانی به واقعیت جهانی بیشتر کارگران تبدیل شده است.
جایگزین کردن کارهای با ثبات با قراردادهای موقت و برون سپاری، بی ثباتی کار، اقتصاد پیرامونی و غیر رسمی، ساعات کاری را انعطاف پذیرتر، غیر قابل پیش بینی و نامنظم کرده است. بخشهایی از کارگران مانند آنهائی که در ” اقتصاد گیگ ” ( اصطلاحی عامیانه برای کارهائی با قراردادهای کوتاه مدت، بی ثبات،
با مزایای کاری اندک) کار میکنند یا در شرکتهایی مانند اوبر، دلیورو، لیفت، روور، هندی و بسیاری دیگر، شغل شان کاملا بی ثبات و گاه به گاهی است. اقتصاد ” گیگ” همراه دیگر اشکال کارهای بی ثبات، افسانه شغل آزاد/خود اشتغالی و استقلال را ترویج میدهند. هر چند بطور واقعی اقتصاد “گیگ” سیستم وحشتناک جدیدی را که همه کارگران را تهدید میکند ارائه میدهد، که در آن کارگران اقتصاد “گیگ” اولین قربانیان آن هستند.
برخی این نوع کارها را همچون ” کار اشتراکی ، قابل انعطاف، تسهیل کننده حمل و نقل ” توصیف میکنند، اما این ظاهری است برای پوشاندن این حقیقت که هدف اصلی همانند همه سرمایه داران بیرون کشیدن سود تا حد امکان است . ترویج دهندگان اقتصاد “گیگ” که مدعی ایدئولوژی کار مستقل و قابل انعطاف هستند، مانند همه سرمایه داران این حقیقت واقعی را می پوشانند که روسا و سهام داران خودشان هیچ ارزشی بوجود نمی آورند. آنها براحتی وسیله شخصی را به ملک خصوصی تبدیل میکنند. در اقتصادهای “گیگ” و یا کارهای بر اساس تقاضا، کارگران حتی بطور تکنیکی در استخدام نیستند. بنابراین آنها آموزش ، ابزار و سایر چیزهای دیگری که بطور واقعی به ایجاد ارزش کمک میکند دریافت نمیکنند، این مساله سود شرکتها را افزایش میدهد، در عین حال کل اقتصاد و زندگی کارگران را بدتر میکند. این گونه شرکتها بجای سرمایه گذاری بر روی بهبود مهارتها و وسایل مورد نیاز نیروی کار و کمک به افزایش بار آوری در سراسر آن بخش ، در واقع فقط از رکود اقتصادی سیستم ، سود گزاف می برند.
رو آمدن اقتصاد “گیگ” همزمان است با واقعیت دیگر اقتصادی که از سالهای 1970 به بعد رواج یافت: خصوصی سازی و برون سپاری. این در سیستم سلامتی ملی (ان-اچ-اس) بریتانیا شایع است ، اکنون یازده در صد آن بطور خصوصی تامین مالی می شود. در نتیجه تعداد زیادی از کارگران در بیمارستانها نه بوسیله دولت بلکه توسط بنگاه هائی در بیرون و کمپانی های خصوصی برای ارائه برخی خدمات استخدام شده اند. نگهبانان ( سکیورتی گارد) و تمیز کارها بویژه متاثر از آن هستند. در میان تمیز کارها آنهائی که برای شرکتهای خصوصی/بیرون سپاری کار میکنند دستمزد شان هفت درصد کمتر از کسانی است که مستقیما استخدام شده اند، برای نگهبانان این رقم به 24 در صد می رسد.
این افزایش روز افزون کار بی ثبات، بویژه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری مانند بریتانیا و ایالت متحده با انتقال عظیم مشاغل از صنعت و تولید همزمان شده است. اجتماعات (کومیونی های) شمال انگلیس یا کمربند زنگ زده در آمریکا، جائیکه تنها درآمد یکنفر، کل خانواده را تامین میکرد، از بین رفته اند و یا فقیر شده اند. در شرایطی که داشتن شغل قبلا به معنی زندگی با ثبات بود، امروزه 70 در صد آنهائی که در انگلستان در فقر بسر می برند بطور تمام وقت کار میکنند. کاهش مزایا به این معنی است که مردم مجبور می شوند برای احتیاجات اولیه شان به سازمانهای خیریه روی آورند. میزان بانک غذایی که هر سال تحویل داده می شود از 41 هزار در سال 2010 به 1.2 میلیون در 2018 افزایش یافته است.
در بریتانیا و ایالات متحده ، ورای اطلاعات گمراه کننده ای که در مورد تعداد کم بیکاران داده میشود در واقع اجبار به کار تعداد بیشتری از مردم با در آمد پائین بدلیل نیازهای اقتصادی، رقابت در میان طبقه کارگر و ضعیف شدن اتحادیه نهفته است.
برای مثال در ایالات متحده از سال 1960 تا 2012 خانوارهائی با دو درآمد و با فرزندان زیر 18 سال از 25 در صد به 60 در صد رسیده است. بدلیل کاهش دستمزد ها و عقب نشینی اتحادیه ها ، در آمد خا نوارها حتی با وجود اینکه هر دو والدین کار میکنند روی هم رفته کمتر شده است.
بی تردید روشن است که از سال 1970 و بخصوص پس از سقوط مالی 2008 ، در دوره بویژه بحران زده و بی ثباتی زندگی می کنیم. موقتی و بی ثبات بودن کار ، بخشی از طبیعت بنیادی سرمایه داری است که از سیستم مبتنی بر استثمار برای سود سرچشمه می گیرد. این سیمای واقعی سیستم پوسیده ای است که مجبور به کار در آن هستیم.
بی ثبات تر شدن سرمایه داری در دوره بحران هیچ چیز جدیدی نیست. مارکس حتی در سال 1848در مانیفست کمونیست به این واقعیت توجه داشت:
“رقابت فزاینده میان سرمایه داران و بحران های تجاری ناشی از آن، مزد کارگران را دائما بی ثبات تر میکند، گسترش شتابناک تولید ماشینی و به سازی روز افزون ماشین ها شرایط زندگی کارگران را پیوسته نا امن تر میکند در گیری های کارگران منفرد با سرمایه داران منفرد، هر چه بیشتر خصوصیت در گیری بین دو طبقه را به خود میگیرد. 1”
همانگونه که مارکس توضیح میدهد و آنگونه که امروزه ما می بینیم کار بی ثبات و موقتی ذاتی خود سرمایه داری است، از اینرو کارگران با کارهای بی ثبات بخشی از طبقه کارگر هستند و برچسب طبقه ای جدا از طبقه کارگر به آنها زدن نادرست است. آنها منافع عمومی مشترکی بر علیه روسا و سرمایه داران دارند. حتی طبقه متوسط دارای مشاغل امن همچون آکادمیک ها و کسانی که در توسعه تکنولوژی کار میکنند، مشمول کار بی ثبات می شوند، 30 در صد از پروفسورها و استادان در بریتانیا امروزه برای تدریس و تصحیح اوراق بطور ساعتی دستمزد دریافت میکنند.
کارگران بی ثبات بر خلاف اکثریت طبقه کارگر، فاقد بسیاری از حقوق و مزایای اجتماعی می باشند که بطور سنتی با استخدام همراه بود، مانند بیمه های اجتماعی و توانائی متشکل شدن در اتحادیه ها. از اینرو آنها قدرت چانه زنی کمتری در مذاکره برای بستن قرارداد با کارفرما ها برای کاهش ساعات کاری یا افزایش دستمزد دارند. سرمایه داران از رو آمدن و افزایش کار بی ثبات فوق العاده سود برده اند. از سوی دیگر کارگران دارای کارهای بی ثبات یکی از استثمار شده ترین لایه ها در درون جامعه هستند.
سازماندهی و بسیج کارگران در شرایطی که کار فرما یا رئیس معلوم و مشخص نیست، اتحادیه نیست ، کارگر همکارانش را نمی بیند و غیره می تواند پیچیده تر و بغرنج تر باشد. در محلهای کاری سنتی در هر شرکتی رئیس/ کارفرمائی وجود دارد و کارگران دیگری هم کار میکنند که با هم میتوانند شکایت کنند و یا اتحادیه تشکیل دهند. در حالیکه در بخش کارهای بی ثبات مانند اقتصاد “گیگ” تنها امکان تماس با سرپرست یا رئیسی که شرکت بوسیله آن کنترل می شود از طریق برنامه اپ APP است. یا در کارهای برون سپاری ممکن است که کارگر هر روز در مکانهای کاری متفاوتی، ایزوله و دور از همکاران کار کند.
اما تکنولوژی جدید فوایدی هم برای سازماندهی دارد .” اپزهائی” مانند “واتزاپ” برای هماهنگی مبارزه بین کارگران با کارهای بی ثبات بطور موفقیت آمیزی مورد استفاده قرار گرفته است. اما در هر حال از آنجائیکه بحران سرمایه داری عمیق تر میشود، با توجه به اینکه سرمایه داری در بهترین حالت قادر به ارائه کار برای تکه ای نان می باشد ، کارگران شروع به نتیجه گیری انقلابی میکنند و مبارزه در مسیر و خط طبقاتی، تیز تر و برجسته تر می شود.
برخی به دنبال پایان دادن به پدیده کار بی ثبات از طریق تغییرات کوچک اینجا و آنجا هستند. آنها بیشتر راه حلهای بازگشت به سیاستهای دوران رونق بعد از جنگ جهانی دوم را پیشنهاد میدهند: مالیات های بالا، حقوق بیشتر برای اتحادیه ها و غیره. برخی از این لایه ها حتی برای اطمینان از اینکه کارگران بی ثبات و یا بیکاران برای برآوردن نیازهای اساسی شان به اندازه کافی داشته باشند، پیشنهاد درآمد پایه ای جهانی را میدهند. البته میتوان و باید از هر مبارزه ای برای اصلاحات واقعی پیشرو که در هر حال زندگی کارگران را بهبود خواهد داد، حمایت کرد. همه باید در خط اول این مبارزه برای حقوق بیشتر اتحادیه ها و دستمزد های بالاتر باشیم. اما باید بخاطر داشته باشیم که آنچه امروزه با آن روبرو هستیم این نیست که سرمایه داری به اشتباه رفته است: این بهترین چیزی است که سرمایه داری ناگزیر به ارائه آن است. ترفند های کوچک حاشیه ای برای بازگرداندن دائمی روندی که بسوی بی ثباتی کار که محصول قانون رشد سرمایه داری است ، میرود، غیر کافی است.
طبقه سرمایه دار همواره تلاش میکند نا آنجائیکه ممکن است دستمزد کمتر و ساعات کار طولانی تر به کارگران تحمیل کند. بنابراین نباید به آنها اجازه داد که قدرت سیاسی و اقتصادی خود را در جامعه حفظ کنند. منافع آنها با ما یکی نیست. وجود این تضاد است که کارگران را مجبور میکند به خیابانها بیآیند و قدرت خود را از طریق مبارزه جمعی به نمایش بگذارند. جنبش اخیر در بریتانیا مانند اعتصاب مک دونالد، مبارزه برای کمپین 15 در ایالات متحده برای افزایش حداقل دستمزد، و اعتصاب توده ای رانندگان دلیورو نشان میدهد که در واقع کارگران بی ثبات شروع به پی بردن و تحقق توانائی خود کرده اند.
تنها همچون طبقه ای قوی و متشکل این امکان وجود دارد که این سیستم بیمار را بر اندازیم و برای یک تغییر اساسی در جامعه بجنگیم.
منبع : فدراسیون دانشجویان مارکسیست آپریل 2019
1-مانیفست حزب کمونیست : کارل مارکس، فردریک انگلس- ترجمه: شهاب برهان ص 18
نسرین ابراهیمی