برادرم غلام در آذرماه ۱۳۲۲ شمسی در کنگاور در خانواده ای مرفه متولد شد ـ او اولین فرزند خانواده بود و بخاطر مهربانی و استعداد خارق العاده اش ،مورد اعتماد و ارج خانواده و دوستان بود . در شهر باستانی کنگاور، با روابط ویژه و نزدیک مردمانش و موقعیت پدرم بعنوان انسانی خوشنام و مردمدار، غلام براحتی میتوانست با همه ی مردم در تماس نزدیک باشد و از آنان یاد بگیرد ودر مواقع تنگ دستی واحتیاج یاریشان کند، نامه های اداری و درخواستهایشان را بنویسد ، در خرید و گردآوری و پخش کتاب های علمی ، ترقیخواهانه و چپ تلاش کند، مشاور و دوست وهمراه آنان در زندگی هایشان باشد و…در اولین نگاه غلام اینگونه بود: ساده ، صمیمی،زلال ،مردمی ،شجاع، عاطفی ،آگاه به علوم زمان خود، مشوق و یار و رفیق ، دکتر و شفادهنده ی بیماریها ومشکلات.
غلام ، انسانی طبیعی بود و آنچه برای خودش میپسندید برای دیگران هم میخواست و تلاش میکرد که شرایط پیشرفت و ترقی اطرافیانش را مهیا کند. او که خود اهل مطالعه و کتاب خواندن بود و شهر کنگاور فاقد حتی یک کتابخانه – حتی روزنامه ها ومجلات رسمی با تاخیر و فاصله زمانی به این شهر میرسید. در آن شرایط تلاشش این بود که با ارتباطات گسترده در کنگاور و کرمانشاه ، نیروهای پیشرو و ترقیخواه و دلسوز را دور هم گرد آورد. در همراهی با رفقایش جمع های بزرگ کتاب خوانی ، شعر خوانی ، کوهنوردی و …بوجود آورد. او خودش در خرید و گردآوری و پخش کتاب های علمی ، مارکسیستی و چپ و ترقیخواه پیشگام بود و از فرصتهای مختلف برای آشنا کردن مردم با دنیای جدید و پیشرفتهای بشری بهره میگرفت. از این طریق بسیاری از جوانان شهر به دوستان و رفقای صمیمی او تبدیل شدند. او در عین حال ارتباطات گسترده ای با مردمان کارگر و دهقان و کسبه ی بازار داشت . با هر کس متناسب با شناختی که از او داشت ارتباط میگرفت. با یکی جدول روزنامه و مجلات را حل میکرد ، با عاشقان شعر و ادبیات ، شعر میخواند و کتاب هدیه میداد. او که خود به میرزاده عشقی و فرخی و کسروی و پروین اعتصامی و…علاقه داشت ،و میتوانست از حافظه اش بهره برد، شب نشینی هایمان را با شعرهای انقلابی و ترقیخواهانه گرم کند و این برای فامیل و خانواده بسیار دلنشین بود. او انسانی اجتماعی بود و اوقاتش را با کار جمعی پیش میبرد. به این لحاظ در کنار شب نشینی ها و بحث و گفتگوهای جمعی و کتاب خوانی ها و پخش کتاب ، سازمان دادن برنامه های جمعی ورزشی نظیر کوهنوردی و شنا از کارهای ثابت هفتگی او بود. او در عین حال انسانی بود که به خانواده و دوستانش توجهی ویژه داشت و به روابط اجتماعی اهمیت میداد و برای آن انرژی میگذاشت. به همین خاطر به روابط فامیلی گسترده مان مداوم سرکشی میکرد از پیر و جوان و بچه ها ،با همه متناسب با وضعیت هر کدام رابطه مداوم داشت .در ارتباط گیری و جذب نیرو و تهیه امکانات ، توانایی فوق العاده ای داشت.
در دهه ۳۰ دبیرستان کنگاور تا کلاس نهم داشت و غلام کلاس دهم را بدون حضور در کلاس درس و با شرکت در امتحان نهایی در کرمانشاه قبول شد . کلاس ۱۱ و۱۲ را در کرمانشاه در دبیرستان پهلوی ادامه داد و در کلاس ۱۲ اول نمره استان کرمانشاهان شد. طی آن ۲ سال هر هفته برای سرکشی به خانواده و فامیل و سازماندهی و ارتباط گیری با رفقایش ،آخر هفته به کنگاور می آمد .سال ۱۳۴۰ به همراه رفقایش کتابخانه بزرگی در مسجد بزرگ شهر ایجاد کردند که سالن بزرگی برای مطالعه داشت و مردم بالاخص جوانان و نوجوانان در آن کتابخانه مطالعه میکردند . برای تاسیس و افتتاح آن ،غلام و رفقایش کتاب های زیادی به آن کتابخانه اهدا کردند . در سال ۱۳۴۰ در اعتراض به گران شدن قیمت برق، غلام و رفقایش اعتصاب برق موفقی را در کنگاور سازماندهی کردند . همزمان در آن دوره از مدتها قبل از رفرم ارضی و بعد از آن ،غلام و همرزمانش به سازماندهی دهقانان علیه مالکان میپرداختند و در رابطه با محرومیتهای گسترده مردم خصوصا موقعیت دهقانان وسیاستهای شاه در حمایت از فئودالها وخوانین و مواضع مرتجعانه آخوند ها در دفاع از ملاکین، علیه سیاست پرداخت سهم مالکانه افشاگری کرده و دهقانان را به عدم پرداخت سهم مالکانه تشویق میکردند. آنان شعار »زمین از آن کسانی است که روی آن کار میکنند» را درمیان دهقانان وروستائیان تبلیغ میکردند و این باعث شده بود که برخی از فئودالها و زمین داران و مشاورانشان پیش پدرم برای شکایت میامدند.
از اواخر دهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ غلام تلاش میکرد با گسترش روابطش در تهران و کرمانشاه ، از امکانات گسترده تر این دو شهر در چاپ و نشر کتاب و مجلات و آوردن و اهدایش به تنها کتابخانه شهر و رفقایش بهره گیرد. در ضمن، ارتباطات سیاسی خود را با نیروهای پیشرو گسترش دهد. به همین منظور مداوم به تهران و کرمانشاه مسافرت میکرد.
غلام در عین اجتماعی بودن و مردم دار بودنش ، انسانی بود که به علم ودانش و آموختن زبانهای خارجی اهمیت زیادی میداد . خود در این زمینه همیشه پیشگام بود و دیگران را هم به آن دعوت میکرد. غلام در دوره اول دبستان و اوایل دبیرستانش ، با آموزش زبان عربی تا کلاس ششم دبستان جامع المقدمات زبان عربی را به پایان رساند و به زبان عربی مسلط شد . از همان اوایل دوران دبیرستان ، با خواندن کتابها و مجلات و گوش کردن به رادیو های عربی و انگلیسی ، دانش اجتماعیش را تقویت میکرد و با مبارزات انقلابیون کوبا و فلسطین و ویتنام همدلی فراوان داشت و آنرا پیگیرانه دنبال میکرد. غلام علاقه وافری به هوشی مین و چه گوارا داشت . تحت تاثیر آنان بود که عنصر تشکیلات و مبارزه جمعی و انقلابی برایش اهمیت فوق العاده ای پیدا کرد وتا آخرعمرش همچنان به آن وفادار ماند.
غلام در سال 1341 دیپلم گرفت و در دانشگاه شیراز در رشته پزشکی قبول شد. او در تعطیلات عید نوروز و تابستان به کنگاور میآمد . هر بار عده کثیری به دیدن او میآمدند . چندین شب در خانه ما و فامیل و دوستان پدرم و غلام ۳۰-۴۰نفر جمع میشدند. غلام در مرکز این دیدارها بود و از کتاب و شعر ، تا پیشرفتهای علمی و تکنیکی بین المللی، تا اخبار مقاومتهای مردم ویتنام و فلسطین صحبت میکرد. و یا در کمک به مردم و نوشتن نامه های اداری و… برای آنان بود. به یاد دارم همان سال های دهه ۴۰ غلام در یکی از آن جمع ها شیوه زندگی اشرف پهلوی و ثروت او را با زندگی مردم زحمتکش مقایسه میکرد ، همان سال از باند قاچاق فروشی قاسم همدانی که با اشرف پهلوی شریک بود یک کامیون تریاک گرفته بودند و قاسم همدانی ، اشرف پهلوی را که صاحب تریاک بود لو داده و به همین خاطر قاسم را اعدام کردند . روز بازگشت غلام به شیراز که صبح ها حدود ساعت ۷ بود عده زیادی برای بدرقه در گاراژ مسافربری که در حاشیه شهر بود جمع میشدند . با ورود غلام به دانشگاه شیراز و مشارکت در سازماندهی مبارزات دانشجویی، او به یکی از سازمانگران اصلی جنبش دانشجویی تبدیل شد ؛ و همزمان با محافل و عناصر مترقی و کمونیستی در تهران و شیراز و غرب کشور ارتباطات گسترده ای داشت . در آن سال ها نطفه های سازمان ها و محافل مترقی و کمونیستی در ایران شکل میگرفت و غلام با توانایی و پیگیری تحسین بر انگیزش با اکثر این جریانات و با عناصر اصلی آنها ارتباط داشت . در تداوم مبارزات انقلابی اش در سال ۱۳۴۶ همراه با جزوات و مدارک فراوان توسط ساواک دستگیر شد .پدرم با امکانات گسترده ای که داشت همه مدارک و جزوات انقلابی را با کتاب های درس دانشگاهی در ساواک تعویض کرده بود و غلام توانست همزمان با مقاومت درخشانش ، بعد از چند ماه از زندان آزاد شود . در آن سال ها گروه رشت -کنگاور که به مبارزه مسلحانه معتقد بودند را همراه رفقایش تشکیل داد . در سال ۱۳۴۸ یکی از رفقای شاخه رشت دستگیر شده بود و در زندان مقاومت مطلق کرده بود . با این که دانشجو بود در نقش یک فرد روانی با ساواک برخورد کرده بود . بازجو ها یک ساواکی را به عنوان زندانی سیاسی مقاوم با او هم سلول میکنند بعد از این که اعتماد او را کاملا جلب میکند .ساواکی مطرح میکند که هیچ اطلاعاتی را لو نداده و میخواهند او را آزاد کنند و هر کاری در خارج از زندان دارد به او بگوید تا برایش انجام دهد . او هم شماره تلفن و اسامی چند نفر از رفقایش را به ساواکی هم سلولی اش میدهد و میگوید به رفقایم اطلا ع بده که من مطلقا اطلاعاتی به ساواک نداده ام وخودم را یک آدم روانی جا زده ام . بعد از این ماجرا در سال ۱۳۴۸ گروه رشت- کنگاور ضربه خورد و عده زیادی دستگیر شدند . از مسُولین شاخه رشت رفقا : فریدون نجف زاده و ملکوتیان بودند که رفیق نجف زاده در سال ۱۳۴۹ بعد از مصادره یک شعبه بانک صادرات در تهران بعد از خروج از بانک، دستگیر و زیر شکنجه کشته شد . رفیق نجف زاده در دهه چهل در عراق همراه رزمندگان فلسطین دوره آموزش چریکی را طی کرده بود . رفیق ملکوتیان نیز که تحت شکنجه های وحشیانه قرار گرفته بود و به چند سال محکوم شد. او در شب قیام مقابل دانشگاه تهران کشته شد. یاد عزیزشان همیشه در یاد وخاطره من باقیست.
غلام در سال ۱۳۴۸ برای بار دوم توسط ساواک همراه با مدارک فراوان دستگیر شد و باز توانست با هوشیاری فراوان و مقاومتی درخشان ، پس از چند ماه از زندان آزاد شود. چرا که ساواک نتوانسته بود مطلقا از او اطلاعاتی کسب کند هر چند تلاشهای پدرم و نفوذ او و استفاده از امکاناتش ،در آزادی غلام تاثیر جدی داشت .
توانایی یادگیری و حافظه غلام بی نظیر بود. در تمام دوران تحصیل همواره از بهترین های دوره ی خود بود. با این که بشدت درگیر فعالیت سیاسی و اجتماعی بود اما تلاش داشت که با زمان پیش رود و تحصیلاتش را هم با موفقیت تمام بگذراند. او در خواندن و تحصیل و کسب فن آوریهای علمی و تشویق دیگران به اینکار از پیشروان دوران خود بود.
همزمان با فعالیت های گسترده غلام در عرصه دانشجویی و توده ای همراه با عده ای از رفقا از جمله اسماعیل عابدی ، علی رضا شکوهی و علی مهدی زاده ولوجردی و موسی محمد نژاد و …. سازمان ستاره سرخ را تشکیل دادند. آنان متأثر از تجارب انقلاباتی نظیر انقلاب الجزایر ، کوبا ، ویتنام و حوادث انقلابی سال های ۷۰- ۱۹۶۰ در آمریکای لاتین وخصوصا جنبش فلسطین بودند و بر اساس تجارب این مبارزات و پیروزیها ، معتقد به مبارزه مسلحانه بودند. غلام با رفقای انقلابی که در سیاهکل جان باختند ارتباط داشت و مشخصا در رابطه با رفیق مهدی اسحاقی هم دوره دانشجویی در دانشگاه شیراز بود که انسانی مهربان و فروتن و انقلابی و از مبارزانی که در بهمن ماه ۱۳۴۹ در سیاهکل جان باخت . در خرداد ماه ۱۳۴۸ که برای کنکور دانشگاه به شیراز رفته بودم غلام را همراه با مهدی اسحاقی در بیمارستان نمازی دیدم ، پس از چندی که غلام را دیدم او گفت که مهدی اسحاقی در سیاهکل جان باخته است. در سال ۱۳۵۰ که حکومت شاه جشن دوهزار و پانصد ساله را جشن گرفت و با هزینه های نجومی، پادشاهان و روسای جمهوری برخی از کشورها در آن جشن شرکت کرده بودند ، به بهانه تامین امنیت آن جشن ، به دستگیری بسیاری از فعالین سیاسی و خصوصا فعالان جنبش دانشجویی اقدام کرد. در این رابطه با تعقیب ، مراقبت ، دستگیری و سرکوب گسترده نیرو های انقلابی و فعالان سیاسی توسط ساواک با شدت بی سابقه ای صورت گرفت و گروهها و محافل چپ و انقلابی و از جمله ستاره سرخ ضربات سختی متحمل شدند و عده زیادی دستگیر شدند .
در سال ۱۳۵۰ غلام فارغ تحصیل شده و پزشک بیمارستان بندر لنگه بود که در تور دستگیری های ستاره سرخ برای بار سوم بازداشت شد. ساواک، غلام را به زندانهای تهران منتقل و تحت شکنجه های طولانی و وحشیانه قرار داد . غلام همواره با روحیه عالی و مقاومتی درخشان و با هوشیاری و زیرکی تحسین بر انگیز و توانایی خارق العاده ای که داشت از سازماندهندگان مبارزه و مقاومت درون زندان بود . بعد از دستگیری غلام ،پدرم مدتها درب زندان ها سرگردان و به دنبال یافتن غلام بود . علاوه بر خانواده ام مردم نیز نگران او بودند . با یافتن غلام در زندان ؛ مردم با نوشتن نامه ها و امضاء طومار های جمعی، خواهان آزادی اش بودند . پدرم با جدیت و پشتکار و خستگی ناپذیر با امکانات و ارتباطات وسیعی که داشت و هزینه های مالی که میپرداخت طی سال ها پیگیر پرونده زندان غلام بود . پدرم توانست پرونده غلام را از پرونده جمعی ستاره سرخ خارج کند تا پرونده او در شرایط مناسبتری به دادگاه فرستاده شود ومحکومیت سبکتری برای او تقاضا شود. اما بعد از تشکیل دادگاه ؛ دادستان تقاضای اعدام کرده بود اما بخاطر تلاشهای پدرم و نامه ها وطومار های مردم کنگاور ، بالاخره او را به ۱۱ سال زندان محکوم کردند . دو روز بعد که وکیل غلام به پدرم گفته بود که دادستان تقاضای اعدام کرده قبل از این که محکومیت ۱۱ سال را مطرح کند پدرم سکته کرد . و او را به بیمارستان منتقل کردند . و تحت مداوای طولانی مدت قرار گرفت . پدرم باز هم که من در سال ۱۳۵۵ به ۱۵ سال زندان محکومم کردند دو باره سکته کرد .پدرم در حکومت اسلامی به دنبال یافتن غلام بود و به زندان اوین مراجعه کرده بود او را چشم بسته به درون زندان میبرند و عکس جنازه غلام را به او نشان میدهند ،که برای بار سوم سکته کرد. پدرم در همه سالهای دو رژیم مستبد و تبهکار حاکم بر ایران ، بخاطر فرزندانش فشارها و مصائب فراوانی را متحمل شد ولی هرگز مانعی در مقابل فرزندانش نبود و با احترام زیادی به آنها و آرمانهایشان احترام میگذارد.
غلام طی دوران زندان در سازماندهی مقاومت زندانیان سیاسی و تربیت کادر های جنبش کمونیستی نقش بسزایی داشت و با اکثر زندانیان و هر موقع که میسر میشد با زندانیان عادی هم رابطه میگرفت . یک بار که به زندان عادی تبعیدش میکنند در سلولی با زندانیان خطرناکی همراه میکنند ،آنها از غلام میپرسند که برای چی به زندان افتاده ای که غلام میگوید میخواهیم شاه را سرنگون کنیم ! یکباره هر دو زندانی خودشان را جمع میکنند وآنها به بقیه زندانیان هم ماجرا را میگویند که غلام دکتر هست ومیخواسته که شاه را بکشد، پس از آن زندانیان بامحبت و احترام به او برخورد میکنند . جالب این بوده که غلام حتی در سلولی که برای تنبیه زندانی درست کرده بودند و با میل گرد از بقیه زندانیان جدا بوده از پشت میله ها با زندانیان عادی رابطه گرمی برقرار میکند و زندانیان با احترام فوق العاده با او برخورد میکنند ، برایش از پشت میله ها ،شکلات داخل سلولش میریخته اند و بدین ترتیب سیاست ساواک برای تنبیه و آزار زندانیان سیاسی را بهم میزند.
غلام به هنر مبارزه توده ای و ارتباط گیری با مردم تسلط داشت و براحتی میتوانست با عده زیادی از زندانیان رابطه عمیق و دوستانه و گرمی داشته باشد. به گفته ی بسیاری از رفقای بازمانده از آن سالها، دکتر غلام هم پزشک خصوصی و هم محرم اسرار زندانیان سیاسی بود .
در اوایل سال ۱۳۵۴ ساواک حدود ۶۰ نفر از کادرها و سازمانگران زندان های سیاسی را برای اعدام به زندان اوین منتقل کرده بود و غلام هم از جمله آن ها بود. ساواک میخواست کادرهای اصلی جنبش را در گروههای چند نفره اعدام کند. با افشای اعدام نه نفر اول : رفقا بیژن جزنی ،حسن ضیا ظریفی ، عباس سورکی، سعید کلانتری، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، محمد چوپانزاده، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذولانوار، اعتراضات جهانی شدت گرفت و فعالیت افشاگرانه و اعتراضات کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور و خانواده های زندانیان سیاسی، عاملی شد که ساواک از ادامه این طرح جنایتکارانه اش عقب نشیند و بقیه گزین شده گان زندانی در اوین اعدام نشوند. در فروردین ماه ۱۳۵۴ قبل از اعدام ۹ نفر برای ملاقات غلام به زندان قصر تهران مراجعه کردم و خواهان ملاقات با برادرم شدم ، پلیس مسئول ملاقاتی ها به لیست زندانیان سیاسی مراجعه کرد و گفت »اعدام شد» ! یکباره به من شوک وحشتناکی وارد شد. بعدا مشخص شد که ساواک تحت فشار افکار عمومی خارج و داخل کشور از اعدام بقیه منصرف شده است . گرچه ساواک قادر نشد بسیاری از زندانیان سیاسی را اعدام کند، اما رژیم اسلامی برآمده از شکست انقلاب ، سیاست ساواک و نابود سازی آگاهترین مبارزان سیاسی را انجام داد . ادامه این سیاست تبهکارانه بود که غلام و بسیاری از زندانیان سیاسی زندانهای آریامهری توسط حکومت اسلامی اعدام شدند و بخش محدودی نیز تبعید در خارج از کشور نصیب شان شد.
در سال ۱۳۵۶ تحت فشار افکار عمومی جهانی، ساواک پذیرفت که هیئت صلیب سرخ جهانی از زندان های سیاسی ایران بازدید کنند؛ در زندان اوین همراه هیئت صلیب سرخ یک ساواکی را به عنوان مترجم به درون بند میبرند . مترجم به زبان انگلیسی به هیئت صلیب سرخ میگوید : زندانیان چون نمیتوانند انگلیسی صحبت کنند من برایشان ترجمه میکنم . غلام بلافاصله به زبان انگلیسی با صدای رسا مطرح میکند : ما احتیاج به مترجم نداریم و خودمان به زبان انگلیسی مسلط هستیم . مسئولین صلیب سرخ به مترجم ساواکی میگویند : شما از بند خارج شوید به ترجمه شما احتیاج نداریم .آن روز غلام مصاحبه با زندانیان در آن بند و سایر بند ها را برای هیئت صلیب سرخ ترجمه میکند . بعد از خاتمه یافتن مصاحبه های با زندانیان در آن روز ، زندانبانان غلام را برای بازجوئی به سلول انفرادی منتقل میکند . غروب آن روز هم بندی های غلام از این که به بند برنگشته است نگران میشوند . همچنین هیئت صلیب سرخ هم عصر همان روز با نگرانی به بندی که غلام در آنجا بوده مراجعه میکنند و در بند مینشینند و میگویند تا غلام را به بند منتقل نکنید ما از اینجا خارج نمیشویم . زندانبانان بلافاصله غلام را به بند برمیگرداند . بعد از پایان مصاحبه های هیئت صلیب سرخ با زندانیان سیاسی در اوین ، غلام را به بازجوئی میبرند و بازجو میگوید زندانیان در مصاحبه با هیئت صلیب سرخ چه گفته اند . غلام میگوید مطلقا نمیگویم و نخواهم گفت .اگر میخواهید من را به زیر شکنجه ببرید و امتحان کنید . غلام چهره ای برجسته و شاداب و خستگی ناپذیر در زندان بود ـ در تمام سال هائی که در زندان بود در تبلیغ و ترویج مارکسیسم نقش بسزایی داشت ـ دائمأ ورزش میکرد و در بالا بردن روحیه مقاومت جسمی و روانی زندانیان به نحو خستگی ناپذیری تلاش مینمود . زندانیان بیمار را با توجه به نبود امکانات در مداوای آنها نهایت تلاشش را میکرد . برخی از آن سال ها ، زندانیان پزشک حق نداشتند به زندانیان مریض کمک کنند. در صورت کمک به مریض ها . زندانبانان ،پزشک کمک کننده به مریض را کتک زده بودند . با این حال او با هر زندانی متناسب با وضعیتش رابطه ای دوستانه داشت از کمونیست ها و فعالین گروهها و محافل گوناگون چپ با سنتهای متفاوت ،زندانیان مذهبی و حتی با افرادی که مقاوم نبودند و در بازجویی ضعیف برخورد کرده بودند، هر کدام متناسب با وضعیت شان رابطه داشت . غلام میگفت » میتوان از سقوط بیشتر افراد نادم هم با داشتن رابطه با آن ها جلوگیری کرد ؛ آن افراد مانند سنگی هستند در سراشیبی که به سمت پائین میغلتند ؛ مناسبات و یا عدم رابطه با آن افراد در سرعت به سقوط و یا جلوگیری از سقوط آنها مؤثر است ». او شخصیتی مورد قبول همه و پزشکی راز دار و محرم اسرار رفقا و دوستان و بسیاری از زندانیان بود . این باعث میشد که مورد احترام همگان قرار گیرد
تا قبل از دستگیری ام توسط ساواک ،همواره در ملاقات هایم از مشورتهای با غلام در جهت پیشبرد فعالیت های سیاسی مان بهره میبردیم و تلاش داشتیم از تجارب او در مبارزه سیاسی و ایده های تازه ، هشدارها و راهنماییهای او استفاده کنیم و ما را به خواندن کتابها و گوش کردن به رادیو ها ، رساندن اخبار زندان و زندانیان سیاسی تشویق میکرد .
با انقلاب مردم در سال ۱۳۵۷ ، خواست آزادی زندانیان سیاسی به رژیم شاه تحمیل شد و غلام همراه زندانیان سیاسی در اواخر پاییز ۱۳۵۷ از زندان قصر تهران آزاد شد . علیرغم حکومت نظامی ، با خبر آزادی غلام عده ای از مردم کنگاور برای استقبال به تهران رفتند . مردم با شنیدن خبر آمدن غلام و همراهانش به سمت کنگاور کاروانی از صد ها ماشین سواری ، مینی بوس و وانت بار به سمت همدان برای استقبال او رفتند. با ورود غلام دهها هزار نفر از مردم کنگاور و شهرها و روستاهای اطراف به استقبال او رفتند. غلام در چندین سخنرانی در بین راه برای استقبال کنندگان از آرمانها و آرزوهایش ، از جانباختگان راه آزادی و تاریخ مبارزه مردمان ایران علیه استبداد و نابرابریها ، و خواست آزادی و رفاه مردم گفت. او میدانست که چگونه با مردم ، از آرمانهایش بگوید ، آنان را به کاری مثبت و درخور انسان دعوت کند و بر همبستگی های بزرگ پافشاری کند. بخاطر جمعیت زیاد استقبال کنندگان، فاصله ی همدان تا کنگاور ، ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و ساعتها طول کشید که او به خانه برسد. مردم او را از محل سخنرانی تا خانه روی شانه هایشان قرار داده بودند. پس از آن بود که مدتها خانه پدری مان ، مرکز آمد و شد فعالان سیاسی و مردمی شده بود که برای دیدن غلام میامدند. در همین زمان بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد شده هم برای دیدن او به کنگاور آمدند. او در جمع های بزرگ و کوچک با راحتی و صمیمیت فراوانی به سوالات پاسخ میداد، در رابطه با آرمان های بزرگ بشری و جهانشمول ، از رفاه و خوشبختی مردم و حق زیستن خوب و را حت آنها ، از فداکاریهای بزرگ برای آرمانهای بزرگ و انسانهایی که جانشان را برای این آرمانها از دست داده اند میگفت. در حالیکه نزدیک به دهسال زندان و شکنجه را تحمل کرده بود، هرگز از خود و هزینه هایی که پرداخت کرده بود نمی گفت. او برایش سازمان دادن اعتماد به خود ، اعتماد به دیگران و ایجاد همبستگی و ایثار مهم بود و آرمانهایی که به فداکاریهای بزرگ نیاز داشت و خود پیشقدم آن بود.
با آزادی غلام با توجه به سرشناس بودن پدرم و غلام هزاران نفر از مردم شهر کنگاور و روستا ها و مردم از شهر های صحنه و اسدآباد و کرمانشاه و سنندج و مریوان و سقز و تبریز و کرند و سرپل ذهاب و همدان و تهران طی بیش از دو ماه گروه گروه به دیدنش میآمدند. خانه ی ما بزرگ و امکانات وسیعی داشت . اوایل آزادی اش شبانه روز حدود ۳۰۰ نفر میهمان داشتیم و در آنموقع اعتصاب برق منطقه ای بود و هر شب به منظور احترام به میهمان های ما از ساعت ۸-۹شب برق تمام شهر و منطقه را مسئولین سازمان برق منطقه ای روشن میکردند . در کنگاور کمیته شهر برای سازماندهی تظاهرات و سایر فعالیت های مردمی تشکیل شده بود و غلام و رفقایش در این کمیته شرکت میکردند. حضور غلام در تعمیق و اصولی بودن تصمیمات بسیار ارزشمند بود.
رفقایی در خاطراتشان از غلام گفته اند که : در یکی از روزهای تظاهرات مردمی به غلام اطلاع میدهند ، که از روستا ها چماقداران توسط عوامل ساواک بسیج شده اند و میخواهند به شهر حمله کنند . غلام با سازماندهی دفاع مردمی، ومستقر کردن بسیار ی از آنان روی پشت بام ها با سنگ و چوب و …خود را برای محافظت از شهر آماده میکنند در همین حال که مردم آماده دفاع از شهر بوده و چماقداران هم آماده حمله ، غلام برای بهم زدن سیاست ساواک و جلوگیری از حمله ، بسوی آنان میرود و در ضمن اینکه آنان هم او را میشناختند خودش را معرفی میکند ، از رابطه قدیمی خود با آنها میگوید از دلایل این مبارزه و جنبش که برای بهبود زندگی همگان است ،سخن میگوید و اضافه میکند که شما منافعی برای دفاع از حکومت شاه و زورگوییها و ظلم ها ندارید. در همین حال همراه یکی از مردم شهر بسوی چماقداران میرود و دست یک نفر از چماقداران را هم میگیرد و به آنها میگوید همدیگر را بغل کنید و با هم آشتی کنید و باز برای همه ی جمعیت (اعم از روستائیان بسیج شده و مردم شهر) سخنرانی میکند. بدین ترتیب با شجاعت و درایت تحسین برانگیز غلام ، حمله روستائیان بسیج شده به شهر منتفی میشود و او در پایان عده ای از ریش سفیدان و جوانان را همراه خود برای ناهار به خانه مان می برد . مردم او را بخاطر پدرم و موقعیت غلام بعنوان دکتری خیرخواه و شریف میشناختند. میدانستند که او بخاطر تلاشهایش ،هزینه های بزرگی چون زندانی طولانی ومحرومیت ها را بجان خریده است و در حرفهایش صادق است، به همین خاطر او را دوست میداشتند و با احترام برخورد میکردند.
قبل از قیام، آیت الله منتظری از کربلا میامد که به قم برود. در کنگاور در مسیر عبورش عده ای میخواستند با او دیداری داشته باشند . شب بود و اعتصاب برق منطقه ای و شهر در تاریکی به سر میبرد . برخی از هواداران سابق رژیم شاهی که یکباره هواخواه خمینی شده بودند و به همین سبب بعنوان افراد ی غیر قابل اعتمادی شناخته میشدند ، به خانه ما تلفن زده و خواهان آن شدند که غلام و من هم برای استقبال از منتظری برویم . نظر غلام با توجه به اصرار آن افراد مشکوک برای رفتن به استقبال منتظری ، بر این بود که ممکن است برای ترور غلام در آن تاریکی شب برنامه ریزی کرده باشند و ما نرفتیم . منتظری به خاطر اعتقادات کمونیستی غلام ، به کسانی که به استقبالش رفته بودند گفته بود متوجه باشید که غلام آدم خطرناکی است . تا آنموقع یکپارچگی در بین مردم وجود داشت و در کمیته تصمیم گیری شهر برای برنامه ریزی ها و اقدامات ، مردم با عقاید گوناگون از کمونیست ها تا مذهبیون ، مشترک فعالیت ها را سازمان میدادند . آن شب نقطه آغاز تفرقه در بین مردم با صحبت های منتظری آغاز شد ، با توجه به نفوذ معنوی غلام در کنگاور و منطقه ، عواملی از نهضت آزادی به کنگاور آمدند و اقدام به سازماندهی و همکاری و همدستی با بخش عقب مانده ارتجاع مذهبی ، با تبلیغات سوء ، مبارزه علیه کمونیست ها را سازمان دادند و با شعار این که »کمون یعنی خدا و نیست هم یعنی نیست» و کمونیست ها خدا را قبول ندارند و شعار »مرگ بر کمنیست »میدادند .بخش عقب مانده جامعه اطلاع و شناختی از اهداف و آرمان های کمونیست ها نداشتند . تبلیغات سوء علیه کمونیستها را شدت بخشیدند و مشخصا از روز فرار شاه از ایران تبلیغات ضد کمونیستی در کنگاور و منطقه را شدید تر کردند
در کنگاور مردم میخواستند بیمارستان شهر را بنام او کرده و غلام را رئیس بیمارستان کنگاور کنند و علیرغم اصرار مردم نپذیرفت ، ولی به مداوای مجانی مریض ها در بیمارستان و در خانه مان ادامه میداد . رابطه غلام با مردم تا حدی صمیمی بود که هر مریضی در خیابان هم به او مراجعه میکرد ، در اولین مکان مثلا خیاطی و یا ، بقالی مریض را معاینه میکرد و نسخه مینوشت و اگر نسخه چاپی همراه نداشت روی ورقه کاغذی نسخه مینوشت و به مریض میگفت به مسَول داروخانه بگو نسخه را غلام نوشته . دفترچه های بیمه رفقا و آشنایان جوان و سالم را در صوت تمایلشان از آنها میگرفت و برای مردم بی بضاعت از بیمه آنها نسخه مینوشت و به مریض میگفت دفترچه بیمه را در داورخانه بگذارد ، که غلام از مسوَل داروخانه میگرفت و همواره چند دفترچه بیمه درمانی برای مریض های بی بضاعت همراه خودش داشت .
یک شب پلیس هایی از شهربانی که خواهان تیراندازی به مردم نبودند ، به خانه مان میآیند و به غلام اطلاع میدهند که : مردم برای تظاهرات فردا برنامه ریزی کرده اند و از مقامات تهران به شهربانی کنگاور دستور تیراندازی و سرکوب مردم را داده اند . تو تنها فردی هستی که میتوانی تظاهرات فردا را منتفی کنی ، و دستور تیراندازی و کشتن تو را هم در تظاهرات داریم. آدرس محل هایی که مسلسل ها و تیربار های سنگین مستقر کردیم را به تو میگوییم که از آن محل ها عبور نکنی. غلام صبح روز تظاهرات از مسیر های تعیین شده به محل هایی که مردم تجمع کرده بودند میرود و میگوید: امروز تظاهرات منتفی شده و نباید تظاهراتی صورت گیرد و جمعیت در هر قسمت شهر باید پراکنده شوند . بعد از صحبت های غلام، شهر کاملا خلوت و عادی میشود.
در جریان مبارزات توده ای که عده ای شعار: ایمان ،جهاد ، شهادت را میدادند ، غلام در کنگاور و غرب کشور با این شعار مقابله میکرد و چنین شعار هایی را مطرح میکرد : انقلاب برای زندگی بهتر و جامعه انسانی و از بین بردن استثمار انسان هاست و علیه ظلم و جور و تبعیض و فقر و بیسوادی و تبهکاری است.
روزی که شاه از ایران فرار کرد به مناسبت بزرگداشت طیبه زمانی یکی از دانشجویان دختر از دهستان گودین که در تظاهرات کنگاور در اثر تیراندازی شهربانی جان سپرد . هزاران نفر از مردم کنگاور و روستاها در قبرستان دهستان گودین برای مراسم خاکسپاری جمع شده بودند و شعار هایی علیه حکومت شاه میدادند . ناگهان از بلند گوهای سراسری اعلام شد ، که ماشین های ماموران مسلح شهربانی و ژاندارمری برای حمله به جمعیت در حال نزدیک شدن به جمعیت هستند ، من بلافاصله در یک سخنرانی با صدایی رسا به جمعیت اعلام کردم : ما با نیرو های مسلح خودمان باید از این جمعیت حفاظت کنیم ، فوری اسلحه ها را از زیرزمین ها و کاهدان ها بیرون بیاورید و در تپه ها و در باغ های اطراف قبرستان مستقر شوید اگر ماموران شهربانی و ژاندارمری به اینجا حمله کنند همه آنها را خواهیم کشت و ماشین هایشان را به آتش خواهیم کشید و آنها هم به شهر باز نخواهد گشت ، بلافاصله عده ای از جمع تظاهرات برای آوردن اسلحه هایشان از جمع خارج شدند و بعد از حدود بیست دقیقه نیرو های مسلح مردمی کنترل منطقه را در دست گرفتند و از بلندگو های زنجیره ای اعلام شد : کنترل منطقه در دست نیرو های مسلح خودمان است . یکی از دلایل مهم عملی شدن این شعار انقلابی و سرعت عمل مردم در مسلح شدن فوری ، این بود که هزاران نفر جمعیت که برای مراسم خاکسپاری جمع شده بودند ، میهمان مردم گودین بودند و مردم منطقه حفاظت مسلحانه از جمعیت را از وظایف خود میدانستند .
روز بعد با حضور چندین هزار نفر در ده رستم آباد کنگاور تظاهرات عظیمی برگزار شد و غلام در صف اول تظاهرات با مردم دست در دست هم به صورت زنجیره انسانی رژه میرفتند و شعار های سرنگونی و انقلابی علیه رژیم شاه و در دفاع از خواسته های کارگران و دهقانان را میدادند از جمله : وای به روزی که مسلح شویم . و با رژه هزاران نفر زمین زیر پای جمعیت تظاهر کنندگان میلرزید .این رژه با شکوه و حضور غلام دوش به دوش مردم و در صف اول تظاهرات ، عوامل سیاه و عقب مانده قشریون مذهبی و عوامل نهضت آزادی وحشت زده شدند و همان شب جلسه تشکیل دادند و برای مقابله با کمونیست ها و مشخصا غلام توطئه ریزی کردند.جلسات و برنامه ریزی هایشان تداوم یافت و از نفوذ معنوی و احترام مردم به غلام و ارزش گذاری مردم نسبت به چپ ها وحشت زده شده و منافع ارتجاعی شان را در خطر میپنداشتند و با دروغ و فریب اقداماتشان را گسترش دادند .
از قبل از قیام ، غلام مطرح میکرد که روحانیت قدرت حکومتی را مصادره خواهد کرد و کشتار گسترده ای از کمونیست ها و سایر نیرو های انقلابی به راه خواهند انداخت و ما برای ایجاد سازماندهی کمونیست ها و نیرو های مقاومت فرصت کوتاهی داریم و حتی این فرصت را شش ماه می پنداشت . همان مواقع رفیق ارزشمند صفر قهرمانی و مظهر مقاومت که ۳۳ سال از زندگی اش را در زندان های سیاسی به سر برده بود ، هم مطرح میکرد : این آخوند ها را کاملا میشناسم و قدرت حکومتی را قبضه میکنند و حمام خون به راه خواهند انداخت و همه ما کمونیست ها را خواهند کشت. بی سبب نبود که او از همان آغاز ، به اهمیت ارتباط با نیروهای پیشرو و ترقیخواه در مقابل ارتجاع برخاسته از انقلاب ۵۷تاکید میکرد و لزوم تشکیلات و کار متشکل را در این رابطه یادآور میشد.
قبل از قیام ، غلام فعالیت سیاسی اش را به تهران منتقل کرد و در بیمارستان شفا یحیائیان مشغول بکار شد . درعین حال خانه غلام به مرکز اصلی بحثهای مربوط به تاسیس سازمان راه کارگر تبدیل شد. در این دوره با انتشار کتابهای فاشیسم ، کابوس یا واقعیت، مرحله انقلاب، در نقد مشی مسلحانه ، در نقد رویزیونیسم و تئوری سوسیال امپریالیسم و …. گروه تازه ، تلاش میکرد در ارتباط با رفقایی که در زندان های سیاسی هسته های خط ۴ را تشکیل داده بودند و جمع شدن زندانیان آزاد شده از زندانهای اوین وقصر وشیراز و مشهد ، و برخی از محافل چپ ،به سازمان دادن یک جریان نیرومند کمونیستی اقدام کنند. این تلاش نتوانست آن زمان به وحدت با سازمانهای موجود خصوصا با سازمان فدایی فرا روید و تلاشها بر روی بنیانگذاری و تاسیس سازمان راه کارگر متمرکز شد که این سازمان در ۴ تیر ماه ۱۳۵۸ بعنوان سازمان راه کارگر اعلام موجودیت کرد. علیرغم اینکه بشدت درگیر تاسیس سازمان کارگر و بحثهای درونی آن بود، در سازماندهی گروههای کوهنوردی و ارتباط با نیروهای سیاسی ،فعال بود و یکی از اصلی ترین نقد های او به تشکیلاتهای چپ ، نگاه ایدئولوژیک و بسته آنها و محصور ماندن آنها در دایره های بسته روشنفکری بود. گرچه براین باور بود که به مرور زمان، آنها این محدودیتها را پشت سر خواهند گذاشت و با باز بودن فضای سیاسی ، تجربه گیری از تجارب انقلابات پیروزمند به یاری چپ ایران خواهد آمد.
با شروع به کار غلام در بیمارستان شفا یحیائیان، این بیمارستان به تکیه گاهی برای مریض های بی بضاعت و کسانی که غلام را میشناختند تبدیل شد . عده کثیری از زندانیان دوره شاه ،غلام را میشناختند و در کنگاور و منطقه غرب کشور بیش از صد هزار نفر غلام و خانواده ما را میشناختند . بدین جهت بیمارستان شفا یحیاییان تا موقعی که غلام در آنجا طبابت میکرد همواره مملو از مریض های در ارتباط با غلام بود. در مقطع قیام بهمن ۱۳۵۷ غلام شبانه روز در بیمارستان مشغول مداوای مجروحین قیام بود و شبانه روز آمبولانس ها مجروحین را به بیمارستان ها منتقل میکردند . در جریان قیام در تهران همراه رفقایمان و همراه مردم برای تسخیر پادگان سلطنت آباد و درهم شکستن مقاومت نظامیان هوادار شاه به پادگان هجوم بردیم و همه ما از قبل : یادداشتی در جیبمان گذاشتیم و آدرس بیمارستان شفا یحیاییان و اسم دکتر غلام ابراهیم زاده و اسم و مشخصات و فامیلمان را نوشتیم که در صورت کشته و یا زخمی شدن ما را به آن بیمارستان ببرند و ما به دو گروه تقسیم شدیم و محل قرار مشخصی گذاشتیم و بخشی از رفقا سر قرار نیامدند و با غلام در بیمارستان چندین بار تماس گرفتیم و سرد خانه بیمارستان و اسامی مجروحین را کنترل کردند و اثری از آنها نبود ولی بعد از چند ساعت خوشبختانه رفقای ما سالم رسیدند . با این که بعد از رفتن غلام از کنگاور به تهران او را ندیده بودیم و شبانه روز در بیمارستان بود و ما هم مشغول فعالیت هایمان ، بعد از سقوط شاه ، بدون دیدار غلام که هر لحظه در انتظار دیدارش بودیم به کنگاور بازگشتیم . در مردادماه ۱۳۵۸ با تصمیم خمینی برای سرکوب کمونیست ها و اعزام خلخالی به غرب کشور و در ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ و شروع اعدام ها ، غلام و چند نفر خانواده ما و رفقایمان از کنگاور و غرب کشور هم تحت تعقیب قرار گرفتیم و غلام بیمارستان شفایحیاییان را ترک کرد و کمیته و حزب الله کنگاور ۱۵ نفر از مزدورانش را برای دستگیری غلام و رفقایش و کمونیست های کنگاوری به تهران فرستادند و در ماشین های گشت کمیته های تهران و به عنوان فروشنده در میدان امام حسین و میدان انقلاب مستقر شدند.
غلام به کوهنوردی و طبیعت علاقه وافری داشت، صبحهای هر جمعه و روزهای تعطیلی، فرصتی برای او در ارتباطات گسترده او با جوانان و فعالان چپی بود که به گروه » کوهنوردی غلام» میامدند. دهها نفر از گرایشات مختلف چپ و پیشرو و حتی از شهرستانهای غرب کشور و زندانیان سیاسی آزاد شده ، در بحثها و گفتگوهای این گروه شرکت میکردند. تعداد بسیار زیادی از اعضاء و کادرهای راه کارگر ، از همین طریق و بخاطر اعتماد به غلام به سازمان راه کارگر جذب شدند. هنر کار توده ای و جلب اعتماد و دوستی و رفاقت با انسانهای دیگر را خوب میدانست و از کار و فعالیت مشترک با دیگران لذت میبرد و انرژی میگرفت. غلام بعد از ترک بیمارستان شفایحیاییان، در درمانگاه های مناطق محروم مشغول بکار شد و از طریق ایجاد چندین درمانگاه با کمک و یاری پزشکان و پرستاران ترقیخواه و چپ، به یاری مردمان محروم شتافت. کاری که پیش از زندان در بندر لنگه و کنگاور انجام داده بود و تجربه ی بی نظیری در این رابطه داشت.
غلام، یکی از بنیانگذاران اصلی و اولیه راه کارگر بود. او به سبب تواناییهای فوق العاده اش در کار توده ای ، توانست محافل و فعالان چپ بسیاری را به سازمان راه کارگر جلب کند و برای این سازمان نوبنیاد ، امکانات گسترده ای را برای حفظ و نگهداری کادرهای اصلی، سازمان دهد. او در حالی که یکی از شناخته شده ترین نیروهای راه کارگر در سطح توده ای بود و از جانب حاکمیت به طور ویژه تحت تعقیب مداوم قرار داشت ولی لحظه ای از فعالیت سیاسی – تشکیلاتی و یاری به فراریان و نیروهای سازمان دریغ نکرد . جمع آوری کمکهای مالی و امکانات ، توزیع آن و حفظ نیروهای سازمان در هر سطحی را وظیفه ی خود میدانست. بسیاری از کادرها و فعالین بازمانده راه کارگر ، بدون حمایت ها و امکانات او ، شاید امروز زنده نبودند . در حالیکه ،شرایط روز به روز سخت تر و دستگیریها و اعدامها گسترده تر و وحشتناکتر میشد، و برخی از پذیرش مسئولیت وتلاش برای ماندگاری تشکیلات امتناع میکردند ، او خود پیشقدم مسئولیتهای بیشتری میشد و دیگران، خصوصا نزدیکترین عزیزانش را به پذیرش مسئولیت و شجاعت و ایستادگی بیشتر دعوت میکرد.شاید عجیب باشد که بدانیم غلام در تمام دوره ی پس از زندانش تا روز دستگیری و جان باختن ، بعنوان پزشک در درمانگاههای مختلف کار میکرد ، از ارتباط با مردم لذت میبرد ، کتاب میخواند و دیگران را به آموختن دعوت میکرد. برای بالا بردن روحیه و تلاش برای ایستادگی و مقاومت ، کتابهای »مادر گورکی»، » یادها »، »نامه های تیرباران شده ها»، »برگردیم گل نسرین بچینیم» ، »زیر چوبه ی دار »و…. را به رفقایش میداد. او انسانی طبیعی ، فروتن ، عاطفی و از جان گذشته بود و تمام تلاشش این بود که انسانی تحقیر نشود، مورد آزار و تبعیض و ظلم قرار نگیرد، بایستد و در همبستگی و یاری به دیگران ، سرفرازی خویشتن را جستجو کند. غلام از شروع سرکوبهای خونین سی خرداد ، و حتی پیش از آن از ۲۸ مرداد ۵۸ و سرکوب مردم کردستان تلاش میکرد که به همه ی یاران و رفقایش کمک کند، آنان را از خطر دستگیری و تعقیب و دستگیری برهاند. او سالها پس از اعدام و مرگ و کشته شدن رفقایی چون مهدی اسحاقی ، عزیز سرمدی، همایون کتیرایی ، حمید اشرف ، اسماعیل عابدی ، بهروز ارمغانی و …همچنان از ایستادگی و مقاومت و شجاعت آنان میگفت و از مرگشان و تاثیرات آن متاثر بود. پس از آغاز کشتارهای خونین خرداد ۶۰ ، تاثر عمیقی در مواقع اعلام اعدامها و تیربارانهای شریف ترین و آگاهترین انسانهای کشور ما به او دست میداد…..از اولین اعدامهای دسته جمعی وکشتن رفقا سعید سلطانپور ،شهلا بالاخان پور ،نیلوفر تشید ، مهدی سمیعی ،یحیی رحیمی و…. تا دستگیریهای گسترده و به بند کشیده شدن رفقایی چون یوسف آلیاری و علی مهدی زاده و عبدالله افسری و ….او بسیار متاثر میشد و تلاشش برای حفظ جان و زندگی رفقایش شدت بیشتری میگرفت. او میدانست که با هر دستگیری رفقایمان ، آدمخواران اسلامی که او بسیاری از سران آنهارا از زندانهای شاه میشناخت و از میزان نفرت وخشمشان نسبت به کمونیستها اطلاع داشت که، شکنجه ها و آزارهای وحشیانه ای را علیه زندانیان برای در هم شکستنشان بکار میگیرند. او سیاست ویران سازی انسان و شخصیت زندانیان را توسط آدمخواران اسلامی، به سیاست قرون وسطی تشبیه میکرد و میگفت اینها که از گورستان ها آمده اند میخواهند همه را بشکل خود در آورند. علیرغم همه خطرات ، علیرغم شناخته شده گی گسترده اش ،علیرغم شناخت کامل از جنایتکاران اسلامی نظیر لاجوردی و همکاران جنایتکارش و میزان نفرت آنها از او ،بخاطر آشنا کردن وجلب زندانیان مسلمان به اندیشه های کمونیستی در زندانهای شاه ، حاضر نبود که بخاطر خودش کسی را به خطر بیندازد ، و حتی در این دوره او به اصلی ترین تدارکچی تشکیلات و امکان ساز برای رفقا یش تبدیل شده بود.
آخرین دیدار ، و آخرین روز وداع از او برایم تبدیل شد، در روز چهارم تیرماه ۱۳۶۲ ، غلام به خانه ما آمد. در اوج دستگیریها و اعدامهای جنایتکارانه ، یکی از رفقا به غلام گفت : با توجه به این که چهره شناخته شده ای هستی و رژیم پیگیرانه به دنبال دستگیری و کشتن تو هست از کشور خارج شو و یا به کردستان برو . این جمله آخرین صحبتی است که از غلام شنیدم که می گفت: »من در اینجا متولد شدم و در اینجا مبارزه میکنم و در اینجا هم میمیرم»!
در هفتم تیر ماه ۱۳۶۲ خانه شان که در یک مجموعه آپارتمان بوده متوجه عوامل مشکوکی در اطراف آپارتمان ها میشوند همسر غلام آزاده با همسایه ها صحبت میکند و آنها میگویند گویا به دنبال قاچاقچی هستند . رفیق علیرضا شکوهی و خواهرم شکوفه که ۱۵ سالش بود پیش غلام و آزاده و دختر ۹ ماهه شان نیلوفر زندگی میکردند . منتظر غلام میمانند که شب از سر کار به خانه برگردد . شب غلام و علی از پشت بام خانه خارج میشوند . ابتدا پاسداران به خانه غلام حمله میکنند و پس از دستگیری آزاده وشکوفه و نیلوفر نه ماهه ، از نبود غلام و علی شوکه میشوند و به مرکز اطلاع میدهند. اما متاسفانه آنها به خانه ی یکی از رفقای سازمان میروند اما آن خانه و رابطه نیز در تور پلیسی گسترده ای قرار داشت . در آن خانه غلام و علی نیز دستگیر میشوند. علی را به داخل ماشین میبرند ، در این حال غلام به یکی از پاسداران حمله میکند و اسلحه او را میگیرد اما پاسداران او را به رگبار مسلسل میبندند .کنار همان خانه مجموعه آپارتمان نیم ساخته ای بود و غلام با بدن تیر خورده و زخمی از آن ساختمان بالا میرود و پاسداران به دنبال او ،پس از شلیک گلوله هایی، او از طبقه ششم به پایین پرتاب میشود . پاسداران تن زخمی غلام را به داخل صندوق عقب ماشین میاندازند و از منطقه دور میشوند. برخی گزارشات حاکیست که تن مجروح غلام را به اوین میبرند واو پس ازچند روز، در زیر شکنجه ودراوین جان میبازد.
در خانه غلام ، پاسداران شکوفه خواهر ۱۵ ساله ام را در خانه نگهمیدارند و منتظر دستگیری رفقایی میشوند که آنجا بیایند و به خواهرم میگویند هر کس تلفن زد بگو به خانه بیاید . در این روزها یکی از رفقا به خانه ی غلام زنگ میزند که شکوفه در جواب میگوید که داداشم و علی به خانه منوچهر رفتند! منظورش پیش رفیق علی مهدی زاده که قبلا دستگیر شده بود . پاسداران که این مکالمه را گوش میدادند از خواهرم میپرسند منوچهر کیست ؟ گفته بود از دوست های داداشم که به خانه او رفتند . و بعد او را به زندان اوین منتقل کردند. نیلوفر ۹ ماهه ۹ ماه در زندان ماند و شکوفه یک سال و نیم و آزاده هم چند سال در زندان و هر دو را تحت شکنجه های قرون وسطایی قرار دادند . علیرضا شکوهی را نیز پس از ماهها شکنجه های وحشیانه در ۱۱ دیماه ۱۳۶۲ اعدام کردند. دو رفیق قدیمی که سالها با هم در دو سازمان ستاره سرخ و راه کارگر، و در دوران پس از آزادی تا دستگیری در کنار و همراه هم وفادار به آرمانهای انسانی مانده بودند ، تجربه زندان آریامهری را با اسارتگاهها و شکنجه سراهای حکومت اسلامی پیوند زده و ایستاده در مقابل دشمنان مردم و وفادار به نیروی زندگی ماندند و خاطره ها و امیدهایشان را برای ما باقی گذاردند.
اما پس از اینهمه سال ، همچنان صدای غلام است که در گوشم طنین انداز است و شعر زیبای وان تروی ، که به آن در همه ی زندگیش عمل کرد:
» لحظاتی هستند که دوران سازند،
کلماتی که دل انگیزتر از آوازند ،
مردمانی که تو گویی آنان، از دل پاک حقیقت زادند،
وان تروی مرده ای تو؟
نه ،نه ، زنده ای تا به ابد، کی تورا خلق فراموش کند!
مرگ ،لبهای تو را بست، ولی فریادت
»کلماتم بسپارید به دل» ، در طنین است هنوز!
آدمی با سر افراشته باید بزید
و سرافراشته باید میرد
و به دشمن سر تسلیم نیارد در پیش
و نهد در ره آزادی خلق
همه هستی خویش،
به همان گونه که تو
همره کارگرم.»
این بود غلام ابراهیم زاده ، از نگاه وتصویر من ،در سالگرد فقدانش . امید که یاران و رفقای او ، بتوانند مرا و همه ما را در کامل کردن این تصویر یاری کنند.
باقر ابراهیم زاده