سوسیالیسم جهان بینی سیاسی است که هدفش ایجاد جامعه ای همبسته می باشد که در آن ارزش های اساسی، یعنی آزادی و برابری تحقق یابند. نقش اصلی این سیستم تغییر نظم اقتصاد سرمایه داری که بر اساس درک سوسیالیستی، وابستگی اجتماعی و اقتصادی ایجاد می کند که با رهایی فردی و اجتماعی مخالف است، میباشد.
بر اساس تحقیق های به عمل آمده طرح نظام سوسیالیستی در آثار افلاطون یعنی در(427 ـ 347 ق. م) ملاحظه شده است. وی می گوید:
“ثروت افراد متعلق به عموم است و باید به مصرف عمومی برسد و مشاغل افراد را نیز باید دولت تعیین کند.”
در یکی دو قرن اخیر هواداران جامعه سوسیالیستی برای نیل به سوسیالیسم، به طور سنتی روش ها و تاکتیک های بسیار متفاوتی بکار برده اند.
وسوسه سوسیالیست ها برای ایجاد حکومت سوسیالیستی بیشتر بر تئوری پایه ای سوسیالیسم، الغای مالکیت خصوصی و حکومت های فردی و جایگزینی حکومت مردمی برای اجرای برنامه های سوسیالیستی از جمله حکومت مردم بر مردم که آئینه اصلی نیل به سوسیالیسم می باشند که کمک شایانی به گسترش بین المللی ایده سوسیالیسم کرده، بوده است.
کارل مارکس و فردریش انگلس در پالایش ایده سوسیالیسم در تلاش های بی مانند تاکید نموده اندکه سوسیالیسم مرحله مقدماتی نظم اجتماعی کمونیستی است. همانطور که در کمونیسم، ابزار تولید در دست شرکت های خصوصی نیست. به این ترتیب استثمار جمعیت شاغل باید منتفی شود.
وسایل تولیدو کالاها در اختیار دولت مردمی است که بر اساس نیازهای فردی توزیع می شوند. سه رکن سوسیالیسم – برابری، همبستگی و عدالت – برای تکان دادن نظام های اقتصادی سرمایه داری در نظر گرفته شده اند.
در مقابل سوسیالیسم این سوال مطرح می شود که چگونه میتوان از تک تک اعضای نظم سوسیالیستی مراقبت همه جانبه کرد؟ به عقیده طرفداران سوسیالیسم، این هدف تنها در صورتی می تواند واقع بینانه محقق شود که عملکرد لازم توسط اعضایی که قادر به انجام آن هستند ارائه شود. آنها با روحیه همبستگی، همه چیز را با کسانی تقسیم می کنند که نمی توانند کاری انجام دهند یا قادر به انجام هیچ کاری نیستند.
پس از مطرح شدن خواست های سوسیالیستی، ایده سوسیالیسم در دوره رنسانس صنعتی، به جنبشی علیه فقر اجتماعی تودهای و استثمار کارگران تبدیل و موجب رشد سریع ایده رهائی از حکومت های دیکتاتوری گردید، از همین مقاطع به بعد بود که از نظر ملی و فرهنگی، انواع مختلف سوسیالیسم ظهورکردند.
در اواخر قرن هیجدهم، در آلمان یک جنبش کارگری گسترده شکل گرفت، این جنبش یک نمایندگی قوی با نام اتحادیه کارگری تشکیل داد تا در مقابل دولت اقتدارگرا بایستد. تعداد زیادی از سازمانها و اتحادیههای کارگری در آلمان شکل گرفتند، سازمان چتر آن یک بازوی سیاسی به نام حزب کارگر در سال هزارو نهصد ایجاد گردید، این حزب برای مدت زیادی اتحادیه های کارگری را هدایت کرد.(مراجعه کنید به مبارزات کارگران در دوران قبل از انقلاب اکتبر)
در فرانسه و دیگر کشورهای صنعتی، اتحادیه های کارگری با ایده (سندیکالیسم) به عنصر اساسی جنبش سوسیالیستی تبدیل شدند.از طریق همین سندیکاها بود که نمایندگان سیاسی احزاب طرفدار سوسیالیسم در این سندیکاها مستقر و مبارزات کارگران را با هدایت کردند.
با توسعه نظریه های جدید، ایده های تشکیل جوامع سوسیالیستی تقویت شد، نتایج بحث های ایدئولوژیک، سرنگونی حکومت های فردی را نشانه گرفت، نیل به سوسیالیسم نیازمند جنبش های توده ای بود، از این رو بحث های تئوریک در زمینه جنبش های توده ای و ارتقاء این جنبش تعمیق یافت.
این مباحث منجر به پدید آمدن نظریه های متفاوتی گردید:
الف) سوسیالیسم تخیلی که به طور خاص توسط بخش های بزرگی از جنبش های سندیکایی دنبال شد و برای تغییر تدریجی در شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی معین تلاش می کردند.
ب) سوسیالیسم انقلابی، مبتنی بر یک انقلاب سیاسی خشونت آمیز با یک شروع جدید، رادیکال و کنترل شده سیاسی در اقتصاد و جامعه.
در اوایل سال 1864 تلاش شد تا جنبش کارگری در سطح جهان با برگزاری انترناسیونال اول متحد شود. با این حال، تنشهای ایدئولوژیک آشتی ناپذیر و خصوصا گرایشات ملی، منجر به از هم گسیختگی آنها شد.
کارل مارکس (1818 ـ 1883) خط بطلانی بر نظریه های پیشین کشید و مطرح نمود فلسفه سوسیالیسم و کمونیسم نه تخیلی بلکه علم تکامل است.
در همین زمان ها وسوسه سوسیالیست ها برای ایجاد حکومت سوسیالیستی بیشتر بر تئوری پایه ای سوسیالیسم، الغای مالکیت خصوصی و حکومت های فردی و جایگزینی حکومت مردمی برای اجرای برنامه های سوسیالیستی از جمله حکومت مردم بر مردم که آئینه اصلی نیل به سوسیالیسم می باشند که کمک شایانی به گسترش بین المللی ایده سوسیالیسم کردند، بوده است.
این تلاش ها نتیجتا انقلاب اکتبر را در پی داشتند، پس از انقلاب اکتبر و تشکیل دولت سوسیالیستی، تروتسکی یکی از پایه گذاران انقلاب اکتبر بعنوان منتقد سیاست سازش با سوسیال دمکراسی و تاکید بر ادامه انقلاب و تبدیل انقلاب دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی علیه تز استالین که این نظریه را مردود می دانست، قد علم کرد و اولین تنش های ایدئولوژیک در دولت سوسیالیستی آشکار گردید، قدرت پدیده ایست که در اجرای برنامه های سوسیالیسم لاینحل ماند، لذا منجر به بروز قدرت فردی استالینیسم گردید.
در همان زمان و پس از انقلاب اکتبر، انشعاب در جنبش کارگری آلمان با رهبری روزالوکزامبورگ روی داد، او حزب اسپارتاکیستها را تاسیس و با نگاهی انتقادی به «انقلاب روسیه» و قدرتگیری حزب بلشویک، خواهان برابري براي ناداران، ستمشکان و محرومان از حقوق شد، پس از آن بود که انواع مختلف سوسیالیسم متناقض مطرح گردیدند، از این پس شکاف بین هواداران سوسیالیسم بروشنی خود را نشان داد، از آنجا که هواداران بین المللی سوسیالیستی هر روز وسعت و قدرت می یافت، انواع دیگری از سوسیالیسم با ایده های متفاوت تر از لنینیسم و استالینیسم پدیدار شدند، از آن جمله می توان با اهمیت ترین آنها را نام برد:
الف) سوسیالیسم چین، اولین نگرش های سیاسی مائو تسه تونگ در پس زمینه ای از بحران عمیق در چین در اوایل قرن بیستم شکل گرفت. برای این کشور ضعیف و متفرق که غرق در بحران های شدید اقتصادی و اجتماعی بود، شعار اتحاد مجدد چین و اخراج اشغالگران خارجی توسط مائو ناسیونالیست از او رهبری بلا منازع ساخت، او قبل از جذب شدن به مارکسیسم-لنینیسم در حدود 1919-1920 به شدت ضد غربی و ضد امپریالیست بود.
اکنون ناسیونالیسم چینی با نام کمونیسم یکی از قدرتمندترین دولت های سرمایه داری جهان است.
ب) سوسیالیسم کمتر اقتدارگرا، ناسیونال کمونیسم مشهور به “تیتوئیسم”. تیتو سعی داشت کشورهای حوزه بالکان را زیر نام یوگسلاوی کمونیست ومتحد گرد هم آورد، با اختلاف با سوسیالیسم روس، سعی در تشکیل جبهه جدید دیگری با نام سوسیالیسم داشت، به علاوه سوسیالیسم بهار پراگ در نظر داشت اقتصاد بازار سوسیالیستی را توسعه دهد، این نوع سوسیالیسم در دهه 1970 به یوروکمونیسم شهرت یافت، که یکی از جنبش سیاسی در درون احزاب کمونیست اروپا بود. یوروکمونیسم سیاست آن دسته از احزاب “کمونیستی” در اروپای غربی را توصیف می کرد که با آغاز رویدادهای بهار پراگ 1968، به طور فزاینده ای از کمونیسم سبک شوروی فاصله گرفتند. آنها سعی کردند به همزیستی بین ایده های غربی دموکراسی دست یابند. رویکردهای سیاسی مرتبط با این ایده به طور گسترده به عنوان کمونیسم اصلاحی نامیده می شود.
ج) جمهوریهای خلق در کشورهای مختلف در حال توسعه، که پس از سرنگونی قدرت های دیکتاتوری، میباید مدلهای سوسیالیستی مختلف مرتبط با منافع پسا استعماری را توسعه بدهند، نه تنها نتوانستند اقدامی در این راستا انجام دهند، بلکه خود به عنوان قدرت های اول همان کشورها شروع به سرکوب مردم خود نمودند، در این کشورها حتا سوسیالیسم نوع کاستروئیسم هم نتوانستند تمامی ایده های سوسیالیستی را به واقعیت تبدیل نمایند!
پس از جنگ جهانی دوم نوع دیگر سوسیالیسم برجسته شد،
سوسیالیسم لیبرال و سوسیالیسم دموکراتیک یا سوسیال دموکراسی. این سوسیالیست ها همه رویگردان از مارکسیسم بوده و هستند، معتقدند منافع طبقه کارگر متمایز با توسعه دولت رفاه دموکراتیک است!
نتیجه:
با نگاهی به تاریخچه های تنوع ایده های “سوسیالیستی” که اندکی از آن ها در اینجا بیان شد، متوجه می شوم دسته ای خواهان قدرت گیری توده ها و تشکیل دولتی مردمی بوده اند، اما در هیچکدام از این دسته ها نخواسته و نتوانسته اند دولت مردمی که از حکومت مردم برمردم که خود مردم تشکیل داده باشند که بر آنها حکومت کند تا ایده های سوسیالیستی را پایه گذاری و اجرا نماید، را تشکیل دهند. اگر سوسیال دمکرات ها را ازجمع بنیان گذاران و متفکران و پیشروان ایده های سوسیالیستی که خواهان برقراری سیستم “سوسیالیسم” بوده اند، خارج کنیم که اینها منافع خود را در تضاد با منافع طبقه کارگر می دانند، بقیه طرفداران سوسیالیسم جدا از ایسم های من در آوردی، خواهان انقلاب بر اساس ایده سوسیالیستی یعنی:” الغای مالکیت خصوصی و لغو حکومت های فردی،” بوده اند، اما اصول اصلی سوسیالیسم یعنی جایگزینی حکومت مردمی برای اجرای برنامه های سوسیالیستی از جمله حکومت مردم بر مردم در هیچکدام از آنها دیده نشده است!
برای دفاع از سوسیالیسم، باید از سوسیالیسم واقعی دفاع نمائیم، این همان گره اصلی حل ناشده ای است که کمونیست ها نه با حرف بلکه با عمل برای رسیدن به آن تلاش خواهند کرد. و این چیزی نخواهد بود جز:
“الغای مالکیت خصوصی و حکومت های فردی و جایگزینی حکومت مردمی برای اجرای برنامه های سوسیالیستی از جمله حکومت مردم بر مردم!”
رضا باقری