یادداشت:
درسایه ساراندوهبارآبان ماه۱۳۹۸، آسمان شهرستان لنگرود ستاره ای را دردرون خاک خود جای داد که شوروشعف ، جوانی وتمنیات آرمانی اش درتمامی این سال های سخت وپُرتعب با اوبود واوبا آنها زیست و درهرگام و کلامی با آن همراه بود.
محمود درگاهی رفیق سال های سخت وجانگاه دوره قیام بهمن وسال های سخت دهه شصت ازیاران سازمان مان ( راه کارگر) درشهرستان لنگرود و گیلان بود ، اینک درمیان ما نیست.
نگاه مهربان و منتظراوهمواره دیواره بلند پیشروی را حاشا می نمود ودرخلوت خویش می خواند:
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم
ومن آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که
دیگر نباشم!
محمود امروزدرمیان ما نیست وما با اندوه فراوان ازاویاد می کنیم ویادداشت خواهرش که به دست مان رسیده، بیش ازهرچیزی گویای سرشت ویگانگی این رفیق سالیان ما است که اینک او را به مانند همراهی های سالیان پیش اش درمیان مان نداریم وجای اوهمچنان خالیست!
آن کبوترکه به شما سر زد و رفت!
محمود درگاهی جوانی متین وموقروآنطورکه مادرش اورا می نامید «نجیب و پاک» درششم فروردین ۱۳۳۵ درشهرستان لنگرود بدنیا آمد. روزتولدش با روزتولد زرتشت یکی ایست ومحمود ازاین حسن تصادف به سادگی یک کودک شاد بود. به شوخی می گفت: « خوب شد هم تولدی هیتلر نشدم. ابرو ریزی میشد. نمی شد جشن گرفت ». کتاب خواندن ازهمان طفولیت مرکز توجهات اصلی و لذت شب و روزش بود. هر چه که دستش می رسید با ولع می خواند. ولی بعدها در جوانی به این اشتهای بی حد هدف و جهت خاصی داده بود و دیگر هر چیزی را نمی خواند مگر آنکه جدی باشد و حاوی مسایل مهم و اساسی. پیش از حادثه سال ۵۷ او با افکار ضد استبدادی و شعر و نوشته هایی که در این رابطه در جامعه ادبی و روشنفکری آن زمان بوجود آمده بود آشنایی پیدا کرده بود. و این موضوع در طبع عدالت خواهانه و گرایش و توجه اش به گروه های چپ و مارکسیستی فعال در آن زمان تاثیر داشت. در آغاز واقعه سال ۱۳۵۷ محمود دوران سربازی اش را می گذراند ، با این همه در قلیانهای سیاسی ان سال شرکت داشت و بسیار هم پر شور بود. پس از پیروزی نظام جدید او به خوبی می دانست که میان افکار و آرزوهایش با آنچه که در جلوی چشمان ناباورش در حال رخ دادن بود ، هیچ سنخیتی وجود ندارد. بنابراین با همان شورومستی به صفوف مبارزان و مخالفین رژیم تازه پا پیوست و با پذیرش ودنبال کردن افکاروآرزوهای مارکسیستی وانقلابی وارد فعالیت مستمروتشکیلاتی- حرفه ای برای سازمان راه کارگرشد ودراین راه یکی ازاعضا وکادرهای اصلی تشکیلات این سازمان چپ در منطقه گیلان گردید. پی از چند سال فعالیت مستمردراین راه، بدنبال موج دستگیری های سالهای ۶۰ اونیزدستگیر،زندانی وشکنجه شد. پس ازیکسال واندی زندانی بودن با حکم اعدام تعلیقی به صورت مشروط آزاد شد. ازاوخواسته شده بود که هر ۱۵ روزیکبار برود ودرمرکز سپاه شهرامضا بدهد برای اینکه بدانند آنجا زندگی می کند. چند صباحی این کار را کرد ، اما از آن وضعیت خسته شد و به تهران رفت. درآنجا کارکرد وبه مشاغل متعددی پرداخت. مطالعاتش را بیشترکرد وکم کم دایره ارتباطاتش را هم با جوانان گسترش داد. گرچه دیگر فعالیت تشکیلاتی وسیاسی مستقیم نداشت وحتا درمورد سازمانهای فعال موجود درآن ایام هم نظراتش دچارتغییروتحول شده بود. اما او همچنان ضد سرمایه و روابط بیدادگرانه آن باقی ماند و به نوعی زندگی می کرد که گویی زهرخندی بود به ریش جامعه سرمایه داری و سیستم متحجر سیاسی مدافع آن. یاد گرفت که در آن دوران پرآشوب و پر خطر برای امرار معاش زحمت بکشد، تلاش کند، اما شریف و سربلند در مقابل داس مرگبار سرمایه و بیدادگرانش باقی بماند. انتخاب کرد که برای امرار معاش وارد سیستم فاسد دولتی نشود. نان روزش را شرافتمندانه و عادلانه در بیاورد و برای همان روز زندگی کند و نه بیشتر. درعوض بیشتروقتش را صرف مطالعه وتفحص وجستجو های فکری اش می کرد. باورداشت مطالعه وکارشرافتمندانه انسان را به رستگاری نزدیکترمی کند. فرهنگ پروری وجستجودرمیان فرهنگهای دیگررا امری ضروری واساسی برای خودش می دانست. می گفت: « هر کس برای کاری ساخته شده است که آن کار را به بهترین وجه انجام میدهد. کار من کتاب خواندن و تشویق و تبلیغ فرهنگ خواندن و کار فرهنگی است»
به هررو محمود سالها درتهران زندگی کرد وکتاب و نواروفیلم ونشریه می فروخت وازاین طریق توانست با طیف وسیعی ازجوانان وقشرمتوسط شهری وهمزمان با بسیاری ازروشنفکران محیط ش ارتباطاتی گسترده و تاثیر گذاربرقرارکند.
مردم را دوست داشت وشغلش تنها وسیله ای بود تا اهداف فکری وآرزوهای فرهنگی اش را پیش ببرد. وبه گمان من تا آخرین روزهای زندگیش اوبه این اهدافش وفادارماند وآنچه را که می اندیشید ، هر روزوهرشب با آنها زندگی کرد.
محمود درپروسه رشد و بلوغ فکری و فرهنگی دچار تحولات عمیقتری شد و دیگر خودش و آموخته ها و جهان بینی اش را در قالب و چهارچوبهای هیچ حزب یا سازمان و تشکیلاتی نمی دید، اما این امر مانع ازآن نمی شد که دیگران ونظرات وسلیقه های منصفانه ومتفاوتشان را بپذیرد وبرای شنیدنشان صبور باشد. اوهرگز گذشته سیاسی اش را نه انکارکرد ونه ازآن شرمنده یا پشیمان بود. باورداشت هر آنچه که اکنون هستیم ماحصل تمام تجاربمان ازگذشته تا اکنون است. غلط یادرست،بدیا خوب آن گذشته بخشی ازماست ودرآنچه اکنون هستیم نقش به سزایی داشته است. ما فقط می توانیم درصداقت نگاهش کنیم و نقدش کنیم ، اما هرگزنباید انکارش کنیم و یا به آن ناسزا بگوییم.
محمود درروزپنج شنبه سی ام آذر۱۳۹۸برابر۲۱نوامبر۲۰۱۹ بدنبال دوهفته عفونت ریوی ناشی ازانفولانزا وعمومن بدلیل سهل انگاری وتشخیص ورویه درمان غلط پزشکان نهایتن دچارحمله قلبی شده ودربیمارستان لنگرود درحالی که تمامی اعضای خانواده اش درکنارش بودند روحش به سفری ابدی پیوست.
اکنون که این خطوط را می نویسم، می توانم بگویم که به یاد محمود که دوست و دوستی را بسیارپاس می داشت، جایش هست که ازهمگی شما عزیزان خواهش کنم تا با یاد این عزیز رفته به دیارابدیت، سعی کنیم قدرزندگان وآنان را که دوستشان می داریم ودلیل ادامه ما هستند بیش ازپیش بدانیم و مهربانی ونزدیکی و گرمی دلهایمان تنها راهنمای دل های بی قرارمان باشد.
محمود ؛ احمد شاملو شاعرتوده ها واین شعرش رو همواره زمزمه می کرد و دوست می داشت.
افق های روشن:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود
بوسه است
وهر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ییست
وقلب
برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف،زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ییست
تا کمترین سرود،بوسه باشد
روزی که تو بیایی،برای همیشه بیایی
ومهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم
ومن آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که
دیگر نباشم
امروزمحمودمان رفت. بهت همه آن چیزیست که چون چکشی گران بر جانم زده شد. محمود انسانی بود بسیار حساس، آگاه، همزمان مهرورز و مهر طلب و از نظر فکری و روحی بسیار مسئول با پرنسیبهایی شاخص و بی خدشه. گاه بسیار آرام و تودار و گاه چون دریایی طوفانی و خروشان. قطعن مفهوم زندگی برایش در داشتن خلاصه نمیشد، بلکه او مفهوم اساسی زیستن را در بودن و دریافتن لحظه ها می دید. روحی پهناور ، تشنه و ژرف و ذهنی به غایت پیچیده و همیشه جستجوگر داشت. مدام پوینده بود و بدنبال پاسخ سؤالهای بی شمارش می گشت. آدمها را دوست داشت، اما در عین حال نمی توانست نیش زبانش را بر حماقتهای بی حد و مرزشان فرو بندد. به همین خاطر شاید برخی او را سخت قضاوت می کردند. با این همه محمود یا دوستی نمی کرد و اگر می کرد جاده دوستی را تا به انتها بی دریغ به همراه دوست می رفت. هر چه که بود و هر جا که بود.
محمود به سان چهره ای رک گو،صادق ،شریف و شجاع در گفتار و کردار بود. فرهیخته و دانش ورز بود و درونی آنچنان عمیق و پراحساس داشت که گاه در مواجهه با بلاهت ها و نادانیهای پیرامونش زبانش و خوی اش شمشیری میشد علیه آن.
همو گرچه لحظاتی بعد آرام می گرفت.علیرغم رنجشهایی که می دید و به دل می گرفت، هرگز، هرگز بابت آنها تبدیل به موجودی کینه جو وبی انصاف نشد. اگرمی دید طرفش، حرف حسابی درچنته دارد ، بسیارآرام و متین درسکوت گوش میداد. اما اوانسانی فاضل با دانش فراوان بود و طبیعی بود که هر کسی نمی توانست به راحتی با لاطاعلات معمول قانعش سازد.
ادبیات و فلسفه را بسیار دوست داشت و دراین حیطه احاطه کامل داشت. نمیشد با او حرف بزنی و تاییدش یا تکذیبش کنی بدون آنکه اطلاعات کافی و یا حداقل ذهنی باز و کنجکاو و خالی از تعصب برای گفتمان می داشتی. بارها میشد که به خودم میگفت: “اگر چیزی را نمیدانی، خیلی ساده بگو نمیدانم. خیلی بهترازسفسطه وزورزدن برای اثبات نظرخودت هست. حداقل صادقانه است.” او به سادگی زیربارحرفهای خودساخته وبی پایه واساس نمی رفت. ذهنی منسجم برای مباحثه داشت و موضوعات مورد بحث را به طورسیستماتیک بررسی می کرد وازاین شاخه به آن شاخه رفتن پرهیز می کرد. همیشه آماده بود تا ازکسانی که ازخودش بیشتر می دانستند، یادبگیرد ودرمقابل چنین کسانی کمترحرف می زد وبیشترگوش می داد.
همیشه ازنوجوانی موضوعاتی مثل عدالت وظلم، برابری و مساوات، نوگرایی و تجدد طلبی، آزادی و رهایی وعشق به انسانیت و وفاداری دردوستی و رابطه ها بسیاربرایش مهم بود. مدتی طولانی در ایام جوانی وارد مبارزات نیروهای چپ واندیشه های مارکسیستی شد و گرچه دیگر ازمیانسالگی به هیچ نوع فعالیت حزبی و گروهی وابسته نبود ، اما هرگزازمبارزه علیه بی عدالتی، ظلم، دیکتاتوری کوتاه نیامد، گرچه دراین میان بیشتربه روش های شخصی خودش روی کرد. هرچه که می گذشت بردانش و آگاهی اوافزوده میشد واوازدادن این دانش به دیگران هم لذت می برد وهم دیگران را به چالنج و برخورد آرا وادارمی کرد. ازسکون و کرختی و ماتم گرفتن برای کوتاهی های شرایط زندگی بدش می آمد ودرارتباطش با دیگران بخصوص با نسل جوانتر تبدیل شده بود به نوعی جاذبه فکری. روشنفکری ازنسل خود بود که مشتاق شناخت نسل تازه تروبافتهای فکری آنان درتمام زمینه ها. به همین دلیل دارای ارتباطات بسیارگسترده با جوانترها بود.
محمود با جامعه ای که درآن زندگی می کرد رابطه ای مستقیم، پویا وبلاواسطه داشت. قهوه خانه ها و میدان های شهر، پاتوق های جوانان وکوچه پس کوچه های شهربرایش محل نفس کشیدن بود و این مکان هاجایی بود که او، نبض زندگی را با تمام وجودش حس می کرد. یادم هست گاهی به او پیشنهاد می دادم که کارش را درست کنم تا ازکشورخارج شود. می گفت: “من تا روزی دو، سه بارهوای آلوده قهوه خانه مش قنبرونان ولوبیای دکان های لیلا کوه وگربه ها وسگهای ولگرد خیابان منوچهری را نبینم،شبم روزنمی شود وزندگیم چیزی کم دارد.” یا می گفت: ” من مانوس به این خراب شده نا مهربانم، درهوای فرنگ همین رشته باریک انس والفتم هم ازمن گرفته می شود.” و بازمی گفت: “خواهرم، من اینجا با مردم و درمیانشان هستم،با آنها هستم بد یا خوب، درخارج ازاینجا تنها یک غریبه خواهم ماند”.
محمود عاشق موسیقی، شعروادبیات وسینمای خوب بود. همه آن چیزهایی که همیشه انگیزه های اصلی اش برای تحمل رنج وعذاب ناگزیر روزمره گیهای زندگی بودند. اصولن روحی متلاطم وپرسشگر داشت وتا آنجا که می توانست سعی کرد تا پاسخ سؤالهایش را با علاقه مندی ودنبال کردن هنرهای متعالی پیدا کند. گاهی وقتی به دریافت موضوع خاصی نایل میشد آنچنان شوق زده می شد که دلش می خواست آن را با دیگران قسمت کند ومتاسفانه می گفت: ” نسرین جان مخاطب جدی برای گفتگو و درمیان گذاشتن افکارواحساسات ودریافتهایم پیدا نمی کنم.” مایوس میشد ، ولی هرباردوباره با دریافت نکته ای تازه بازازبسترناامیدی برمی خواست وبه تکاپوی حیات ونیازهای زندگی پاسخ می داد، ادامه می داد. طبیعتی طنزگونه ویا بهتراست بگویم؛هجوگونه هم داشت. همان طورکه قادربود به طورجدی سیاهی های موجود درجامعه را به نقد وچالش بکشد، بسیارمواقع میشد که از قوه طنز و شوخ طبعی طبیعی اش استفاده می کرد ودرموردشان حرف میزد. زبان طنزش خشک بود ورک و گاهی غلوشده ومسخره گر. یادم هست یکبارروی صفحه اینستای گرام خودم ازتعدد جشنها وبرنامه های تابستانی مونتریال کانادا برایش نوشتم وبلافاصله نوشت: « درایران هم دقیقن همین طوراست». ازخنده ریسه رفتم، اما تلخی و تیزهوشی زبانش مرا به فکرانداخته بود. ازاین نظرنزدیکترین شخصیتی را که به او نزدیک می بینم،هدایت است. هدایتی که رک گویی و تلخی و بذله گویی را با هم داشت وآن را دررفتاروکلام ونوشته هایش میشد به وضوح دید. دوستانش ازاین روحیه محمود تفریح می کردند چون ناگهان ازروشنفکری تلخ وتند به بذله گویی با نشاط و فرح بخش،تبدیل می شد و آنانی که دوستش نبودند درپاسخ به طعنه ها و نیش کلامش قاصر می شدند.
محمود ازمرگ حرف میزد ، همانطورکه اززندگی، اما ازمرگ نمی هراسید. او تولد، زندگی و مرگ را همچون حرکت دواروسیال تاریکی وروشنایی می دید که هریک به دیگری وصل است و دایره هستی را تکمیل می کند. به خدا باور نداشت، اما باورداشت که چیزی به نام « جان» وجود دارد و آدمی تنها گوشت وپوست واستخوان نیست. اومعتقد بود هیچ پدیده ای خالی ازاین « جان» نیست. مرگ را نوعی خواب می دانست که شاید، شاید پایان درد ورنجهای آدمی باشد. باورداشت حتا اشیاء هم روح خاصی دارند وازآنجا که حاوی خاطرات، حوادث و تجربیات زمانند، این خواص را با خود ازدوره ای به دوره ای و اززمانی به زمانی دیگرمنتقل می کنند. جاهای قدیمی وکهنه را دوست داشت. ازاشیاء عتیقه خوشش می آمد و می گفت با من ازروح گذشته ها وادوارسخن می گویند. هرگز درخانه ای مدرن زندگی نکرد. می گفت: « دلم می گیرد وقتی چیزی روح ندارد، خاطره ای را حمل نمی کند». به حیاط و حوض آب و گلدانهای خانه مادری اش بسیارعلاقه مند بود و ازآپارتمان بیزار. عاشق طبیعت بود و درمورد آن بسیارشگفت زده وکنجکاو. می گفت: «هرچقدرهم که بدانی، بازباید اذعان کنی که درمورد کارکرد جهان هستی و طبیعت هنوزذره ای نمی دانیم. »
یک فیلم انسانی، یک شعرناب و خوب، یک داستان خوب ، یک قطعه زیبای موسیقی همه زندگی اش بود و شاید تنها لذت و سبب ادامه دادنش دراین جهان پرالتهاب. گاهی ازبی وفایی آدمها برایم گله می کرد وغصه می خورد، چرا که حقیقتن باورداشت که :
زندگی، گرمی دلهای به هم پیوسته است
گردر آن دوست نباشد، همه درها بسته است.
محمود انسانی بود آرمانگرا که درعصری که مرگ آرمانگرایی بود زندگی می کرد. به همین جهت از باری به هر جهت زیستن آدمهای دور و برش به ستوه می آمد و گله می کرد. او می گفت: “هدف غایی زیستن به تعالی رسیدن است. تکامل روحی و روانی داشتن، و برای این کار انسان ناگزیر است آرمانگرا باشد، حتا به قیمت تنهایی و جدا افتادگیش از همه کس و همه چیز.” برای او جهان کنونی جهان سقوط ارزشها بود و از این امر بسا رنج هم می برد، اما هرگز برای مقابله با این سقوط کم نیاورد و درزندگی شخصی واجتماعی اش سعی کرد همیشه مدافع و عامل تمامی آن ارزشهای والای ازیاد رفته درحال سقوط باشد. به دوستانش سرمیزد، به وقت مشکلات تنهایشان نمی گذاشت، قدرت بخشش بالایی داشت و خطاهایش همیشه او را متواضع تروافتاده ترازپیش می کرد. بی قراربود ،اما ناشاد نبود. رنجیده میشد اما هرگزبدام نفرت و کینه ای دایمی نیفتاد.
اکنون که این خطوط را می نویسم می توانم بگویم که به یاد محمود که دوست و دوستی را بسیارپاس میداشت، جایش هست که ازهمگی شما عزیزان خواهش کنم تا با یاد این عزیزرفته به دیارابدیت، سعی کنیم قدرزندگان وآنان را که دوستشان می داریم ودلیل ادامه ما هستند، بیش ازپیش بدانیم و مهربانی و نزدیکی و گرمی دلهایمان، تنها راهنمای دل های بی قرارمان سازیم تا بتوانیم یکی گردیم و به بسیارانمان پویایی این رخوت بی جانی را جلایی دهیم!.
سه شنبه ۵آذر۹۸ برابر۲۶ نوامبر ۲۰۱۹
نسرین